بیاین با یه بازی کوچیک شروع کنیم
چند تا مداد رنگی بردارین و با یک کاغذ بزارین جلوتون و به رویاهاتون فکر کنین
خیلی مهم نیست که واقعی باشن یا تخیلی! فقط مهم اینه که وقتی بهشون فکر می کنین حالتون خوب باشه و لبخند بزنین
حالا بیاین سعی کنین همین رویاهارو روی کاغذ جلوتون بکشین ! اصلا مهم نیست که نقاشی تون در چه حده،به سبک خودتون ترسیمش کنین و البته یادتون نره که فقط باید به یک مداد رنگی نقاشی کنین
یوسف رویات داره بهت میگه یکم بی تفاوت باش ، ظاهرا تو دنیای واقعی اینطوری نیستی.
رویاهای من به رنگ واقعیته ، یکی از خواب هایی که دیدم حدود 1000 تا جنازه روی دستم بود وسط عروسی ، داشتم جنازه هارو جابه جا میکردم تو محیط گلی که یک دختر خانوم بهم گفت بیا از ما عکس بگیر ، فقط لباس این دختره رنگی بود(آبی) بقیه محیط رنگ خاک و گل بود.
درسته بیتفاوت بودن خوبه! شاید هم خیلی جاها عامل موفقیت یا شکست روی همین بیتفاوتی و در عوض تمرکز انرژی برای یک مسیر خاص باشه. ولی قبول کن زور انسان به ذهنش نمیرسه!!
چیزی شبیه به عشق وسط نفرت رو به ذهن میاره رویای که داشتی
خیلی در موردش فکر کردم ببینم چی میگه ، اون دختر و نمی شناختم ولی درخواست کرد بیام ازشون عکس بگیرم منم گفتم بلد نیستم.
اینکه دختر و نشناسم یعنی دختر مربوط به خودمه نه بیرون ، آراستگی اون دختر هم نشونه خوبیه ولی اینکه نمیتونم کاری و که ازم خواسته انجام بدم یعنی یکجایی من هنوز رشد کافی رو نداشتم. این دختر چون وسط مراسم عروسی بود احتمال میدم بهم میگه فعلا برای ازدواج زوده باید بیشتر یاد بگیری
تو کشتن جنازه ها هم دخالتی نداشتم ولی حالت پاک کردن گندکاری دیگران و داشت. دیگرانی که من قدرتی روشون ندارم ولی باید جنازهاشون و از توی خونه ام جمع و جور کنم. شاید خواب میگه اول گندکاری دیگران و جمع کن بعدش می تونی بری عکس بگیری.
خلاصه خواب بامفهومی بود ، البته همیشه با مفهومه
من فکر کنم عناصر خواب مثل گِلی بودن زمین، جنازه بودن همه و احساس وظیفه در کنار خود عنصر عروسی، احتمالا به ذهنیت نسبت به آینده، جامعه امروز، سنت برمیگرده! بعضی از عناصر به ذهنیت فردی هم برمیگرده. ذهنیت چندان نامعمولی نیست با توجه به وضعیت موجود، هرچند احساس وظیفه کمی نامعموله در جامعه امروز ایران!!
دقیقا زدی وسط هدف ، چون لباس نظامی تنم بود اینطوری نگاه نکرده بودم.
همیشه خواب ها بهمون میگن برای اینکه تعادل روانی و حفظ کنی و رشد کنی باید چه کارهایی و انجام بدی یا بعضی وقت ها خوده خواب اون میل سرکوب شده رو انجام میده تا به تعادل برسیم.
پس شاید بد نباشه به حرف خانمی که در خوابت اومده فکر کنی (نه لزوما گوش کنی ). مسائل زندگی رو ما معمولا پشت سرهم میبینیم (اول این کار بعد این کار و …) در حالی که خیلی وقتها مسائل میتونن به طرزی مناسب، در زمان خودش و به طور موازی پیش برن!
البته خودت روانشناسی مطالعه کردی ولی شاید اون خانم حس درونت باشه که وقتی دعوت کرده به عکس گرفتن با دوربین خودش (با رنگ آبی لباس)، شاید به این اشاره میکنه بهتره اول با کمی احساس و میزان از بیتفاوتی به دنیای اطراف نگاه کنی! این مشکل برای همه ذهنهای تحلیلی معمولا هست و شاید بهتر باشه قبلش روی این کار کنی!!
من اینو قبول ندارم
در واقع اون چیزی که کنترل همه چیز دستشه همین مغزه
و مغز انسان هیچ وقت جلوی خودش نمی ایسته در واقع شاید داره خودشو گول می زنه و می پیچونه تا از زیر یه سری مشکلات،اتفاقات و تصمیم گیری ها دور بمونه
چه جالب تعبیر روان شناسانه رو خیلی دوست دارم . حالا من یکی میگم اینو تعبیر کن ؛
من تو خواب دیدم شب هنگام تو یه محله غریب که اصلا ندیدمش تا حالا با خانوادمون یجا هستیم تو یه خونه غریبه و داریم شام میخوریم بعد من برای پیاده روی رفتم بیرون یکدفعه آبجی کوچیکم رو تو خیابون دیدم یه حس دلتنگی بهم دست داد انگار سالهاست ندیدمش وقتی دیدمش بعد با هم رفتیم یه شام خوردیم چون میدونستم غذا بهش نمونده اون موقع حس خوبی بهم دست داد.
نمیدونم بگم چه رنگیه ؟
ولی رویاهای من از همه رنگها هست
بعضیاش عجیب و غریبه مثلا جاهایی که تا حالا ندیدمشون و یا آدمهایی که تا حالا ندیدم . یا از نو بازنویسی میشه مثلا مدرسه دبیرستانمو یه شکل تغییر یافته می دیدم و با دوستایی مخلوط از قدیم و آدمهای جدید
برخلاف ظاهرش خواب به نسبت پیچیدهایه! من البته هیچ تخصص خاصی ندارم ولی صرفا براساس حدس بخوام حرف بزنم:
المانهایی که میبینم غربتی در آینده که شاید توی برنامهت باشه، محبت برادر و خواهری و اینکه ترسی عمیق از گرسنگی که میتونه ناشی از جامعه یا آینده باشه! خوابت ولی به نظر میاد که دو قسمت مجزا داره: شام با خانواده (که احتمالا شامل خواهر کوچکتر هم میشه) بعد تنهایی قدم زدن در پیاده روی آشنا! من فکر میکنم در خواب مکان و زمان این دو تا واقعه یکی نیستن!
یه سوال: فرزند ارشد خوانده هستی؟
نه یکی مونده به آخرم 7 تا بچه ایم.
یوسف اکثر خواب های من جاهایی هست که تا حالا ندیدم و یا اگر دیدم بازنویسی شدس . مثلا یهو میبینی دارم قدم میزنم اصلا هم نمیدونم کجاست . کوچه هایی که تا حالا ندیدم و… خیابونای نا آشنا ، آدمهای جدید و… حتی یکی دوبار خواب دیدم یه خونه دیگه داریم اصلا یه شکل دیگه س . احساس غربت و دلتنگی برای خواهرم با اینکه خونشون نزدیکه و معمولا هفته ای یبار میبینمش عجیبه برام ! تو شام هم خواهر کوچکم نبود بعدا من تو خیابون دیدمش ، چون غذا نخورده بود رفتیم یه مغازه غذا خوردیم . پیاده رو هم نا آشنا بود و کلا نمیدونم کجا بودم