اگر تا به حال برایتان پیش آمده که این سوال را از خود بپرسید، بد نیست دوباره به آن فکر کنید.
به گفته ریچارد وایزمن انسانها خودشان خوش شانسی یا بداقبالی خود را رقم میزنند. او که روی نقش شانس در زندگی مطالعه می کند می گوید مطالعاتش یک تحقیق علمی است و به تفاوتهایی میان انسانهایی که خودشان را خوش شانس یا بدشانس تصور می کنند، می پردازد.
اصل واژه شانس فرانسوی و به معنای فرصت می باشد.
شانس از واژههایی است که گاهی در بین مردم استعمال میشود و بیشتر مردم وجود شانس را قبول دارند، از این رو بحث خوش شانسی و بدشانسی را بعنوان یک پدیده باور دارند.
این واژه میتواند به دو معنا به کار رود:
۱- تحقق پدیدهای بدون علت: این معنا؛ از نظر فلسفه مردود است و در جای خود اثبات شده است که هر چیزی دارای علت و سبب خاصی است. البته ممکن است این سبب، سببی نیکو و مستحسن نباشد؛ یعنی یک عامل بیعدالتی و یاو ظلم، در وجود یک پدیده نقش داشته باشد.
اما بعضی از علل روی آوردن به اینگونه واژهها که نشان از یک تفکر خاص دارد، از این قبیل است:
الف) وجود بیعدالتیهای اجتماعی، ظلم و عدم تناسب بین استحقاق و مناصب و مواهب.
ب) وجود روحیۀ راحتطلبی در میان جامعه و توجیه بهرهمندی افراد خاص به شانس و اقبال.
ج) تبلیغات حکومتهای جبار که با اینگونه واژهها میخواستند حکومت خود را به شانس و سرنوشت گره بزنند تا جلوی اعتراضات مردم را بگیرند.
در آیات و روایات اسلامی هم هیچ التفاتی به شانس و اقبال نشده و مورد پذیرش قرار نگرفته است.
۲- سرنوشت و مقدرات الاهی: این معنا مورد پذیرش است و به معنای آن است که موفقیت انسان در پرتو عنایت خداوند و تلاش خود انسان میسر است و در این تلاش استعداد و شرایط اجتماعی و محیطی، نقش مهمی دارند.
بنظر شما آیا شانس یک امر تصادفی است یا نوع تفکر و رفتار ما میتواند روی بخت و اقبالمان تأثیر بگذارد؟
بنظر بعضی از دانشمندان خوش شانسی بیش از آنکه یک صفت یا یک امر تصادفی باشد، یک مهارت است که می توان آن را در خودمان ایجاد و تقویت کنیم. خوش شانسی آن چیزی است که در فکر ما می گذرد و در تصمیمات و رفتارهای ما تاثیر مستقیم و غیرمستقیم دارد.
واقعیت این است که امروزه پژوهش های متعدد، تاییدکنندۀ این نظر هستند که خوش شانسی و بدشانسی بیش از آنکه تصور کنیم، تحت تاثیر نگرش ها و شیوۀ تفکر ما دارد.
ریچارد وایزمن، روانشناس بریتانیایی، که تحقیقات زیادی درباره شانس داشته، معتقد است شانس یک قابلیت جادویی یا حاصل یک تصادف نیست و کاملا تحت تأثیر نحوه تفکر و رفتار ماست.
آدمهایی که از نظر ما “خوش شانس” هستند، در واقع به خوبی از عهده انجام این پنج مورد برآمده اند:
۱- شناسایی و استفاده از فرصت های تازه
۲- پیروی از حس ششم( اعتماد به نفس درونی)
۳- گوش به زنگ موفقیت
۴- حفظ تفکر مثبت برای ادامه دادن
۵- ایجاد و حفظ انضباط شخصی
البته جایزه ای که از بانک می دهند، شاید با این ۵ مورد همخوانی نداشته باشد.
عالی، من فکر میکنم همه چیز در دنیا حاصل دانش هست، چیزی به نام شانس به معنای یک پدیده ی متافیزیکی وجود نداره، اما هر شرایطی میتونه با دانش کافی به خوبی سپری بشه، مثلا دانشجویی برای من تعریف میکردن که بهشون یک فرصت مطالعاتی پیشنهاد شده که شرط پزیرش دانستن زبان آلمانی در سطح متوسط بوده. ایشون بدشانسی نیاورده، ایشون دانشش رو نداشته. توی کنکور بدشانس آوردم یه سوال رو جا انداختم بقیه رو به جای اون زدم این حاصل جهله، شما اگر یکبار شرایط مشابه رو تجربه کرده باشید میدونید چنین پدیده ای اجتناب ناپذیره.
حالا مثلا شما بدونید که در جاده ای احتمال ریزش سنگ هست و در اواسط بهار به اون جاده برین این احتمال هست که ریزش سنگ رخ بده. این پدیده دیگه بدشانسی نیست ولی وقوع زلزله در اون جاده و ریزش سنگ، این دیگه بدشانسیه
حالا یه سری مواقع هست که واقعاً طرف خودش دخالتی تو کار نداره، مثلا همون بحث جوایز بانک، خیلی از آدما تو بانک سپرده میذارن. منتها تو قرعه کشی می بینی شخصی که ۵۰ هزارتومان کلا تو حسابش پول بوده برنده شده، در مقابل خیلی ها میلیون ها تومان تو حساب داشتن ولی تو قرعه کشی برنده نشدن!
اینجا نه صاحب اون ۵۰ هزار نقشی داره نه صاحب میلیون ها تومان.
حالا اسم این پدیده رو باید شانس بذاریم؟ یا چیز دیگه ای؟
اگه با ریاضی بهش نگاه کنید و شانس، احتمال به وقوع پیوستن یک پدیده باشه، و هیچ عامل خارجی در اون انتخاب نقش نداشته باشه، مثلا روی همه ی گوی ها که از گردانه قرعه کشی خارج میشن عدد 2 نوشته شده نباشه، این پدیده اتفاق افتادن یک احتمال هست.
فرض: بانکی 10 هزار مشتری داره و جدای از میزان پولی که این مشتری ها در بانک دارن، هرکدوم 0.01 درصد شانس بردن جایزه رو دارن. حالا آقای ایکس با 50 هزار تومان برنده ی جایزه میشه این هیچ ربطی به اقبال نداره همه شانس بردن داشتن ولی فقط یک نفر برنده شد بذارید یک مثال بزنم.
شما 100 سکه دارید یک طرفش آبی هست و یک طرفش قرمز (بافرض ایده آل بودن آزمایش و وزن برابر رنگ قرمز و آبی و تاثیر نداشتن نور بر حرارت دو طرف سکه و…)، قرمز یعنی پایان و آبی یعنی ادامه ی بازی. شما 100 سکه را به هوا پرتاب میکنید، 50 قرمز و 50 آبی، بار بعد 25 قرمز و 25 آبی، بار بعد 13 قرمز و 12 آبی، بار بعد 6 به 6، 3 ب 3، بار بعد 1 قرمز و 2 آبی در آخر 1 ب 1، این یعنی هر کدوم از این سکه ها میتونست پیروز این بازی باشه ولی یکی در نهایت موفق شد، چرا؟ چون عوامل طبیعت این رو انتخاب کرد، شاید اگر مشاهده گر (پرتاب کننده) بر مشاهده پذیر (سکه) هیچ تاثیری نداشت امکان چنین مثالی بر قرار نبود ولی حالا که هست استفاده میکنیم از این مثال. کسی که همه ی این احتمالات رو بدونه روی سکه درست شرط میبنده.
حالا اون 99 سکه که در مراحل مختلف قرمز شدن تکلیفشون چیه؟ اونها در دنیای موازی فرصت پیدا میکنن نفر برنده باشن.
پس اقبال از نظر علم معنی نداره ولی کی میتونه عالم کل باشه؟ از یک دانشمند بپرسید میگه فردی در نسلهای خیلی بعد که خیلی عالم هست، از یک متخصص هوش مصنوعی بپرسید در جواب میگه کوانتوم کامپیوتر با کد فوق پیشرفته هوش مصنوعی، از یک معمم بپرسید میگه حضرت مهدی، از یک صوفی بپرسید میگه حضرت حق.
اما من فکر میکنم شاید علمی باشه که ما بهش نرسیدیم و بتونه احتمال برنده شدن یک سکه رو بالا ببره، من اسم اون علم رو میگذارم علم معنی.
از مثال جایزه بانک بگذریم، بعضی اتفاقات هستند که انسان رو به تامل بیشتری وا می دارند، و نمیشه با هیچ پدیده ای توجیه شون کرد مگر اینکه بری سراغ توجیهات مذهبیون.
یه روز قرار بود برم بانک و ضامن بشم یکی از دوستان وام بگیره. صبح اول وقت جلو بانک بودیم که نیم ساعته کارمون رو انجام بدیم و بریم اداره تا غیبت نخوریم یا نیاز به مرخصی بیشتر نباشه.
تو پیاده رو جلوی بانک ایستاده بودیم تا بانک باز بشه، صبح زود بود و خلوت. شاید ده دقیقه ای دقیقا تو یه نقطه ایستادیم و حرف زدیم، یهویی نا خود آگاه من دست دوستمو گرفتم و کشیدم به سمت برگه ای که رو شیشه بانک نصب بود. خواستم به شوخی بهش بگم اطلاعیه زدن که وام ها کنسل شده و … همینکه خودم و دوستم از اونجا قدم مون رو گذاشتیم اون ور تر، یه سنگ گرانیت در ابعاد دو متر در ۴۰ سانتی متر( از جای خالیش تو نما می شد ابعادش رو تخمین زد) از نمای ساختمون بانک که طبقه دومش به حالت بالکن یک متر پیشروی به سمت پیاده رو داشت، افتاد درست جاییکه ما بودیم. و تیکه تیکه شد…!
تو این رویداد نه بحث اتفاق افتادن یک احتمال مطرح بود، نه مورد دیگه ای. اینکه من ناخودآگاه کشیدم کنار و دست دوستمم گرفتم و کشیدم سمت خودم، بخاطر آگاهی از امکان افتادن سنگ از نما نبود، بلکه فقط خواستم سربه سرش بذارم. و همین موضوع باعث شد که از یک مرگ یا ضربه شدید مغزی در امان بمانیم.
سنگ به قدری درشت و سنگین بود بدون شک مغز هر دومون رو متلاشی می کرد. ولی خطر رفع شد…
نمیدونم چی میشه گفت، احتمال اینکه شما بین این همه سطح زمین اون لحظه اونجا باشید خیلی کمه، حالا اونجا بودید و اینکه کنار اومدید دیگه به 0 میل میکنه. موافقم که بعضی پدیده ها به سختی امکان توجیه داره، ولی ایمان دارم که در اوج بی نظمی جهان، نظمی هست به نام احتمال.
البته با دیدگاه مذهبی و عرفانی به موضوع نگاه کنید باور بر این هست که اون روز نوبت شما نبوده (جسارتا) امیدوارم اون روز هیچ وقت نیاد. و خوب از ته دل آرزو میکنم چیزی که دین به ما میگه حداقلیش حقیقت داشته باشه. که در اون صورت اوج این بی نظمی مشاهده گری هست که در پدیده ها تصرف داره و بر اساس نیاز مشاهده پذیر رو تغییر میده.
داستانی هست که روزی خانمی نزد یکی از پیامبران میره. از پیامبر می خواد که خداوند فرزندی بهش بده، خداوند به پیامبر میگه من این بنده را بدون فرزند آفریدم. پیامبر به اون خانم ماجرا را میگه و خانم در جواب میگه خدا کریمه. سال بعد هم این اتفاق رخ میده و باز جواب خدا یکی بوده. اون خانم دست به آسمان میبره و میگه خدا کریمه. سال بعد بچه به بقل پیش پیامبر میاد. پیامبر متعجب از خدا میپرسه که این چه بود؟ خدا به پیامبر میگه تقدر این بنده در بی فرزندی بود ولی اون به کرامت من ایمان داشت، این شد که هر بار کرامت من بر تقدیر پیشی گرفت و در نهایت کرامت من بر این شد که این بنده فرزند دار بشه. این داستان میتونه فقط یک داستان باشه و کاملا تخیلی، میتونه کاملا حقیقت داشته باشه یا بینا بین این ها ولی من ترجیح میدم که حداقل حقیقتی رو داشته باشه (حتی اگر بر اساس جهل باشه) چون به من این اعتماد به نفس رو میده که یک پدیده هرچند نا محتمل میتونه رخ بده. وقتی چنین اعتماد به نفسی داشته باشم (حتی بر اساس جهل) میتونم کار هایی رو انجام بدم که هیچ وقت احتمال نداشت ممکن باشه.
برای من هم حداقل دوسه بار نظیر اینگونه اتفاقات افتاده .و به نظرم ربطی به خوش شانسی یا معجزه ندارد “.گونه انسان” به عنوان پیش رفته ترین و پرسلول ترین موجود کره زمین برای حفظ بقا خود از مکانیسم های مختلفی برخوردار است .اینگونه اتفاقات برای من مکانیسم ناخوداگاه بقا است که علت دقیق علمی ان را نمی دانم .شاید پژوهشی روی ان انجام نشده و شاید پایه فعلی علم به ان درجه نرسیده باشد و شاید در اینده نزدیک علت ان مشخص شود .و شاید هم تاکنون مشخص شده و من از ان بی اطلاع هستم .
ما درحیوانات رفتارهای بسیار عجیبی جهت بقا مشاهده می کنیم که ناخوداگاه و بدون اموزش است .طبعا در گونه انسان هم این رفتار موجوداست که تحت عناوین معجزه و شانس و حس ششم و از این قبیل مطرح می شود .پیشرفت علم درزمانی نامشخص تکلیف این گونه رفتارها و واکنش ها را روشن خواهد کرد .به عنوان مثال در اسکووییدها اندام پوست سرشار از حسگرهای نوری است و اسکوویید درهنگام استتار که قوه دفاعی این جانداران است نیازی به چشم برای بینایی ندارد .و از طریق سلول های فوق و خیلی سریع خود را درمحیط استتار می کند .ممکنه همین رابطه هم بین سلول های پوستی انسان و حفط بقا باشد؟نمی دونم ولی به هرحال علم روزی تکلیف این مقوله را روشن خواهد کرد .
این سوال هم مطرح میشه که چرا فقط درپاره ای موارد و در مورد بعضی افراد این اتفاقها باعث بقا این افراد شده و درمورد بعضی افراد همین اتفاقات افتاده ولی فرد واکنشی نداشته و به مرگ و صدمه انها منتهی شده؟خوب دراین مورد هم چون هیچ کار و پژوهش علمی انجام نداده ام طبعا پاسخگو نمی توانم باشم .ولی ندانستن های من فرقی ایجاد نمی کند .به هرحال همین پرسش ها و ندانستن ها روزی منتهی به پاسخ های علمی جامع خواهد شد .
صد در صد
بنده خودم به نظم کاملا ایمان دارم.
تو کار خدا و دنیا بی نظمی نداریم. که اگر می بود تا الان زمین متلاشی می شد. منتها پدیده های این شکلی هم هستند که فقط میشه با یه سری مسائل اعتقادی پاسخ داد بهشون. همون بحث ،
تو نیکی می کن و در دجله انداز
که ایزد در بیابانت دهد باز…