بیشتر مواقع با این سوال روبه رو می شویم که بعضی مواقع منظور اصلی ما عشق نسبت به کار و یا چیز خاصی است.
اما الان بحث اصلی من روی کلمه عشق میباشد ، چیزی که ما ناخودآگاه تجربه میکنم یا دراز مدت آن هم در یک رابطه پیچیده و بدون هیچ برنامه ریزی قبلی (از لحاظ احساس درونی ).
خود را در یک رابطه عمیق دوستانه و با جنس دیگری در یابید ، حتما از اینکه زندگی روی خوشی به شما نشان داده بسیار خوش حال هستید ، حتی در مواقعی گزر زمان را احساس نمیکنید.
اما بلاخره روز های سخت فرا خواهند رسید تا هر میوه کالی را رسیده و آماده ارسال به مرحله بعدی کنند.
بعضی مواقع این میوه ها توسط دزدان و حیوانات خورده میشوند و هرگز توان رسیدن به شکوه و جلال نمی یابند.
اگر این متن را به خوبی خوانده باشید متوجه میشوید که هر انسانی تجربه مختلفی از عشق دارد و من نیز از این قاعده مستثنی نیستم.
بحث اصلی من در باره وجود عشق حقیقی و یا فیک بودن آن است.
برای من که بسیار سخت بود وقتی نوجوان و پز غرور بودم . فکر میکردم که ۲ سال رابطه واقعی بودن یعنی زندگی مشترک حتی به همه طریقی سعی بر اثبات خودم داشتم و طرف مقابل هم همچنین.
اما قصه زمانی آغاز میشود که زندگی شما را به چالش میکشد و عرصه را بر شما تنگ میکند و شما مجبور به انتخاب گزینه هایی بین بد و بدتر خواهید شد.
و نتیجه چیزی که انتظار دارید نیست ، برای من که گران تمام شد ( بعد ۶ ماه فهمیدم با پسر عموش ریختن رو هم و قرار عروسی هم گذاشتن )
میگن اگر سیب رو گاز زدی دیدی توش کرم هست، خوشحال باش، اما اگر دیدی یه کرم نصفه هست بدون نصف کرم رو خوردی، حتی ممکنه کرم رو بخوری بدون اینکه بفهمی.
من فکر میکنم تو کرم دیدی و نخوردیش. شایدم بشه گفت نصفش رو خوردی و این آزاردهنده هست. بعداً از این بابت خوشحال هم میشی. البته امیدوارم منجر به بیاعتمادی نشه و فکر نکنی همه اجناس مخالف همین طور هستند.
به نظر شما آیا این عشق بوده و یا خیال باطل.
اگر نبوده پس چرا روی بنده تاثیری مخربی گذاشته به صورتی که چند سال به فکر این چیز ها نیستم و کار رو معشوق خودت میدونم خخخخ
تجربیات خود را به اشتراک بگذارید تا درک بهتری از عشق واقعی داشته باشیم.ممنون
حرف تون را باس طلا گرفت اما بخش دوم رو تازه نوشتم و موضوع اصلی اینکه.
چرا کلا دیگه بیخیال عشق شدم و حتی دیگه دیدگاه خوبی ندارم به این جور روابط ، البته با اینکه من اصلا به دنبال بازی با افراد نیستم .
اگر دوست داشتین سری سخنرانیهای انسان و عشق و همین طور انسان چرا ازدواج از دکترهلاکویی رو دانلود کنید. من خیلی چیزهای جالبی توش یاد گرفتم.
به نظرم میتونم بگم این به خاطر سیستم پاداش و تنبیه مغز هست. چون یک بار تجربه دردناکی از این موضوع داشتید، ترجیح میدید به سراغش نرید. من دقیقاً تجربه مشابه شما رو داشتم. طرف مقابلم بدون اینکه به من خبر بده، نامزد کرد و دوروز بعدش با تهدید نامزدش مواجه شدم. و این برام خیلی عجیب بود. توی عمرم اینقدر تعجب نکردهبودم. و باعث شد چندسال به جنس مخالف نتونم اعتماد کنم. شاید همچنان هم با من باشه و حسش نمیکنم. ولی الان دخترهای بسیار باشخصیت فراوانی رو دیدم که شجاعت این رو دارند که بهت بگن در رابطهای دیگه هستند یا اگر در رابطهای ناراضی بودند، از اون رابطه خارج میشن.
به نظر من بیشتر میشه گفت به خاطر نابلد بودن و ناشی بودن شخص مقابلتون اتفاق افتاده. و اتفاق خوبی هم هست، در حقیقت از این بابت میشه گفت اصلا کرم رو گاز نزدید. به این اتفاق مثل یک تصادف نگاه کنید. بعد از تصادف، آدم تحربه پیدا میکنه، کمربند میبنده، احتیاط میکنه. فقط مشکل اینجاست که شاید ندونیم کمربند بستن و احتیاط کردن در ارتباطات چی هست که به نظر من بهتره به سراغ شخصی برید که به درجهای از بلوغ فکری رسیدهباشه که عاطفه و درک متقابل داشتهباشه که البته بسیارند چنین اشخاصی.
هرچند تجربه عشق مجدد رو نداشتم، ولی اشخاص اینچنین رو زیاد دیدم.
#دل_نوشته#خیابانی
ولی خدایی بعضی مواقع تو خیابون فکر میکنم یه حرکت بزنم اما تا دو بر رو میبینم متوجه میشم یا من از جامعه عقب موندم یا تفاوت طبقاتی زیادی دارم با اجتماع دورم.
مخصوصا من که بیشتر کارم ها سمت بازار یا قسمت های بالا شهر هستش کلا دختره از بالا تا سینه آزاده بعدشم مانتو جلو باز و پایین که پاچه تا زانو زده بالا کلا نمی تونم درک کنم همچین چیزی هایی.
اون وقت همه کنار هم خوشحال تو خیابان راه میرن کلا یا من بد بین شدم یا نمی تونم واقیعت رو بخوبی ببینیم.
اولین بار که به کشور خارجی رفتم، بسیار تعجب میکردم که چرا دختران زیبای این شهر از ما مردها فرار نمیکنند و جلوی ما گارد ندارند. در مقابل من هم احساس آرامش میکردم. انگار عضلاتم که در ایران برای جنگی فرهنگی سفت شدهبود آماده جنگیدن و فرار نبود.
توی یکی از جلسههای دفاع کسب و کار که در اون شهر برگزار شدهبود از دختر کنار دستیم در مورد استارتاپشون پرسیدم. وقتی داشت جواب میداد تقریباً داشت میومد توی بغلم. برای من اولش خیلی عجیب بود. اولاً به خاطر اینکه اینقدر احساس راحتی داره و از من نمیترسه و دوم اینکه چرا هیچ اتفاق عجیبی رخ نداد.
در اونجا کسانی دیگه بودند که لباس بسیار کمی پوشیدهبودند ولی باز هم هیچ چیز عجیبی به نظر نمیرسید و حس بدی بهشون نداشتی.
اما در ایران، همین دختری که با این تیپ حضور داره در حقیقت وارد یک جنگی شده و داره با قوانینی میجنگه که وضع شدند که باشند. این قوانین از طبیعت انسان بر نیامده. قوانینی فانتزی و به دور از واقعیت.
به نظر من از نظر طبیعی این تیپ و ظاهر خیلی هم عجیب و به نظر من زشت هست. زشتی این ظاهر از جامعهای با قوانین زشت میاد که اون دختر داره با اون قوانین زشت میجنگه. من به هیچ وجه احساس دلسوزی برای این دختران نمیکنم، اما بهشون هم حق میدم.
و به نظر من نگاه شما هم اشتباه نیست چون با پدیدهای غیرطبیعی و فانتزی مواجه شدید که ناشی از قوانین فانتزی هستند.
ادم اولین بار وقتی به صورت جدی با یه جنس مخالفی در ارتباط هست احساس میکنه دنیا رو داره همش توی ذهنش تخیل هس رویاپردازی هس به نظرم شیفتگی این تجربه به خاطر اولین بار بودنش هس چون قبلا نمیتونستی که کسی تو رو به وجد بیاره تاییدت کنه بهت دلگرمی بده این بده بستون های متقابل در رابطه ولی اکثر این رابطه ها اهدافی ندارن خاکستری هستن وجو جامعه هم یه جوری هس که فشار ازدواج روی دختر زیاد هس بنابراین تحت فشار جامعه واطرافیان تن به ازدواج میدن و ماها رو وارد شوک میکنن به نظرم این تجربه شما باعث شد که سعی کنی اول رابطه کاملا شفاف هدفتو از رابطه بگی و وقتی ادمی رو پیدا کردی که اون ته دلت قرصه که پایبند رابطه میمونه میتونی وارد رابطه بشی
عبارات و کلمات با اینکه معنی خاص و منحصر بفرد خودشون رو دارن ولی برداشت هرکس از آنها متفاوت است.
عشق حالت و مرحله ای است که با تمرین و ممارست بوجود نمیاد بقول حضرت سنایی عشق آموختنی نیست
پرسی که ز بهر مجلس افروختنی / در عشق چه لفظهاست بردوختنی
ای بی خبر از سوخته و سوختنی / عشق آمدنی بود نه آموختنی
با اینکه آمدن عشق به اختیار ما نیست ولی میتوانیم با آماده کردن قلب و دلمان خود را برای پذیرش آن آماده نگهداریم.
عشق هایی هم که بقول مولانا از پی رنگی بود چون بین دو نفر با سطح آگاهی و میل باطنی و میزان تعهد متفاوت بوجود میاد هم بستگی به شرایط دارد
رابطه بی ضابطه هم اسمش روشه چون تعهدی در کار نیست توقعی هم نباید داشت تا زمانی پابرجا خواهد ماند که خواسته ها و تمایلات تامین بشه. خواسته ها و تمایلات هم حد و مرزی نداره و …