نامه ای به قندان

اینجا برای یک قندون نامه بنویسید.
میتونه کوتاه باشه، میتونه بلند باشه.
میتونه جنبه طنز داشته باشه و حتی میتونه دراماتیک باشه.
مهم اینه که دقایقی به این عضو مغفول فکر کنید و برای اون نامه بنویسید.
منتظرم!

8 پسندیده

قندان عزیزم. حال که مادرم تورا در سطل آشغال انداخته و همه از تو قطع امید کرده اند فقط و فقط به خاطر دسته ی شکسته و پای لنگت… با خود فکر کردم قبل از اینکه به محل دفن زباله بروی و برای همیشه آشپزخانه ای که 20 سال تمام درآن مثل خر جان کندی و جیکت در نیامد . برایت نامه ای نوشته و تورا با این جملات تا گور همراهی کرده و از زحمات چند ساله ات تقدیر بنمایم. آه که وقتی یاد انروز می افتم که جنازه ی سوسکی در تو پیدا شد و 7 روز تمام در وایتکس به سر بردی و بعد هم که از بند وایتکس و ضد عفونی کننده های خارجی رها شدی باز کسی دلش به حال غریبی تو نسوخت و نگفت وایتکس بدن تو را نازک کرد بلکه گفتند بچه ی چشم سفید نگاه کنید قندانی که روی جهاز مادرش بود را نابود کرد . کلا قندان جان مایه ی عذاب من بودی و من هیچ نگفتم و عمری تورا تحمل کردم. یادم نرفته انروز پدرم چون 300 هزارتومان ناقابل از جیبش کش رفته بودم چگونه تورا از سینی برداشت و پرت کرد و تو هم نامردی نکردی آنچنان به فرق سرم برخورد کردی که ان نیمچه مغزم هم پرید و به خاطر تو عمرم در مدرسه ی استثنایی گذشت و من باز هوای تورا داشتم . خصوصا دیروز که خواهرم میخواست تورا با یک قندان نو عوض کند و بعد تا مخ دوره گرد قندان فروش را زد و همینکه خواست تورا به او غالب کند این من فانتزی زن بودم که خیال کردم از ترک هایت غول جادو بیرون می آید و من را با سندباد یا یکی از آن شاهزاده های قلابی فیلم های تاریخی اشتباه گرفته و آنچنان از کمر خم میشود که دماغش به قوزکش میرسد و میگوید : سرورم سه آرزو از آرزوهای چرتتان را بفرمایید براورده کنم تا عقده ای نشوید. بعد یک خمره روغن اویلا آرزو میکردم و پس از مدتی که روغن ها از سوپر مارکت ها عین جن غیب شد با قیمتی باورنکردنی آنهارا به مردم بی نوا میفروختم و به نوعی جیب هایشان را خالی میکردم و پول برای خرید ماسک نمیگذاشتم تا بهانه ای داشته باشند تا ماسک نزنند و بگویند پول نداشتیم و پارچه ای هم تمام شد. بعدهم با پول روغن ها زن گرفته و خانواده تشکیل میدادم وقتی یک روز به زنم گفتم: عیال چای بیار و او نافرمانی کرد با کمربند به جانش افتاده و سیاه و کبودش کرده جوری که با کاردک از کف آشپزخانه جمعش کنند پس از این اتفاق پدر همسرم از من شکایت کرده و طلاق دخترش را میخواهد آن هم با مهریه ای که من نادان مهرش کردم زمانی که دلار پایین بود. خلاصه… چون نتوانستم مهریه را بپردازم پدرشوهرم گفت کلیه ات را بفروش و این شد که کلیه را حراج کردم اما دوهفته از فروختنش نگذشته بود که صاحب جدیدش شکایت کرد که کلیه سنگ ساز است و این شد که الان با مامور کلانتری پشت در اتاق قاضی ایستاده ام و همه ی این ها از گور تو بلند میشود ولی نامرد حرمت نان و نمکی که به خورد خانواده دادی را نگه نداشتی و کسی نفهمید چرا چای شور است و نفهمیدند من نمک هارا با قند قاطی میکردم تا موجبات شادی و خنده ام فراهم شود و تو نیز زبان به دهن گرفته سخنی نگفتی و گذاشتی من هر گندی میخواهم بزنم بابت این کار که 19 سال تمام برایم انجام دادی نهایت سپاس را دارم و هنوز یادم نرفته قندان جادو نبودی و فقط محل خوابی برای موش ها و سوسک ها بودی به هرجهت از تو خداحافظی ابدی کرده . باشد در ارامش به میان زباله ها بروی

5 پسندیده

چقدر زیبا نوشتید.
چقدر روان…و چه نقد ادبی و طنز ظریفی در نوشته شما جریان داشت.
ممنون که وقت گذاشتید برای این نوشته و ممنون که باعث شدید در عین حال که موقع خوندن لبخند میزنم، دلتنگ بشم به حال تمام چیزهای قدیمی و دور ریختنی. :pray:

2 پسندیده

ممنون از لطفتون :slightly_smiling_face: :heart:
خواهش میکنم به نظرم موضوع جذاب شما باعث میشه خیلی ها حتی اگه براش نامه هم ننویسن لبخند به لبشون بیاد و این خیلی احترامی که من برای شما قائلم رو بیشتر میکنه

3 پسندیده

من چیزی جدیدی فعلا به ذهنم نرسیده ضمن تشکر از @Arta0 از متن خوبش . متنش رو یجا کپی کردم امیدوارم راضی باشه :joy:

3 پسندیده

خواهش میکنم :joy: راضیم خیالتون راحت و خوشحالم خوشتون اومد :joy: :joy:

2 پسندیده