وجودم تنها یک حرف است؛ نوشتن!

راستی «او» به من چه آموخت؟ هیچ! «او» به من نیاموخت، چه، خود نمیدانست. من از «او» آموختم. چه گران‌بهایند انسان‌هایی که بزرگواری‌ها و عظمت‌های خوب و دوست‌داشتنی و زیبایی‌های لطیف و قیمتی انسانی را دارند، و خود از آن آگاه نیستند. این از آن مقوله «نفهمیدن‌»هایی است که به روح، ارجمندی متعالی و عزیزی می‌بخشد.

راستی «او» به من چه آموخت؟ نه! من از «او» چه آموختم؟


همه‌چیز در جهان، برای بودنِ آدمی است؛ و درد این است که بودن، خود، برای چیست؟

چه خنده‌آورند آن‌ها که بودن خویش را در جهان، ابزار چیزی کرده‌اند، که خود ابزار بودن آن‌هاست. و چه بسیارند آدمیانی که در این گردونه‌ی ابلهانه دور می‌زنند. داستان اینان داستان خر خراس است که از بامداد تا شامگاه در حرکت است؛ و در پایان، درست به همان نقطه می‌رسد که آغاز کرده بود!


دو قسمت مجزا از کتابی را که دو-سه سالی می‌شود که بهش دست نزدم، اینجا گذاشتم تا شما هم فکرها، تعبیرها و یا حتی نوشته‌های دیگری بهش اضافه کنید. به هر حال، اینجا ایوان پادپُرس است و قرار نیست چارچوب خاصی رعایت شود :sunglasses:

10 پسندیده

نوشته های عالی از کتابی عالی. ممنون. کویر! “این تاریخی که در صورت جغرافیا، ظاهر شده است”. تنها کتابی است که چندین بار خوندمش. خوندن جملات انتخابی شما، انگیزه ای شد تا من هم چند جمله از این کتاب بزارم. امیدوارم که مفید باشه.
“وقتی که جهان را با چشم های شکاک و پر تفکر مترلینگ میدیدم، از این افیون که ساقی در می ام افکند، دیدنی تازه یافتم که این کار به درس و کتاب و کلاس میسر نمیشود و به گفته عین القضات: این کار را الم باید نه قلم!
من جهان را و انسان را با نگاه فلسفه میدیدم و با اندیشیدن میفهمیدم و جهان و انسان را، بدینگونه، جز از یک روش نمیتوان دید و فهمید و این دو اعجاز شگفت انگیز رویه های بیشمار دارند.
هستی یک انسان عظیم است. یک موجود زنده ای که اندام دارد و روح وشعور و چشمان فلسفه و علم جز اندام او را نمیتوانند دید."

“همه دنیا، همه مذهب ها و فلسفه ها و دانشمندها و ادیب ها و هنرمندها یا در زمین اند و یا در آسمان، یا در شرق اند و یا در غرب، و گروه سومی نیز هستند که هم در زمین اند و هم در آسمان! هم در شرق و هم در غرب و اینان آدمهایی متوسط اند و گروهی نیز گاه در زمین و گاه در آسمان، گاه در شرق و گاه در غرب و اینان روحهایی پست و ناپایدارند و پوک و گاه پلید! اما آن دو به من آموختند که روح آدمی میتواند چندان نمو کند و بزرگ گردد که فضای میان زمین و آسمان رو پر کند، عقابی گردد که دو شاهبالش بر شرق و غرب سایه افکند و … چه میگویم! دنیا و آخرت در نگاهش، در فهمیدنش، در تپیدن های دلش، همچون دو دریا، سر بهم دهند و آنگاه، روحی که در چنین جهانی زندگی میکند، می بیند و می اندیشد و می فهمد و دوست میدارد و عشق میورزد و میپرستد، چنان است که دست کوتاه هیچ تصورینیز به او و عالم او نمیرسد.”
این دو تکه از قسمت معبود های من این کتاب انتخاب شده.

1 پسندیده