ابتدا فرهنگ شکل گرفت یا زبان؟

زبان (language) بخش مهمی از فرهنگ است و به عقیده برخی تمام فرهنگ است. در نتیجه این سوال حاصل شد که کدامیک زودتر از دیگری به وجود آمد؟ و کدامیک دیگری را به وجود آورد؟

  • آیا ابتدا زبان شکل گرفت و به واسطه آن انسانها فرهنگ را به وجود آوردند؟
    یا
  • ابتدا فرهنگ در انسان به وجود آمد و سپس انسان به کمک پیدایش زبان توانست این اصول آموخته خویش را به دیگران منتقل کند و فرهنگ به وجود آمد؟

فرضیه‌ای وجود داره به نام نسبیت زبانی ؛ به عنوان نمونه بر اساس این فرضیه چینی بودن ، کاملا به زبان چینی متکی است. به عبارتی فردی فرهنگ چینی را دارد که به چینی سخن بگوید. یا به عنوان مثال فرهنگ مردم ایالت کبک کانادا ، فرهنگ فرانسوی است زیرا به زبان فرانسوی سخن می‌گویند.
یا در میان جامعه‌شناسانی که به کارکرد زبان پرداختند (دودمان کارکردگرایان) گفته میشه: ساختار زبان بر نظام فرهنگ حاکم است. به عبارتی زبان ، پدیدآورنده فرهنگ است و در مسیر بررسی ارتباطات انسانها از طریق زبان نمادینی که به کار میگیرند میتوانیم فرهنگ جامعه و در نتیجه تاثیر این فرهنگ بر ساختارها و کارکردها را درک کنیم.

و حالا برگردیم به سوال اول…
به نظرتون ابتدا زبان شکل گرفت و انسان با کمک زبان فرهنگ را به وجود آورد؟
یا
ابتدا فرهنگ در ذهن انسانها شکل گرفته بود و زبان بستری مناسب برای انتقال آن را فراهم کرد؟

4 پسندیده

خوب این درسته که در عصر مدرن و بعد از شکل گرفتن زبان، فرهنگ عموما از همین طریق منتقل شده ولی نبودن زبان، یعنی وسیله انتقال مناسب فراهم نیست ولی هنوز امکان انتقال وجود داره. البته بسیار مهمه که فرهنگ رو در چه سطحی و به چه شکلی تعریف میکنیم ولی اگر آداب و رسوم محلی هم جز اون باشه، به نظرم صرفا با دیدن میتونه منتقل بشه.
هرچند به راحتی میشه فهمید که این فرهنگ بسیار محلی باقی خواهد ماند و به شدت میتونه تحت تاثیر انتقال دهنده باشه.

مثلا رقصهای محلی، نیازی به زبان نداره و به نظر نمیاد که بعد از زبان به وجود اومده باشن یا فرهنگها مرتبط با سبک زندگی فردی.

از این لحاظ میشه دید که نحوه تربیت و رشد اجتماعی محلی میتونه منجر به سطحی از فرهنگ بشه. این البته از ذات آموزش‌پذیر انسان به عنوان یک گونه زنده میاد نه از تمدن. از این لحاظ میشه پرسید که آیا در گونه‌های دیگه برحسب زیستگاه، نوعی فرهنگ رواج پیدا کرده یا نه!

1 پسندیده

مثال جالبیه.
میشه یه تصویرسازی کرد که فردی مشغول انجام حرکاتی مانند رقص است و اینو درک کرده که این حرکات خاص باعث افزایش انرژی یا خوشحالیش میشه.
همزمان یکی دیگه در حال عبور از همونجاست (یا گروهی از افراد) و توجهش به حرکات این فرد جلب میشه و توقف میکنه و به فرد خیره میشه.
فرد مشغول حرکات موزون و ناموزون متوجه این مسئله میشه و اینجا یک رویدادی شکل میگیره.

فردی که میرقصه چجوری میتونه این رفتار خودش رو توضیح بده؟ یک احتمال اینکه گروه تماشاچی هم ناخواسته باهاش همراه بشن و حرکاتش رو تقلید کنند. و رفته رفته با اشکال صورت و زبان بدن خوب رقصیدن یا بد رقصیدن رو به هم یادآوری کنند.
اما !
چجوری گروهی که تقلید میکنه متوجه بشه این یک نوع رقص و سرگرمی است؟

در این مثال این بحث رو میتونیم مطرح کنیم که الگوهای فرهنگی ممکن است در ذهن افراد جمع شود اما تنها زبان است که به فرهنگ تجلی عینی و همگانی میدهد.

اما همچنان همین مسئله باقی میماند که انسانها قبل از زبان هم چنین الگوهایی نداشتند و پس از برقراری ارتباط زبانی و قدرت انتقال مفاهیم. با مرور و گذشت زمان الگوهایی را بین خودشان تعریف کردند که مقبول بود و تصمیم گرفتند به این الگوها پایبند بمانند و این سرآغاز شکل گرفتن یک فرهنگ شد. مثلا رقصیدن شبانه دور آتش.

1 پسندیده

این درسته عملا زبان به عنوان کاتالیزور عمل کرده.

من فکر نمیکنم این الزامی نیست. دقیقا مثل حالتی تکاملی، نظمی که بعد از شکل‌گیری ساختارها دیده میشه الزامی از اول هدف نبوده. این رو میشه به سادگی از تنوع ساختارها و عدم الزام بین دو مولفه زبان و فرهنگ دید.
یک نکته بسیار مهم هم وجود داره: اگر امروز به خصوصیات ارتباطی بین این دو تا نگاه کنیم، ممکنه استنتاج غلطی به دست بیاریم. فرهنگهای درآمیخته با زبان قطعا قدرتمندتر شدن و باعث شدن نوع مستقل فرهنگ که ضعیف باقی مونده رو از بین ببرن. در نتیجه ممکنه رابطه علیتی از داده‌های موجود استخراج بشه که الزاما درست نیست.

شاید همین امروز هم بشه نوعی از این خاصیت رو دید: مثلا فرهنگهایی که به رسانه جمعی دسترسی دارن، بسیار قدرتمندتر شدن و به تدریج فرهنگهای کهنه و گریزان از رسانه جمعی رو از بین بردن. اگر یک نفر در آینده بخواد به فرهنگ نگاه کنه، ممکنه نتیجه بگیره که برای فرهنگ، رسانه جمعی الزامی بوده!!

1 پسندیده