این روزا یه سری اصطلاحات هست که هممون به خوبی باهاش آشنا هستیم. بابا پولداری یکی از اون اصطلاحات رایجه که به عنوان یه شغل خیلی خوب هم معرفی میشه. تعجب نکنید که از واژهی شغل برای این اصطلاح استفاده کردم، به هر حال اگر شغل رو با این جمله تعریف کنیم: “انجام یک سری وظایف در ازای دریافت پول” این هم یه شغل محسوب میشه که پدر شما پولدار باشه و شما با سمت فرزند بودن، از دسترنج ایشون استفاده کنید و یه زندگی مرفه و راحت رو تجربه کنید.
اما آیا شما این شغل رو دوست دارید؟ به نظرتون این بهتره که ما یه آدم خودساخته باشیم و با تلاش شبانه روزی و یادگیری و تقویت مهارتها و کسب دانش به جایگاه خوبی برسیم یا فقط بابا پولدار باشیم؟
بیاید شعار رو بذاریم کنار. همه میدونیم که خودساخته بودن ویژگی خیلی مهمیه و اینجوری آدم میتونه از خودش خیلی بیشتر رضایت داشته باشه. اما فرض کنید که یک جوون بیست و چند ساله، در این اوضاع اقتصادی عجیب و غریب، باید چقدر کار کنه و چقدر درآمد داشته باشه که فقط بتونه یک زندگی معمولی برای خودش دست و پا کنه. معمولی یعنی یه ماشین که به احتمال زیاد پرایده و یه خونهی اجاره ای کوچیک. اما یک جوون بابا پولدار چی؟ اون راحت میره سر خونه و زندگی آماده، با ماشین شاسی بلند و آپارتمان بزرگ تو بهترین جای شهر. حالا به نظر شما کدوم بهتره؟ داشتن یک پدر پولدار یا کوشش شخصی تا رسیدن به اهدافمون؟
از طرف دیگه من یه عالمه سوال دیگه هم در این مورد دارم. مثلا به نظرتون این عادلانهست که سطح زندگی این دو نفر اینقدر تفاوت داشته باشه؟ پس شایستگیهای فردی چی میشه؟ تلاش شخصی و زمانی که هر کدوم از این افراد برای ساختن زندگیشون گذاشتن چی؟ این تلاشها قراره کجا نتیجه بده و تفاوت این دو دسته، کجا مشخص میشه؟ آیا صرفا رسیدن به یک زندگی ایدهآل مهمه یا نحوهی رسیدن به این زندگی؟