با جدا کردن بچه ها به استعدادهای درخشان و عادی در سیستم آموزشی موافقید؟

مدارس عادی و دولتی ما به دلایل مختلف امکانات رسیدگی کافی و صحیح به بچه ها رو ندارن، ازون طرف روند جدا کردن بعضی بچه ها تحت عنوان استعدادهای خاص و توجه به اونا در مدارس خاص، تبدیل شده به جدا کردن بچه های با امکانات خاص و اختصاص امکانات خاص به بچه های دارای امکانات خاص.

توضیح اینکه؛ الان برای اینکه بچه ها آزمون های مدارس خاص رو قبول بشن، نیاز به آمادگی هایی دارن که اغلب به سطح فرهنگی و اقتصادی خانواده فرد بر میگرده نه به استعداد خود فرد. به نظر من همین روند باعث میشه که سلسله وار، امکانات در اختیار عده ای خاص قرار بگیره. این رو میدونم که در حال حاضر مدارس خاص از خانواده ها هم در هزینه کردهاشون کمک می گیرن، اما از کمک ها و پشتیبانی های دولتی هم بی بهره نیستند.

به نظرتون بهترین راه حل در حال حاضر چیه؟

15 پسندیده

با هر گونه تبعیض مخالفم حتی اگر به نظر مثبت باشد.

حداقل‌اش این است که تبعیض نباید در قانون باشد.

6 پسندیده

بهترین راه‌حل در هر زمانی اینه که اجازه ندیم جامعه حس کنه چند دسته شده منظورم به شکلی‌ه که دسته‌ای احساس کنن در حق‌شون اجحاف شده. اگر کاملن سیستم تفکیک رو حذف کنیم، دوباره این مسئله به وجود میاد. راه حل من اینه که در هر محل تحصیل شرایط برای رشد هر گروه وجود داشته باشه. اینجا شاید بگین خسته نباشی، همه اینو میدونن. حق با شماست!: )) اتفاقن دست‌اندرکاران حذف مدارس نمونه دولتی و سمپاد هم همین رو میگن و ادعا می‌کنن میخان اجرا کنن. ولی چرا این اتفاق در جاهای کمی از دنیا موفقیتی که باید رو داشته؟ به نظرم چون اجرای این طرح هزینه بالا و پیچیدگی‌های زیادی داره. چه گروه‌هایی وجود دارن؟ چطور میشه به هر گروه کمک کرد؟ راه‌های شناسایی هر گروه چیه؟ و …

راه‎حلی که سمپاد ارائه داده بود گروه کوچیکی رو هدف قرار داده بود، ولی از هیچی بهتر بود! شاید درست این بود که مشابه سمپاد رو برای بقیه استعدادها هم به وجود می‌آوردن. داستان این بود که سمپاد سازمانی دولتی بود که در هر شهرستان یک مدرسه دخترونه و یک پسرونه داشت. تو بعضی شهرستان‌ها از روستاها و شهرهای اطراف هم دانش‌آموز می‌گرفت و بهشون خابگاه می‌داد. بعد از مدتی مسئولیت برگزاری آزمون و مدیریت جزء مدارس غیر از تهران به آموزش‌وپرورش هر استان واگذار شد. اساس آزمون‌ها “هوش ریاضی” دانش‌آموزان بود، گرچه خیلی از اون‌ها بعدها دنبال علوم انسانی یا هنر یا رشته‌های دیگه می‌رفتن.

از اینجا به بعد تجربه شخصیه:

زمان ما آزمون در تهران دو مرحله‌ای بود، بعد از مرحله دوم با خود فرد و والدینش، جداگانه، مصاحبه حضوری می‌کردن. سوال‌های متفاوتی می‌پرسیدن تا با فرهنگ و وضعیت اجتماعی اون خانواده آشنا بشن. این به اون علت بود که گویا هیئت مدیره سازمان بعد مینشستن و از بین رزومه‌های این مثلن هزار نفر، صد نفر رو انتخاب می‌کردن. اون صد نفر لزومن صد نفر اول نبودن، طوری انتخاب می‌شدن که هر دوره که وارد مدرسه میشد نمودی از جامعه همون زمان باشه. یعنی هم خانواده فقیر باشه، هم متوسط، هم پولدار؛ هم تحصیل‌کرده، هم معمولی؛ هم مذهبی، هم غیرمذهبی؛ و الخ. اطلاعی ندارم آزمون شهرستان‌ها هم به همین شکل بود یا نه.
شهریه مدرسه هم یه رقم کمی پایه بود، والدین هرسال موقع ثبت‌نام فیش حقوقی یا معادلش رو میاوردن و با توجه به حقوق‌شون مدرسه ازشون شهریه می‌گرفت. بعضیا هم خب وضعشون بهتر بود خودجوش کمک می‌کردن! تو هر شهرستان رقم اولیه متفاوت بود طبعن.
این سمپادی که 6-7 سال اخیر به وجود اومد خیلی با چیزی که ما داشتیم متفاوته. عملن تبدیل به چیزی شده که شما توصیف کردین. دیگه بچه‌های خانواده‌های متوسط رو هم توشون نمی‌بینید، چه برسه دهک پایین.
من با تفکیک تو سیستمی انقدر ناقص موافقم. چون بهترین راه‌کارمون در حال حاضره. حالا سمپاد هیچی، حذف نمونه دولتی دیگه خیلی ظلمه! نمیدونم تجربه تحصیل یا تدریس تو مدارس جنوب تهران رو داشتین یا نه. اگه داشته باشین متوجه حرفم میشین.

5 پسندیده

توصیف به نسبت جامعی بود، ممنون.

تازه در سال های اخیر ، مدارس غیرانتفاعی با شهریه های بسیار بالا هم به امکانات طبقه نسبتاً مرفه اضافه شده.

الان هم هنرستان نمونه دولتی یا مدارس نمونه برای رشته علوم انسانی وجود داره، که بازهم یه جور جداسازیه ولی توجه به گوناگونی استعداد رو در برداره.

خوب خیلی خوبه یه بررسی صورت بگیره، ببینیم چنین تفکیکی در بلند مدت، نقص سیستم رو بیشتر میکنه، یا یه جور سرمایه گذاری برای رشد جامعست؛ خوب گاهی وجود طبقات مرفه در جامعه، به دلایل مختلف، بقیه طبقات رو هم با امکاناتی که میتونن داشته باشن آشنا میکنه، هرچند در کوتاه مدت نتونن بهش دسترسی پیدا کنن.

1 پسندیده

تجربه شخصی

سال پنجم دبستان که بودم امکانات یا آمادگی خاصی نداشتم و سطح رفاه خانوادگی خاصی هم نداشتیم. تیزهوشان قبول شدم، ولی به هر دلیلی اون سال ورودی تیزهوشان دومرحله‌ای شد. و من مرحله دوم نتونستم قبول شم.

خب چون اولش فکر میکردم امتحان ورودیش یه مرحله‌ای هست، کلی ذوق کرده بودم و حس «تیز-هوشی» میکردم! و بعد که از دومی رد شدم، یه حس تازه ازم گرفته شده بود و کمی تا اندکی تو ذوقم خورده بود. یه جورایی زورم گرفته بود!

نتیجه این ذوق کردن و حالگیری بعدش این بود که تو راهنمایی هم اعتماد به نفسم رفته بود بالا و هم جنگنده‌تر شده بودم و دلم میخواست از بچه تیزهوشا کمتر نشم. یعنی در کل وجود داشتن چیزی به اسم مدرسه تیزهوشان و دسته‌ای به اسم «تیزهوش‌ها»، با اینکه من بهش تعلق نداشتم، به نفع شخص من شده بود.

با ایجاد حس رقابت بین بچه‌ها، البته یه رقابت معقول و سالم، موافقم. فکر میکنم بعضی برچسب‌ها از جمله برچسب تیزهوش چنین رقابت سالمی رو ایجاد میکنه.

زمان ما که خبری از وب نبود، من تونستم از آموزش‌های معلم‌هام بهترین استفاده رو ببرم و از بچه‌های تیزهوش عقب نباشم؛ الان که وب و منابع آموزشی به شکل نامحدودی در دسترسن، بعید میدونم کسی که نره تیزهوشان، اگه واقعا خودش نخواد، آموزه‌ای رو از دست بده.

3 پسندیده

فضا و امکانات و برنامه های مدرسه، از جمله تجربه هایی که دوستان در موضوع در مدارس تیزهوشان چطور هدفمندی رو به دانش آموز آموزش میدهند؟ - #5 توسط leila
مطرح کردن، مهمه و نمیشه به راحتی از کنارش گذشت. اگه حرف شما رو بپذیریم، بایستی ببینیم در رقابت های گوناگونی که نام موفقیت به اونها داده میشه، کنکور ، المپیاد و دیگر مسابقات علمی و عملی، دانش آموزان مدارس عادی هم مانند مدارس خاص می درخشند.

معلمان مدارس خاص، مطالعه و کار زیادی انجام می دهند تا سطح برتر کمیت و کیفیت آموزش حفظ شود، حقوق و مزایای بیشتری ( که شاید کافی هم نباشد) هم دریافت می کنند، اما در مدارس عادی، آموزش کمی خاص تر فقط مستلزم فداکاری و چیزی شبیه خلاف جریان آب شنا کردن است. برای دانش آموزان هم، داستان هایی شبیه این، هست.

1 پسندیده

موافقم که تجربه‌ی یک دانش‌آموز در تیزهوشان متفاوت از تجربه‌ در مدارس عادی هست، ولی موافق نیستم که لزوما بهتره. مثلا من شاید در سن و سال دانش‌آموزی هدفگذاری یاد نگرفته باشم، به جاش کلی چیزهای دیگه از جمله توانایی دوست شدن با شاگرد رفوزه‌ی مدرسه و قضاوت نکردن آدما از روی نمره‌هاشون رو یاد گرفتم.

در ضمن چالش‌پذیری لزوما خصوصیت هر کسی نیست. یعنی ممکنه بقیه افراد در شرایط مشابه ممکنه «بخوره تو ذوقشون»‌ به جای اینکه «زورشون بگیره».

بیشتر منظورم این بود که برای کسی که میخواد به خوبی یاد بگیره، چنین دسته‌بندی نمیتونه به تنهایی مانع راه بشه.

پرسش

آماری از میزان موفقیت دانش‌اموزهای مدارس تیزهوشان و عادی در کنکور یا المپیاد در دسترس هست؟

3 پسندیده

این حرف رو خیلی دوست داشتم. دقیقن برای خانواده من اینطور بود که چون کیفیت مدرسه من رو دیدن و خب هزینه زیادی براش پرداخت نمی‌کردن (مستقل از سرویس رفت‌وآمد) انتظارشون از مدرسه خاهرم هم رفت بالا و کللی مطالبه‌گری کردن که تو طولانی مدت و واکنش‌های مشابه شاید بتونه کیفیت همه مدارس رو بالا ببره. ولی اگه همین خدمات محدود بشه به مدارس غیرانتفاعی عملن فاصله بین مدارس دولتی و غیرانتفاعی و خانواده‌های توانمند و با توانمندی کمتر زیاد میشه. هرکی هم بخاد اعتراض کنه احتمالن میگن “هرچقدر پول بدی آش می‌خوری” و “خوشتون نمیاد ببرین بچه‌تون رو غیرانتفاعی” و عبارات مشابه. یجورایی این مدارس تبدیل به نماد آموزش با کیفیت و ارزان قیمت شده بودن که بقیه مدارس، دولتی یا غیرانتفاعی، سعی می‌کردن بهشون نزدیک شن.

حرف درستیه. علاوه بر منابع آموزشی هدایت تحصیلی هم خیلی مهمه؛ آدمایی باشن توی مسیر یا طی کرده‌ی مسیر که بتونن کمکت کنن تصمیم بگیری تو این دنیای متنوع. اتفاقن اینترنت تنوع بیشتری رو جلومون میذاره که چالش بخش هدایت رو بیشتر می‌کنه.

آره، مناظره 27 بهمن 96 کانال یک که با همین موضوع بود یه آماری از المپیادهای علمی داد که بیشتر از 50 درصد موفقیت‌های توش از سمپاد بودن. عدد دقیق رو نتونستم پیدا کنم. بعضی فارغ التحصیلان در حال تهیه مستند بودند زمانی، نمیدونم به کجا رسید. متاسفانه نمونه دولتی‌ها دلسوزی ندارن که براشون از این کارا بکنه.

3 پسندیده

طبق تجربه شخصی من به عنوان یه معلم، این
آمار برای مدارس عادی در کنکور (رتبه های برتر) و المپیادها، بسیار بسیار پایین (یعنی نزدیک به هیچ) است.

یه نکته‌ای از این به ذهنم رسید که ممکنه بحث رو منحرف کنه، اگه این طوره لطفا جداش کنین:

مدارس تیزهوشان، از نظر من یه چیز خیلی خوب (یا تنها چیز خوبی) که به دانش آموزاش میدن «حس تعلق» هست، حسی که تا سال‌ها باعث میشه دانش‌آموزهای این مدارس بهش وفادار بمونن و برای تولید ارزش به کمک اون جمع بیاد؛ یه جور اثر جمعی که چیز ارزشمندی هست.

یعنی در این level معنای مدرسه دیگه از یه «جای فیزیکی» خارج میشه، و به یه «تجربه‌» تبدیل میشه؛ تجربه‌ای که زمان-مکان شامل حالش نمیشه.

دادن حس تعلق در سایر مدارس هزینه‌ی خاصی نداره ولی مهارت‌ می طلبه. و البته میشه به شکل‌های دیگه، غیر از جداسازی تیزهوش/عادی ایجادش کرد.

6 پسندیده

اتفاقا نکته خوبی بود، بحث ما هم وصل کردنه، یا جدا نکردن آدما و جدا نشدن.

2 پسندیده

درست گفتی.

من از تعصبات قومی یا مللی یا مشابه‌ش خیلی بدم میاد، ولی اگه شدت همین تعصبات رو کم کنیم شاید بشه بهش گفت “حس تعلق” که خب به نظر می‌رسه همه ما بهش احتیاج داریم تا حدودی و می‌تونه تبدیل بشه به انگیزه برای توسعه چیزی که بهش تعلق داریم. اگه بتونیم این “حس تعلق” رو تو بقیه مدارس نسبت به ایران به وجود بیاریم میشه به نسل‌های بعدی ایران امیدوار بود.
متاسفانه الان عکس قضیه داره اتفاق میفته. تجربه خودم تو دبستان و خاهرم اینطور نشون میده. خیلی از معلم‌ها و دانش‌آموزا وضعیت کشور رو دائم مسخره می‌کنن و امیدی به بهبودش ندارن. کی دلش می‌خاد به چنین سیستمی تعلق داشته باشه؟ خیلی کم پیش میاد کسی از مزایای تعلق به ایران بگه یا حتا بهش فکر کنه. شاید دلیل 1.5 میلیون ایرانی تو صف مهاجرت به کانادا و استرالیا هم همین عدم احساس تعلق به ایران باشه.

6 پسندیده

موضوع مهمی رو طرح کردین به نظرم چون ذات افرادی که من باهاشون در تماس بودم نخبه پرستی بوده نه نخبه پروری.
اجازه می خوام یکم نظر شخصی بدم به مباحثی که مطرح کردین در ادامه یه تجربه و در نهایت یه نتیجه بگریم از هردو قسمت ها.

علی خان من هم با نظر شما موافقم و این رو از حس خودم بهش اضافه می کنم که تبعیض یک حس اپیدمیک میاره که من برترم و جاهایی خوبه و جاهایی مخرب.

دقیقن اگه یه گریز بزنیم به نام سازمان سمپاد (سازمان ملی پرورش استعداد های درخشان) پرورش… چیزی که از هدفش خیلی دور شده بود.

بهترین کاری که مدارس سمپاد میکردن این بود که یه جامعه ی آماری از افراد ایجاد می کردن که باهم در تعامل بودن و این تعامل ارزشمند بود.

چیز زیادی از دست ندادین لاله چون با چیزی که از شما سراغ دارم نه تنها آموزش های بهتری گرفتین که مهارت های بسا مهتری رو فرا گرفتین.

به این بخش یه انتقادی دارم و اون هم اینه که همه چیز در وب آموختنی نیست. برای مثال اینکه با هر کسی چجوری رفتار کنی، معرفت، غرور و…

به نظرم کلید تغیر اولیه در شرایط آموزش و پرورش در کشور ما همینه که من در ادامه یه گریز میزنم بهش.

حسی که بچه های تیزهوشان به مراکزشون دارن مثل حسی هست که دانشگاه شریف به دانشجو هاش و مردم القا می کنه که من چون در مرکز این حس بزرگ شدم به شدت ازش متنفرم. که توی تجربه خودم میکم شاید اشتباه باشه.


تجربه شخصی

من دوره راهنمایی و دبیرستان رو در مدارس تیزهوشان درس خوندم. سال پنجم که برای امتحان آماده می شدم یه حس خوبی داشتم و حس می کردم که خیلی بلدم خیلی خفنم و… جوری که برای هر چیزی یه استدلال علمی توی ذهنم میاوردم. راستش اون یکسال دوران طلایی توی زندگی من بود جایی که از خودم راضی بودم.

اول راهنمایی با موفقیت شروع شد و اولین امتحاناتم رو با نمرات کامل پشت سر گذاشتم ولی به مرور یه چیزایی جلوی چشمم روشن شد. برای مثال اینجا اون بهشت موعود که وعده اش رو بهم داده بودن و من به خودم داده بودم نیست. به مرور با آدم هایی تعامل پیدا کردم که به شدت مغرور بودن (و این درحالی بود که من هنوز هم فکر می کنم این حس رو در دبستان به دوستان القا نکرده بودم چون هنوز هم باهاشون در تماسم) با برخورد هایی مواجه شدم که کاملن تبعیض آمیز بود کسایی که از قبل آشنایی داشتن با این مدرسه و مسئولینش یه جورایی محبوب تر بودن و من توی این شهر تنها بودم … .

من در مرکز معنای واقعی تنهایی رو تا سال دوم دبیرستان حس کردم و هر روز از خودم بیشتر بدم میومد و هر روز وضعیتم بدتر می شد و هر روز بی استعداد تر می شدم. تا اینکه با کتابدار مدرسمون آشنا شدم و اون به من یاد داد که هر کس استعدادی داره که باید کشف بشه و پرورش داده بشه نه اینکه استعداد آماده ای پرستیده بشه، با این همه که از ایشون یاد گرفتم هنوز نمی دونم واقعن استعدادم در چیه.

من بعد از اتمام دبیرستانم دانشگاه شهرکرد یه رشته مرتبط با ژنتیک قبول شدم ولی به دلایل خانوادگی دانشگاه آزاد کرج رشته متالورژی رفتم و تا 3 ترم با هیچ کس ارتباط نداشتم در دانشگاه تا روزی که فهمیدم توی این دانشگاه هم دانشجو هایی هستن که از بچه های شریف (پدر من دانش آموخته شریف هستن) 1000 بار کار بلدتر، استادتر، دانشجوتر و از همه مهمتر با معرفت‌ترن.

امروز نه از اینکه 4 سال لیسانس رو در دانشگاه آزاد خوندم ناراحتم و نه از تغییر رشتم به تجربی و دوباره درس خوندن در رشته ریاضی حس بدی دارم. ولی هنوز هم که هنوزه یه سری امکانات مرکز رو در هیچکدوم از آزمایشگاه های دانشگاه هایی که درس خوندم ندیدم برای مثال آزمایشگاه ها و کارگاه ها در اختیار ما بود تا تقریبن هر زمانی از روز و یه جورایی مدرسه برای ما بود و این بهترین حسی هست که می تونم بعد از تجربه ی آشنایی با کتابخونه و مسئولش از مدرسمون بهش اشاره کنم.

نتیجه

با حذف مدارس تیزهوشان برای همرنگ کردن جامعه موافقم. ولی با این شرایط:

  1. در مدارس استعداد یابی نشه، استعداد سازی بشه.
  2. مدارس یلخی ساخته نشن و برای مدارس مساحت مناسب و امکانات کافی اختصاص داده بشه (زمین مدرسه ما فکر کنم 4000 یا 5000 متر بود و داخلش دو تا زمین فوتبال دوتا ولیبال یه بسکتبال و یه زو داشتیم :grin: به علاوه آزمایشگاه ها، کارگاه ها، سایت و کتابخونه نسبتن مجهزی داشتیم).
  3. در نهایت یادمون نره که هرکسی یه استعداد مخصوص خودش رو داره که باید بهش احترام گذاشت و تقویتش کرد.

ببخشین که خیلی زیاد شد.

9 پسندیده

به نظرم خوبه رو این نکته بیشتر فکر کنیم:

پرسش

چه جوری میشه در مدارس عادی، برای گروهی که توانایی شون بیشتر از جمع هست، به اندازه کافی چالش و یادگیری داشت؟

4 پسندیده

اگه این سوال رو از من بپرسین جواب میدم بهترین کار برای یک دانش آموز شناخت دقیق استعدادش هست.

بعد از این میشه یه جامعه ی آماری از افرادی که توی یه شاخه خاص استعداد دارن درست کرد، تو مدرسه ما یه همچین اتفاقی از طرف خود بچه ها می افتاد، بعد سال بالایی ها به بچه های قبل خودشون راهنمایی بدن.

یه خوبی که مرکز ما داشت (تا چند سال پیش) این بود که راهنمایی و دبیرستان با هم بود و بچه ها می تونستن تعامل بهتری با هم داشته باشن.

3 پسندیده

گفته بودم که با هر گونه تبعیض مخالفم حتی اگر به نظر مثبت باشد. به نظرم وجود مدرسه‌های تیزهوشان فقط برای دانش‌اموزان این مدارس یک اتفاق مثبت بوده است نه برای هشتاد میلیون نفر دیگری که در ایران زندگی می‌کنند. به عبارت دیگر وجود مدارس تیزهوشان مثبت نبوده است.

شاید آماری از این که چند درصد از این دانش‌اموزان تیزهوش در حال حاضر در کشورهای خارجی به سر می‌برند (و البته به هیچ وجه قصد بازگشت ندارند) در دست نباشد اما مشاهدات شخصی‌ام نشان می‌دهد که اکثریت این جامعه به خارج از ایران مهاجرت کرده‌اند. معنی‌اش این است که تمام آن هزینه‌ها و تبعیض‌ها سودی برای ایران نداشته است.

آن‌هایی هم که در ایران مانده‌اند لزوما به درد ایران نمی‌خورند. این را البته می‌توان در مورد دانشجویان دانشگاه‌های برتر ایران هم گفت. به نظر من نیازهای جامعه ما خیلی پایه‌ای است و برای برطرف کردن آن‌ها نیازی به پرورش تیزهوشان نیست (به نظر می‌آید بیشتر جوامع این را فهمیده‌اند). به عنوان مثال شخصی را می‌شناسم که مهندس مکانیک است اما کارش این است که با دستگاه تراش قطعات مورد نیاز بازار را تولید کند. این کار نیازی به مدرک مهندسی ندارد. شخص دیگری که کارشناس ارشد متالوژی از دانشگاه امیرکبیر است در حال حاضر فروشنده تلسکوپ شده است. این شخص حداقل اگر لیسانس فیزیک با گرایش نجوم می‌داشت در کارش موفق‌تر می‌بود. و مثال‌های زیاد دیگری که در جامعه زیاد هستند.

بگذارید از دبیرستان خودمان بگویم. از حدود ۵۰ نفر دانش آموز ریاضی-فیزیک، نفر اول رتبه ۲۸۰۰ را به دست آورد. نفر بعدی رتبه‌اش ۷۰۰۰ بود و نفر بعدی ۱۴۰۰۰. بقیه رتبه‌ها از این هم بدتر بود. فقط دو نفر از این جمع به دانشگاه دولتی راه پیدا کردند. خودتان را در چنین فضایی تصور کنید. تازه این یک دبیرستان در شهر تهران بود. شاید اگر فقط یک نفر از آن تیزهوشان در این مدرسه می‌بود می‌توانست فضای رقابتی را بهتر کند (هر چند برای خودش اوضاع بدتر می‌شد اما شاید برای کل جامعه بهتر می‌شد).

5 پسندیده

راه‌حلی که الان به ذهنم می‌رسه برگزاری نمایشگاه دستاوردهاست که تقریبن همه مدارس سمپاد داشتن. دستاوردها لزومن علوم فیزیکی نبودن و علوم اجتماعی و هنر و غیره رو هم شامل می‌شدن. اینطور بود که از اوایل سال تحصیلی دانش‌آموزا موضوعی رو انتخاب می‌کردن و فردی یا گروهی روش کار می‌کردن. معمولن بعد از عید یه نمایشگاه برگزار میشد و از خانواده بچه‌ها، مسئولین منطقه، دانش‌آموزای بقیه مدارس و الخ دعوت میشد برای بازدید بیان.
وقتی تو روند موضوع به مشکلی برمی‌خوردن معمولن به معلم‌های مدرسه مراجعه می‌کردن، یا خانواده‌ها راهنمایی می‌کردن، یا گاهی مدرسه از فردی متخصص دعوت می‌کرد یه روز تو ماه مثلن بیاد برای بچه‌ها وقت بذاره، یا خود بچه‌ها میرفتن سراغ آدما تو دانشگاها یا محل‌های کارشون…
درباره اجرای نمایشگاه هم اصولن همون اول سال با رای‌گیری یه نفر به عنوان دبیر نمایشگاه انتخاب میشد و تیم می‌بست. وظیفه اون تیم از درآمدزایی برای هزینه‌های نمایشگاه گرفته تا دعوت مهمان و تبلیغات و طراحی لوگوی نمایشگاه و دعوت از داور و همه چی بود! البته واحدی به نام پژوهش هم وجود داشت که معاونتش معمولن با یه آدم جوون بود و به بچه‌ها کمک می‌کرد.
عملن خوارزمی و این صحبتا دارن سعی می‌کنن همین کار رو کنن. نمیدونم چرا ما انقدر به اولین، بهترین، بزرگترین، و دیگر ترین‌ها علاقه داریم. (شاید چون بزرگترین منابع مالی به همین ترین‌ها تعلق می‌گیره و دخل و تصرف تو بزرگترین‌ها کمترین عواقب رو خاهد داشت.) به نظرم به جای خوارزمی که موضوعای محدود، تعداد تیم‌های محدود و هزینه‌ی بالا داره باید این رویدادها رو محلی (داخل مدرسه) کنیم. چه اهمیتی داره کی تو کشور اول میشه؟ اول شدن 10 تا تیم 5 نفره چقدر به جامعه 80 میلیونی ما کمک می‌کنه؟ آیا موفقیت و توسعه به معنی “اول شدن” از نظر تعداد محدودی داوره؟ جایی مثل کنکور که هدفش سنجشه اول شدن معنی میده، ولی اینجور جاها که هدفشون ترویجی‌ه اینطوری سنجیدن مسخره‌ست به نظرم. یا معیار رشد تمام جامعه‌ست؟ تازه تجربه مدیریت رو از بچه‌ها می‌گیریم.
بعدتر اضافه شده: به نظرم مشکل اینه که یه نفر که مسئول میشه میخاد همه چیز و همه‌کس رو کنترل کنه. مثلن از الان عزا گرفتن که کنکور رو حذف کنیم چطوری دانشجو بگیریم؟ خب مسئولیتش رو بدین به دانشگاه‌ها. بذارین هر دانشگاه، دانشکده، آزمایشگاه، استاد روش خودش رو پیاده کنه. بعضیا میگن چطوری جلوی تقلب یا اصطلاحن پارتی‌بازی رو تو چنین سیستم آزادی بگیریم؟ نمیشه جلوی این چیزارو کاملن گرفت، ولی میشه کم‌شون کرد با مطالبه‌گری و تشکیل NGOها یا کمپین‌ها.
مثلن یچیزی مثل خوارزمی رو را انداختن و بهش وزن دادن به عنوان معیار سنجش تو کنکور (و شاید جاگزین کردنش با کنکور) به نظرم آب در هاون کوفتن و تکرار همون کنکوره، تازه دیگه یه نفره سنجیده نمیشن. خیلی دیدم معلم‌ها کارای پروژه بچه‌ها رو انجام میدن.

5 پسندیده

آیا میشه گفت اگه این افراد در تیزهوشان تحصیل نمی‌کردن داخل کشور باقی میموندن؟

میشه بیشتر توضیح بدین؟

1 پسندیده

تا حد زیادی بله.
از همان روز اولی که وارد دانشگاه شدم، واژه‌های اپلای، استفورد، پرینستون، کمبریج و … کلید واژه‌های سمپادی‌ها بود. راستش را بخواهید من اولین بار در دانشگاه فهمیدم که می‌توان اصلا از کشور خارج شد (به عنوان دانشجو). اولین بار در دانشگاه فهمیدم که در ایران مدارس خاصی مانند سمپاد وجود دارد (می‌دانم باورش خیلی سخت است). واژه جایزه خوارزمی و خیلی از چیزهای دیگر را هم همینطور.

در مدارسی که بودم همیشه کمبود یک دوست و یک همدل را احساس می‌کردم. به همین خاطر با کسانی دوست شدم (چون خیلی سخت است آدم همیشه تنها باشد) که اصلا شبیه من نبودند. البته هنوز هم با آن افراد دوست هستم و همدیگر را می‌بینیم. دوست صمیمی‌ام آهن ضایعات خرید و فروش می‌کند.

اگر یکی از آن سمپادی‌ها در مدرسه ما می‌بود، می‌توانستم حداقل با او صحبت کنم. می‌توانستیم با هم چیزهای جدید را کشف کنیم. با هم به کتابخانه برویم و … اصلا خوب نیست در جامعه‌ای باشی که هیچ کس هدف‌اش حتی قبولی در کنکور هم نباشد چه برسد به این که عاشق فیزیک یا ریاضی باشد.

اگر در دبیرستانی بودی که فقط دو نفر قبولی کنکور می‌داشت چه حسی به شما دست می‌داد؟

4 پسندیده

منظورم به غیر از تجربه شخصی بود.
به همین منوال من هم غیرسمپادی فراوون دیدم که رفتن یا دارن میرن یا نیت‌شو دارن. متاسفانه سمپادیا یه اسمی روشون اومده که یادمون میمونه، میتونیم بعدن بهشون سرکوفت بزنیم، بقیه که شاید از سمپادی‌ها تعدادشون بیشتر هم باشه (بین دوستای من اینطوری بوده، ینی تعداد غیرسمپادی‌هایی که رفتن بیشتر بوده) تو گروه خاصی نمیگنجن و نمیشه بهشون گیر داد.

این مشکل مهاجرت کشوره. کسایی که میتونن مهاجرت کنن (یعنی شرایطش رو از اون طرف دارن، و این طرف وابستگی یا محدودیتی برای خروج از کشور ندارن) و باز تصمیم میگیرن بمونن تقریبن منقرض شدن. تقصیر سمپاده؟ فکر نمی‌کنم…

این رو هم باز می‌کنید؟ من توی توضیحات این پرسش گفتم که تجربه شخصی من از سمپاد بیشتر از آموزش علمی، آموزش رفتاری و اجتماعی بوده.

اینو کاملن میفهمم و واقن تحت تاثیر قرار گرفتم. منم موافق جداسازی فیزیکی بچه‌ها نیستم… ولی می‌ترسم تو این سیستم اگه همین جداسازی فیزیکی رو هم بدون طرح جایگزین (یا با جایگزین کردن اون با بزرگترین طرح خاور میانه!!) حذف کنند تباهی‌های بیشتری اتفاق بیفته. من تو دبستان دقیقن همین حس شما رو تجربه کردم، ولی دبستان تیزهوشان وجود نداره! چرا من نتونستم همراه مناسب پیدا کنم؟ ممکن بود اگه تیزهوشانی وجود نداشت این تنهایی با من تا راهنمایی و دبیرستان میومد؟

2 پسندیده