تا حالا تلاش کردین کار بزرگی رو انجام بدین یا موقعیت تجربه یک کاری که تاحالا انجامش ندادین براتون پیش اومده ؟
در این اولین تجربه ها احساس ترس داشتین یا نه؟
دلیل ترسیدن یا نترسیدنتون چی بوده؟
خب آره!
من وقتی می ترسم یا بهتره بگیم شک میکنم که می تونم کاری رو خوب انجام بدم فکر می کنم دلیلش اعتماد کافی نداشتن به خودمه و یا از قضاوت و تغییر دیدگاه دیگران در مورد خودم نگرانم.
به همین دلیل نمی خوام دست به انجام کاری بزنم که هیچ تجربه ای در اون کار ندارم و حتی اگه درصد موفقیتش بالا هم باشه این ریسک رو نمی کنم.
اخلاق خوبی نیست ولی متاسفانه اینجوریم دیگه
اولین بار که پروژه طراحی سایت گرفتم، به امید بسیاری دوستان اطرافم بودم که هر کدوم دستکم همفکری یا نظری بدن. ولی وقتی پروژه رو گرفتم، هیچ کدوم نظر مفیدی ارائه ندادن. و تقریبا تنها شدم. حتی یک سرور رو بلد نبودم تنظیم کنم و لازم بود روی سرور سرویسهایی که فقط به صورت انتزاعی میشناختیشون تنظیمات رو انجام بدم. حدود دو هفته از شروع کارم گذشته بود و من فقط به این نتیجه رسیدم که کسی رو ندارم کمکم کنه و هیچ کار عملی انجام ندادهبودم.
و دست به کار شدم. و هر قدم رو بر می داشتم دیوانه میشدم از خوشحالی. ایمیل سرور که راه افتاد بال در آوردم. و هر قدم که پیش میرفتم.
و در نهایت پروژه در زمان تعیین شده تحویل داده شد. البته انصافا مشتری بسیار محترمی داشتم.
در عوض همین که خودت میدونی در چه زمینه هایی مشکل داری فوق العادست.
البته خیلی مشکل خاصی نیست یه جاهایی خوب هم هست
از شما چه پنهان همین الان هم پروژه جدیدی رو شروع کردم، ولی روش تمرکز ندارم. به عبارتی نمیتونم ذهنم رو در چارچوب همکارم بگذارم.من معمولا یک چیز رو میسازم تا بره بالا ببینم چی میشه. وقتی یک طرحی که ارتباطات بین اجزای رو نمیفهمم و دلیل برای ساختش رو نمیدونم برام خیلی سخته بسازمش.
و گاهی تصمیم میگیرم پروژه رو کنسل کنم.
فکر کردن به حجم کار باعث سستی میشه خصوصاً اگه اولین بار باشه
علم و تجربه باعث میشه قدرت تصمیم گیری برای اون کار بالابره و شخص اعتماد به نفس داشته باشه
داشتن دید درست درباره کاری که انجام میدیم بطور قابل توجهی میتونه کمک کنه وارد اون کار بشیم یا نه
اولین روزی که @lolmol بهم پیشنهاد پیوستن به تیم پادپُرس داد رو هیچوقت یادم نمیره. واسه من پادپُرس و البته به ثمر رسوندن هدفش یه کار بزرگ به حساب میاد که بنظرم هنوز توش ناموفق بودیم.
در اولین تجربه هام اتفاقاً چون خیلی خام بودم، برعکس اینکه بترسم، اعتماد به نفس کاذب زیادی داشتم. این اعتماد به نفس کاذب و بدون پشتوانه باعث میشد دست به خیلی کارها بزنم. از جمله اینکه در نمایشگاههای کار دانشگاه شریف میرفتم پیش مدیران کله گنده و سعی میکردم با هر روشی که میتونم(حتی اگه شده به چاخان و بزرگنمایی:sweat_smile:) کار رو بفروشم. خُب این موضوع معایب خیلی خیلی زیادی داشت، که کم کم با جا افتادنم در کار کمتر شدن و الان تسلط بیشتری در خودم حس میکنم.
جالبش اینجاس که این حس تسلط باعث میشه خیلی جاها مسیرهای مختلف رو تست نکنم اونم به خاطر اینکه میدونم مسییرهای بیراهه هستن ولی همین مسئله باعث کمرنگ شدن تجربه کردنهام شده.
فک کنم اولین باره که اول مینویسم، بعدن میخونم، لااقل الان نمیخوام بخونم.
فشارم به شدت افتاده، دست و پام یخ کرده:
همین الان پیامی درباره درخواست همراهی برای ساخت کلاس رو تو تلگرام برای چند نفر ارسال کردم و خواستم برای بقیه هم بفرستن. حس عجیبیه: ترس از یک کار بزرگ، اینجا برای من اینه که عادت ندارم کاری انجام بدم که همه ازش خبردار بشن.
دو سه تا بازخورد و گپای کوتاه مجازی با افراد، کمی حالمو بهتر کرد، حالا برم نوشتههای بالا رو بخونم.
موافقم.
وقتی دو ماه مونده به کنکور تصمیم گرفتم آزمون بدم, به حجم کتابا, تعداد کتابا, بودجهبندیها, ضرایب, اینکه چقدر باید بخونم؛ به هیچی فکر نمیکردم.
فقط رفتم که انجام بدم. و نتیجهی کار خیلی دلچسب بود.
اولش یکم ترسناک بود و دلهره داشتم اما وقتی ۶۰ روز هر روز از طلوع خورشید تا غروبش تو کتابخونه باشی, ذهنت خاموش میشه و دیگه سوالای پرت جلو چشم آدم نمیاره.
فکر کنم بیوفتیم توش خودمون راهو پیدا میکنیم:
تو پای به راه در نَـه و هیچ مَـپُرس
خود راه بگویدت که چون باید رفت