اون اوایل که مدرسه میرفتم چون درسم خوب بود خیلیا باهام حال نمیکردن و چون ظاهر خیلی جذابی هم نداشتم حس میکنم دیگه کلا آمار کسایی که باهام حال میکردن خیلی کم شد.
الان که دانشگاه هستم با این که درسم جوری نیست که از بقیه بهتر باشه و شاید متوسط باشه! یعنی اصلا از لحاظ درسی جلو نیستم!! بازم حس میکنم از من خوششون نمیاد!
فقط یکی از هم اتاقیام هم کلاسیمه با اون خوبم. نمیدونم واقعا چرا همه از من تنفرن من که به کسی بدی نکردم … واقعا دارم اذیت میشم این روزا هم خانواده هم این هم اون … انگار کل دنیا منو نمیخواد. چیکار کنم؟ کسی تجربه مشابه داشته؟
از کجا میدونی متنفرن؟ شاید نوعی بیاعتنایی باشه. شاید ناخواسته نوعی گارد داری که باعث میشه بقیه فکر کنن تمایل نداری معاشرتی باشی و باهات حال نمیکنن. خودت سعی کن آغازگر یک رابطه اجتماعی با همکلاسیهات بشی. آغازکننده گفتگو باش.
مثلا من اینجوریم و در مراودات یک گارد مشخصی دارم و وارد تعامل نمیشم. دیگران هم متعاقبا وارد تعامل با من نمیشن. در کل یک رفیق دارم و 4-5 از همکلاسیها که سلام و علیکی داریم. کسی باهام حال نمیکنه اما به معنای متنفر بودن از من نیست. این سبک رفتاری_درونگرایی منه.
چون بحث ظاهر مطرح شد بگم اینطوری نیست که به خاطر ظاهرت وضع اینجوریه. من خودم اصلا جذابیتی ندارم. این محدویت روابطم هم خودخواسته است به نوعی. چون تجربهاش رو دارم که وقتی گاردم رو باز میکنم خیلی عالی ارتباط اجتماعی با دیگران برقرار میکنم ولی کمتر کسی رو دیدم که به خاطر ظاهر باهام حال نکنه یا دلیلش این باشه.
از دید من یک آدم هم جنبههای دوست داشتنی داره، هم گاهی آزاردهنده.
و تازه همین جنبههای شخصیتی یا رفتاری این آدم از دید دیگران هم یکسان نیست.
میشه با یک سری معیارها میزان محبوبیت یا مقبولیت را سنجید، اما قبلش باید به اینجا برسیم که نمیشه همه را راضی نگه داشت، و این کاملا طبیعیه، همیشه عده ای هستند که شما را دوست نخواهند داشت. عده ای هستند که هیچوقت از شما راضی یا با شما مهربان نخواهند شد چون سطح توقعشان بسیار بالاست یا به شدت درگیر حسادت به شما هستند. یا اصلا شما با سلیقه آنها جور در نمیآیید. یا با معیارهای آنها سازگاری ندارید
وقتی نمیشه محبوب همه بود، پس منفور همه هم نیستید، پس مشکل کجاست؟
فعلا این سوالها به ذهن من اومد، نظم و اولویت خاصی در کار نیست، شاید بشه تعدادش رو کمتر و بیشتر کرد:
این همه حس منفی منفور بودن، واقعی است؟
اگر توجه جمع به من کم است، به کدام جنبه شخصیت یا رفتار من برمی گردد؟
آیا من شخصیت و احساسات و رفتارهای خودم را خوب میشناسم؟ ممکنه طبق عادت و آموختهها، اشتباه درک و تحلیل کنیم.
آیا احساسات دیگران را خوب میشناسم و خوب تحلیل میکنم؟ همه رفتارهای آدمها مطابق آنچه در ذهنشان است، نیست! واقعا بعضی آدمها احساسات واقعی خود را بروز نمیدهند، یا حتی وارونه جلوه میدهند. یا مهارت بروزش رو ندارند و دیگران جور دیگر برداشت میکنند. گاهی آدمها در بروز رفتار و برداشتی که از رفتارها میکنند خیلی آگاه و آزاد نیستند، بلکه بسیار درگیر عادات هستیم
آیا من ذهنیات و احساسات خودم رو خوب بروز دادهام؟
آیا کلام و رفتار من خواسته و ناخواسته مانع ارتباط نمیشود؟
مهارتهای ارتباط کلامی و زبان بدن من در مقایسه با افرادی که از دید من مورد توجه جمع هستند، در چه سطحی است؟
نیازها و خواستههای من از ارتباط با دیگران چیست؟
به طور معمول ارتباطات سالم چه حد از توجه و محبت رو نیاز دارند؟
آیا همه آنان که نظر من از ارتباط جمعی راضی به نظر میرسند، واقعا خوشحال هستند؟
چه جور جمع و ارتباطاتی من را خوشحال و راضی میکند؟
هدفم از ارتباط و توجه دیگران چیست؟
در ارتباط با جمع یا یک دوست قرار است چه ارزشهایی را به دست آورم یا چه ارزشهایی را به دیگران اضافه کنم، یا از دست بدهم؟
در مورد تحلیل رفتار خودم مطالعه کافی ندارم، چون وقت پیگری خوبی نداشتم. اما احساس میکنم این مباحث به من تلنگرهای خوبی زدند، فکر میکنم که خودم وضعیت آخر را خواندم، با اینکه چند نکته برداشت و خلاصه نویسی هم کرده بودم، الان نمیتونم بگم که دقیقا چه قدر و چه طور کمک کننده است، اما دست کم خوب است که بخوانیم و بدانیم، ارتباطات آموختنی است.
راستی یک سوال دیگه؛ آدم بدی نیستم یا آدم بد یعنی چه؟
تنها بودن آدم ها یک چیز طبیعیه .
بطور مثال من پارسال در یک جمع مجازی بودم که کمتر میتونستم باهاشون ارتباط برقرار کنم ،چون بیشتر درون گرا بودم و البته خط فکری متفاوتی داشتم . لزوما اینطور نیست که بقیه الان گل و بلبل بودن چون من کمی در این باره منفی نگر بودم فکر میکردم بقیه برعکس با هم خیلی خوبن در حالی که همون دوستان هم فکر هم با هم مشکل پیدا میکنن و شاید در روز زیاد نتونن با هم صحبت کنن .
در علم روانشناسي ميگن آدم ها سراغ كسايي ميرن و در واقع دوستشون دارند كه شبيه خودشون باشن بنابراين همين كه متفاوت باشي طرفدارات كمترند و تنهايي مگر اينكه تظاهر كني در واقع خودت نباشي (خواهي نشوي رسوا هم رنگ جماعت شو)
از طرف ديگه آدم ها به طور معمول نه هميشه دشمن نادانسته هاي خودشون هستند وقتي چيزي رو نمي دونند تاييد نمي كنند حتي نمي خوان بفهمند در واقع در برابر تغيير مقاومند
چند وقت پيش تو يه كتابي مي خوندم كه آدم ها بيشتر تمايل به دروغ دارند تا راست به حسادت تا … بنابراين متاسفانه خيلي اوقات حسادت مي كنند علت اصليش هم اينه كه خودشون رو پيدا نكردند چون برا خودشون وقت نذاشتند هيچ ربطي هم به سن و سال نداره يا جنسيت يا تحصيلات در هر قشري يافت ميشن
شخصا علت اخير رو از همه موثر تر مي دونم
گاهي اوقات به رفتار خودمون هم مربوطه مثلا شايد بدبين هستيم شايد خيلي واقع نگر و يا كمال گرا هستيم درنتيجه توقع مون از آدم ها بالاست پس از طرف ما تاييد نميشن و از ما خوششون نمياد در علم روانشناسي مي گن آدم ها تاييد طلبند وقتي ازشون تعريف مي كنيد از شما راضي هستند حالا نتونيد تعريف كنيد چون تعريف ندارند و شما هم چاپلوس نيستيد ديگه واويلاست
من فكر مي كنم حداقل تو مملكت ما هر چه باصداقت تر باشي زندگي سخت تره
خوشبختانه اهل تظاهر نیستم ولی انطباق و نمایش وجوه شخصیتم در موقعیت های گوناگون رو بلدم. دوستانی که در پادپرس پیدا کردم خیلی به روحیه من نزدیک بودند تا جاهای دیگه.
خب باید بگم که ظاهر همیشه ملاک ادمها برای اینکه از یک نفر خوششون بیاد نیست
ظاهر انسانها فقط جلب توجه میکنه و دوست داشتن یک فرد اصلا ربطی به جذاب بودنش نداره
از این به بعد سعی کن خودت با ادمهای اطراف ارتباط برقرار کنی و باهاشون گرم بگیری
امیدوارم موفق باشی
چیزی که خودم تجربه کردم اینه که این قضیه بیشتر ذهنیه. و چیزی که باید متوجهش بود اینه که این پیشفرض ذهنی باعث میشه گاهی آدم رفتارهایی از خودش نشون بده در مقابل دیگران که واقعا برای دیگران آزار دهنده باشه و باعث دور شدن اونها از آدم بشه.