چه خصلتی از ما ایرانیها باعث شده هنوز تحت این نام، در دنیا باشیم؟

در موضوع سفرنامه فبکی کرمان مطرح شد:

این جمله جذبم کرد. برداشت من ازش اینه: کشورها و فرهنگ های زیادی در طول تاریخ وجود داشتن که به مرور از بین رفتن. ولی ایران و ایرانی هنوز وجود داره. بعد از حدود چهارهزار سال. چرا؟

8 پسندیده

زبان، پیشینه فرهنگی انطباق پذیر و در عین حال پویا، شرایط استراتژیک کشور و…

زبان مهمترینش هست

6 پسندیده

دیدگاه جالبیه، چرا چنین چیزی رو پیشنهاد میدی؟

یعنی میگی زبان فنیقی ها، اسپارت ها، لیدیایی ها، آشوری ها، استکی ها و … نسبت به زبان فارسی چه خصوصیاتی داشته که فارسی زبان ها موندن ولی اون ها از بین رفتن؟

4 پسندیده

سوال جالبی بود، ممنون بابت طرحش. من فکر می کنم که چیزی که الان دقیقن وجود داره فقط یه برچسبه به نام ایرانی.
من اینطور فکر می کنم که هر اوایی که به صدا در میاد از هر نژاد و جغرافیایی، اثرش در اون نژاد وجود خواهد داشت و این اثر تو تاریخ هر جغرافیایی موندگار خواهد شد.
فکر می کنم که هر چه این اوا موزون تر باشه اثرش موندگار تر میشه و بزرگترین خصلتی که از اوای ایرانی به ذهنم میرسه مهربانیه.

3 پسندیده

به یسری انسانی که تحت یه مرزبندی سیاسی ایرانی یا کره‌ای یا … نامیده شدند. آیا میشه فرهنگ آدم‌ها را با مرزبندی سیاسی بوجود آورد و از بین برد؟ یا بهتره بگم آیا آدم‌ها با فرهنگشون بعد از فروپاشی سیاسی مملکتوشون از بین میرن؟
مثلا اگر الان شوروی وجود نداره می‌تونیم بگیم مردمی که قبلا جز این مرزبندی بودن ولی الان کشور مستقل دارند، فرهنگشون از بین رفته. یا مثلا یه آذربایجانی یا یه تاجیک می‌تونه عقبه تاریخی خودش و بریزه دور و بگه من هیچ ردپایی از فرهنگ ایرانی ندارم.

1 پسندیده

نقدتون رو متوجهم، احتمالا منظور سوالم رو به درستی منتقل نکردم. این طور نگاهش کنین: مردمانی که پیشتر زیر پرچم «شوروی» و به عنوان شورویایی(!) زندگی میکردن، روزی این کلمه براشون اون قدر بی معنا شده و نسبت بهش حسی نداشتن که اجازه دادن با «روسیه» یا کلمات دیگه جایگزین بشه.

این نام‌ها و مرزها، درسته که یه کلمه هستن، ولی معمولا با یه حس مهم (از سری نیازهای انسان)، به اسم حس تعلق همراهن.

ضمن اینکه فکر میکنم فرهنگ‌ها به شکل مستقیمی تحت تاثیر این نام‌ها و حس‌ها هستن. نه اینکه نام تنها مشخص‌کننده‌ی فرهنگ مردم یه منطقه باشه، ولی یکی از عوامل تعیین کننده‌ش هستن (فعلا مرجعی برای حرفم ندارم و دارم شهودی بحث میکنم).

3 پسندیده

فکر می‌کنم اون چیزی که مثلا یه آدم‌ رو شورویایی (:grinning:) می‌کرد مجموعه‌ای از باورها و سنت‌ها و طرز تفکرهایی هست که نسل به نسل بهشون منتقل می‌شده. اون باورها و سنت‌ها و طرز تفکرها هنوز هم تو این منطقه جغرافیایی بین آدم‌ها (به اسم روس ‌ها و یا قزاق‌ها و …) همچنان جاری هست و به نسل‌های بعد منتقل می‌شوند و اون آدم‌ها می‌تونن حس تعلق بهش داشته باشند یا نه.
از طرف دیگه، به نظرم نمی‌تونیم یه هویت غالب بین مردم یه منطقه رو، یه چیزی ایستا و سخت در نظر بگیریم. هویت ایرانی طی هزارن سال بسیار عوض شده و خواهد شد و هزاران چیز که ارزش بوده تبدیل شده به ضد ارزش و بالعکس. صرفا این‌که اسمش همچنان یه اسم واحده، اعتبار نمی‌شه بهش داد.
نکته شخصی: توی این سیستم پویای جهانی برای شخص من، مکانی که به دنیا اومدم (صرفا چون زادگاه من است) دیگه برام حس تعلق ایجاد نمی‌کنه، بلکه باورها و ارزش‌های آدم‌هایی که تو اون منطقه زندگی میکنن برام اولویت میشه.

1 پسندیده

حرفتون درست. سوالم اینه: چرا الان کشوری به اسم ایران داریم، ولی کشوری به اسم شوروی نداریم؟

چه تفاوتی در باورها و رفتارها و خصوصیاتِ مردم منطقه ی جغرافیایی ایران با مردم منطقه ی جغرافیایی شوروی وجود داشته؟

1 پسندیده

به نظرم مهمترین ویژگی «انطباق‌پذیری» باشه. این جمله داروین رو احتمالا زیاد شنیدیم که میگه: (نقل به مضمون) گونه‌ای که قوی‌تر هست بقا پیدا نمیکنه. گونه‌ای بقا پیدا میکنه که خودش رو با محیط منطبق میکنه و قدرت انطباق‌پذیری داره.

به نظرم ایرانیان این انعطاف رو دارند. به همین دلیل در مقابل ناملایمات و طوفانها و تغییرات ، محکم نمی‌ایستادند تا خرد شوند بلکه خودشون رو با وضعیت تطبیق می‌دهند. این مسئله حتی ممکن بود با کنار گذاشتن و نادیده گرفتن ارزشها همراه باشه.

مثلا ایرانیان در مقابل حکومت بیگانگانی مانند یونانیان ، اعراب و مغولان سخت و محکم نایستادند بلکه خودشان را با وضعیت جدید منطبق کردند و حتی ارزش‌های قبلی را کنار گذاشتند تا با وضعیت جدید منطبق‌تر شوند (مثلا کنار گذاشتن دین ، زبان و رسم الخط و …) و حکومت جدید رو می‌پذیرفتند. در مواجه با طبیعت و اتفاقاتی مانند خشکسالی و قطحی نیز این انطباق‌پذیری با شرایط وجود داشت.

در نتیجه ایرانیان به ستیز دائمی با حاکمیت بیگانه برنمی‌خواستند و نخبگان ایرانی راهی به سوی دیوان و دستگاه حاکمیت جدید پیدا میکردند و گاها حاکم بیگانه را به سمت ارزشها و فرهنگهای خودشان سوق میداند. (بی‌معنا بودن اشغالگری در زمانی که سرتاسر سرزمین اشغال شده و وضعیت جدیدی به وجود آورده = با این وضعیت منطبق میشویم)

یه جورایی وقتی کار از کار گذشت یا قدرت تغییر نداشته باشیم ، با تعصب روی باورهای قبلی تاکید نمیکنیم. لازم باشه زبان رو هم میزاریم کنار تا بقا پیدا کنیم و هدف اصلی تنها بقاست نه حفظ ارزشها ، فرهنگ و یا رسیدن به شعارهای ایده‌آلیستی و آرمانی.

2 پسندیده

مقاومت در برابر حمله‌ی بیگانگان…

البته زمان حمله‌ی مغول‌ها فتح شدیم و تقریبا از بین رفتیم…

ایران در طول چند صد سال گذشته کشوری عقب‌افتاده بوده و تغییر خاصی به خودش ندید…

همین باعث شد کلا دیده نشه و جنجالی نباشه…

ایران چند قرن گذشته هم مستعمره‌ی انگلستان و روسیه بوده…

1 پسندیده

خیلی این سوال رو دوست دارم! و زیاد پیش اومده با دوستام در موردش صحبت کنیم.

نکته‌ی اول: ایرانی با ایرانی!

مدتی پیش تو کلاسای انسان‌شناسی زیستی تو دانشکده‌ی مردم شناسی شرکت می‌کردم. یکی از جلسات استاد یه توضیح کوتاه در مورد نژاد آریایی و پژوهش‌های باستان‌شناسی‌شون داد که دقیق یادم نمیاد، اما خلاصه‌ی حرفش این بود که

ایران همیشه توی تاریخ راه عبور مهاجرها بوده؛ از شرق به غرب و از غرب به شرق! بر خلاف چیزی که ممکنه تصور کنیم ایرانی‌ها خیلی تمایل نداشتن با این مهاجرها زادآوری انجام بدن.

این نظریه با کمک داده‌های ژنتیکی که از استخوان‌هایی که تو مناطق شمالی ایران به دست اومده و مقایسه‌ی محتواشون با مهاجرهایی که از ایران عبور کردن و جاهای دیگه‌ی دنیا مستقر شدن؛ تایید شده. با دانش امروزمون میتونیم از استخوان‌هایی با حداکثر عمر 11.8 میلیون سال محتوای ژنتیکی‌شون رو استخراج کنیم. دقت کنید این مهاجرت‌ها چند ماهه یا چند ساله نبودن و بعضن عبورشون از ایران چندین نسل طول می‌کشیده.

چرا ایرانی‌ها تمایلی به تولید مثل با غیر خودشون نداشتن؟

نکته‌ی دوم: ایران مرکز جهان

یه دوست اصفهانی دارم که معتقده ایران مرکز جهان (زمین) و اصفهان مرکز ایرانه! دلیلشم اگه اشتباه نکنم همین ماندگاری ایران علارغم اینکه همه اومدن و رفتنه. حکومت‌های ظالم و خودکامه، حکومت‌های ملی‌گرا و انواع دیگه اومدن و جنگیدن و رفتن و ایران همچنان باقی مونده! و عینن درون ایران همین اتفاق برای اصفهان افتاده![1]

نکته‌ی سوم: تقابل ایران و غرب

یه نکته‌ی جالب دیگه هم که میگه تقابل ایران با غربه. «دشمن بزرگی که از غرب میاد» کانسپتی نیست که توی 40 سال گذشته برای ایرانی‌ها خلق شده باشه. تلاش برای اثبات برتری به غرب و شاخ و شونه کشیدن براشون رو از زمان هخامنشی‌ها تا الان میتونیم ببینیم.

داستان تقابل ایران و غرب چیه؟


پ.ن. مدت زیادی این مطلب رو به صورت درفت نگه داشتم و باعث شد تجربه‌ی سومی که میخواستم بنویسم رو فراموش کنم! :)) تجربه شد که دفعه‌ی بعد اگه خواستم متنی رو نصفه رها کنم یه نشونه برا خودم بذارم که یادم نره چی میخواستم بگم.

جمع‌بندی

به طور کلی برای جمع‌بندی فکر میکنم اون چیزی که باعث موندگاری ایران شده سازگاری در عین تعلق به سنت‌ها باشه.

جامعه‌ی ایرانی تو تاریخ همیشه مسیر گذر فرهنگ‌های مختلف بوده و بومی‌هاش اگه میخواستن کاملا رها کنن و با هر فرهنگی که وارد میشه کاملا تطبیق پیدا کنن، یکپارچگی‌شون رو از دست میدادن و اگه فشار خارجی مثل جنگ بهشون تحمیل میشد نمیتونستن با همکاری در مقابلش دووم بیارن.

از اون طرف اگه میخواستن نسبت به هر تفاوتی گارد بگیرن و باهاش مقابله کنن، باز کشمکش اونقدر زیاد میشد که مجبور بودن همیشه انرژی زیادی صرف مبارزه با این مسافرهایی که در حال عبور بودن انجام بدن.

فکر می‌کنم اینکه الان جامعه یکم یکپارچگی‌ش رو از دست داده، بخاطر به هم خوردن تعادل سازگاری و تعلق باشه. گروهی همیشه در آرایش جنگی قرار دارن و به شدت نسبت به هر چیز جدیدی مقاومت نشون میدن، تا با تعلق به یه ایدئولوژی واحد یکپارچگی خودشون در مقابل دشمن رو حفظ کنن، و گروهی بیش از همیشه از اون تعلق‌های ملی و سنتی فاصله گرفتن.


  1. باید بگم دوباره دلایلش رو برام توضیح بده، خیلیاشو یادم رفته! :slight_smile: ↩︎

5 پسندیده

غرور و جاه‌طلبی مثبت!
همون که گاهی منفی میشه و باعث میشه گروه تو ایران معنی نداشته باشه، گاهی نقش مثبت بازی می‌کنه و تبدیل به یک جمع ناخواسته میشه.

اگر این فرمول شما رو روی هشتاد میلیون سرخ‌پوست آمریکای شمالی که تجاوز و تسلط بیگانه رو پذیرفتن و اثر و نام و کشوری از اون‌ها باقی نموند، تطبیق بدیم آیا نتیجه درست حاصل می‌شه؟ و البته همانند سرخ‌پوست‌ها اقوام بسیاری هستن که به‌خاطر پذیرش سلطۀ بیگانه نامی از اون‌ها باقی نمونده.

درسته که بالاخره ایران و ایرانی زور جنگی بیگانۀ مغول رو پذیرفت اما این بار مردان ایرانی با کیاست در دربار مغول نفوذ کردند، و دربار مغول رو از داخل با “ایران” تطبیق دادند و عوض کردند… به این رفتار، پذیرش سلطۀ بیگانه نمی‌گن.

ممکنه ما با پذیرش سلطۀ نظامی بیگانه، کاملا نابود بشیم … و فرهنگ و تمدن رو هم مثل سرخ‌پوست‌های آمریکای شمالی از دست بدیم.
ممکنه ما با پذیرش سلطۀ نظامی بیگانه، توأما دنبال راه‌چاره باشیم تا بیگانه رو نفی کنیم و بیرون بیاندازیم. این اتفاقی هست که برای ایران افتاده و ما بیگانه رو بیرون انداختیم در نهایت. حالا زور نظامی‌مون گاهی نچربیده، زور فرهنگی و تمدنی‌مون که فعال بوده و هرگز تسلیم نشده.

4 پسندیده

شوروی تا جایی که می‌دونم بخشی از نام اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی بود و بیشتر نشان‌دهنده‌ی شیوه‌ی حکومت اون کشور بود و مردم اون کشور همیشه روس بوده‌ان… مثل زبان روسی که اون موقع هم بهش نمی‌گفتن زبان شورویایی…

خیر. هرتصمیمی و اتفاقی به مقتضیات و ویژگی‌های زمان خودش مربوطه. به همین دلیل در خصوص تمدن سرخپوستان و یا تمدن‌های امریکای لاتین مثل آزتکها و اینکاها ؛ هر مدل ایستادگی و مقاومت باعث تغییر مسیر تاریخ نمیشد و همان اتفاق رخ می‌داد.

پذیرش حاکمیت خارجی ، پذیرش سلطه اوست. آنتی تز این مسئله مقاومت است. تشکیل گروه‌هایی برای مبارزه پارتیزانی و مسلحانه با حکومت و اخلال در روند اداری و نظامی و اقتصادی پادشاه جدید. مثل واکنش فرانسویان در مقابل اشغال کشورشان در مقابل آلمان نازی. یا واکنش یوگوسلاویایی‌ها و …
خب ما در تاریخ ایران مبارزات مسلحانه با حاکمیت خارجیان رو داریم ولی با شدت و میزان خیلی کم به طور که میشه گفت مردمان ان دوران حاکم جدید را پذیرفتند.

برعکسش هم درست میشه. مثلا اگه تمام شهرهای ایران تصمیم میگرفتند در مقابل چنگیزخان یا تیمور لنگ ایستادگی کنند چه میشد؟!

به همین دلیل ایرانیان در مقابل هجوم قدرتهای مطلقا برتر تسلیم شدند. ولیکن زمانی که در قدرت بودند چنین چیزی را نپذیرفتند (نبردهای ایران با رومیان ، عثمانیها و …)

به نظر میرسه مهمترین عامل بقا در مقابل هجوم برخی از بیگانگان همین بشه مثل مغول. اما در مواجه با قدرت تمدنی و زور فرهنگی بیشتر چنین مسئله‌ای را نمیتوان با جدیت گفت.

مثلا در صورت اشغال رسمی و مستعمره شدن ایران در زمان قاجار توسط روس و انگلیس ، یا تداوم اشغالگری در دو جنگ جهانی اول و دوم ، آیا باز هم ساختار جغرافیایی ، سیاسی و فرهنگی ایرانیان همین گونه باقی می‌ماند؟ نمیشه با قاطعیت جواب داد.

2 پسندیده

راستش یه خصلتی که امروز زیاد به چشم میخوره و به ایرانی ها هم نسبت داده میشه دودره بازی هست. متاسفانه تعداد زیاد مهاجر هایی که در غرب هستن از قشر کم فرهنگ ایرانی هستن که حتی توی ایران جایگاهی خوبی ندارن ولی شهامت عده زیادی برای خروج به هر قیمتی از ایران باعث شده تعداد چشمگیریشون در کشورهای مثل آلمان، بلژیک، هلند و … دیده بشن و متاسفانه خیلی ها ایرانی ها رو با این قشر میشناسن. شاید نسل بعدی این عده لوکالایز بشن

چند دلیل داره

  1. فرهنگ با زبان منتقل میشه و هیچ زبانی نمیتونه به اندازه زبان مادر (یا بهتر بگیم زبان مبدا) در انتقال فرهنگ موثر باشه.

  2. در دل هر زبانی ردپای فرهنگ و عقاید ملتی که به اون زبان صحبت میکنن نهفته هست (مثلا تعارفات ایرانی در زبان هم حضور داره)

  3. آهنگ شنیداری در زبان قابل فهم هست زبان ما رو که زبان مردم دیگه که مقایسه کنی این موضوع رو می تونی توش ببینی.

برای مثال:
“خروش از خم چرخ چاچی بخاست”
توی این مصرع که نهایت زبان فارسی هست: میتونی باورمندی مردم به چیزی به نام چرخ که در دوران هست و یه روزی به سمت دیگه میچرخه رو ببینی و یه حکمت باوری ته همین موضوع هست. پس در دلش فرهنگ و عقاید مردم این ناحیه قابل فهم هست. بعلاوه که خیلی از زبان ها قابلیت انتقال این فرهنگ رو ندارن (ظرافت های زبان و فرهنگ) “چ” و “خ” در زبان عربی “چ” ندارن همینطور در زبان انگلیسی “خ” نیست پس بهترین زبان برای رسوندن پیام این مصرع، زبان فارسی هست. به علاوه اگر تو ندونی در زبان فارسی هم “خواست” داریم هم “خاست” معانی مختلفی می تونی از این مصرع بگیری.

“خ” و “چ” پشت سر هم که میاد دقیقا حس خوردن قطعات فلزی (شمشیر) رو ایجاد میکنه. یه جورایی آهنگ زبان.

حالا صدای “خ” و “چ” از چرخ چاچی (دنیا) بلند شد ینی توی اون محل از شدت زور آزمایی (پهلوانی) صدای غالب خوردن ضربه های ممتد شمشیر می امد.

حالا یه زبان بگو که جر فارسی (امروزی) بتونه همه ی اینا رو کنار هم بذاره.

1 پسندیده

البته کاش یه نفر که بهتر از من می تونه در این مورد نظر بده بیاد و چیزایی که من نوشتم رو اصلاح و تکمیل کنه.