چگونه به فردی که دچار احساس پوچی شده است کمک کنیم و راهنماییاش کنیم؟ کسی که احساس میکنه در زندگی فایده و هدفی نداره ، بدردنخور است و عمیقا احساس میکند تهی شده و زندگیش ارزشمند نیست و نمیشود. انگار زندگی را باخته و در آن مسیری که میتوانست احساس مثبتی داشته باشد قرار نگرفته و دیگر نمیتواند به آن مسیر برگرده و عمیقا احساس شکست میکند.
با احساس تهی شدن زندگی از همه چیز چگونه برخورد کنیم؟!
باید دید در نگاه اون فرد، تعریف “فایده”، “به درد بخور بودن” و “ارزش” چی اه. گاهی آدم چون تعریف درستی از لغات نداره، خودشم نمی دونه که از خودش چی میخواد.
به عبارت دیگه ازش بپرسید آدم مفید کی اه؟ آدم به درد بخور چی کار می کنه؟
اگر تعریف هدف زندگی، هدفی باشه که زندگی برامون تعیین کرده، خوب هدفی وجود نداره.
اما به جاش تجربهای وجود داره آمیخته از احساسات و انتخابها. انتخابهایی که حتی اگر جبر باشن، ولی هستند. هدف رو خود ما تعیین میکنیم.لااقل اینطور به نظر میرسه.
پ.ن، آمیخته از احساسات رو بچهگربه روی پشتبام همسایه بهم گفت، در حالی که مامانش رو صدا میزد.
فکر کنم در جامعه ما ترکیبی از جوابهای @Sisad300 و @EhsanBK76445589 دست به دست هم داده و احساس پوچی رو در آدمها تقویت کرده. اکثر افراد نمیدونن دقیقا از چه چیز لذت میبرن و یا در مسیر روزمرگی افتادن و احساس مناسبی از وضعیت خودشون ندارن. به جای گشتن در وجود خودشون و پیدا کردن حس متناسب با شخصیت به شبکههای مجازی رو میارن و شروع میکنن به انتخابی از بین سبک زندگیهایی که در این شبکهها بیشتر مد شده. قطعا این سبک زندگی نه برای همه قابل دسترس هست، نه متناسب با همه شخصیتها هست و نه حتی در خیلی موارد واقعی. سرخوردگی ناشی از نداشتن اون سبک، یا عدم ارضای ناشی از آزمون سبکی خاصی، به خلا درونی دامن میزنه.
در گذشته زندگی با امکانات ارتباطی کم، انتخابها و معیارهای مقایسهای کمتری در برابر انسانها قرار میداد. افراد در یک شهر کوچک یا روستا از سبک زندگی راضی بودن چون قیاس ذهنی در همون ابعاد برای اونها فراهم بود و با سبکهای عجیبتری خودشون رو مقایسه نمیکردن.
اگر فرد خوش شانس باشه، به نظرم بهترین راه غلبه بر این حس، داشتن مسیری با حس لذت عمیقه مثل علم یا موسیقی یا کاری که بسیار علاقه داره. معمولا این حس لذت عمیق میتونه مانع از قیاس با دیگران بشه، به زندگی لذت و معنی بده و البته سردرگمی انتخاب رو از بین ببره. البته سطح زندگی برای پرداختن به این قبیل امور بسیار مهمه و جای بحث خودش رو داره.
به شکل واقعی، زندگی بدون بازیگران معنی ذاتی نداره. بازی هست که بخشی از اون در تعامل با دیگران شکل میگیره و بخشی از اون به شکل فردی. البته اینها از طریق تاثیر متقابل روی فرد، با هم در ارتباط هستن و اینکه قدرت لذت فردی چقدر باشه، میتونه مفهوم زندگی برای فرد رو پررنگتر کنه. قاعده بازی در ابتدا واقعا وجود نداره ولی هم میتونه تبدیل به جبر بشه و هم تبدیل به انتخاب، بستگی داره که شانس، هنر بازی و تعادل بین فردیت یا جامعه چقدر باشه. لزوما بازیگران قهارتر برنده اصلی نیستن، چون ممکنه هیچوقت فرصت لذت از دستاورد برد رو نداشته باشن، گاهی صرفا تماشای بازی بیشترین لذت رو داره.
پاراگراف آخر جوابت پیچیده شد و با وجود شانس در زندگی موفق نیستم. زندگی شانسی از عوامل سوق دادن افراد به پوچی اه. خصوصا افراد بدشانس.
بقیه اش کاملا درسته
گفتم که شانس به همراه هنر استفاده از شانس (استعداد و مهارت) از این عوامل هستن. به تنهایی اثر زیادی نداره از هر دو طرف: هم شانس تنها و هم استعداد و مهارت تنها! به قول شما هر دو تا ممکنه فرد رو به سمت منفی سوق بده!
راستی یه نکته دیگه هم هست. خیلی از افسردگیها به خاطر صفرا در ذهن شکل میگیرن.
صفرا در ابتدای روده بزرگ از کیسه صفرا آزاد میشه و رشتههای کربوهیدرات رو میشکنه و به قند تبدیل میکنه. صفرا به هضم غذا کمک میکنه. اما وقتی مقدارش از حد معمول زیادتر میشه، قند خون بالا میره. قند که بالا رفت، ذهن زیادی کار میکنه، اون جاهایی که نمیخوایم رو هم میخواد محاسبه کنه و شاید هم پرسشهای بی پاسخ زیادی در ذهن درست کنه که مزاحم عملکرد میشه.
علاوه بر اینها قند زیادی به خاطر ناقص سوختن باعث افزایش گاز منوکسید کربن و سمی کردن خون میشه.
خلاصه کلام با روشهای مختلف کمتر بدن رو برای تولید صفرا تحریک کنیم (مثل پرهیز از نمک، ادویههای اضافی، دخانیات و مواردی که در اینترنت نوشته) و با روشهایی هم صفرا رو بیرون بفرستیم مثل خوردن خوراکیهای ترش و شیرین و ملس