اخیرا یک سوالی برای به وجود اومده که چرا ما درباره ی موضوعاتی که ابدا هیچ کنترلی در تغییر وضعیتشون نداریم، برای مثال انتخابات آمریکا یا مسائل و اخبار روزمره ی دیگه، فکرمون رو درگیر میکنیم و درباره ی اونها با دیگران بحث میکنیم. آیا لزومی داره که انرژی صرف کنیم برای شرکت کردن در بحث هایی که در تاکسی شکل میگیره مثلا؟
من خودم از جمله آدم هایی هستم که فکر میکنم ما تنها کاری که میتونیم انجام بدم تلاش برای ارتقا دانش خودمون هست چون فقط در این صورت میتونیم تغییری در اطرافمون به وجود بیاریم.
یک دیدگاهی در داخل ایران بسیار رایج است که اگر تغییری قرار است اتفاق بیافتد باید قدرتهای خارجی آن را رقم بزنند. حتی اگر این طرز فکر درست باشد، همانطور که گفتید ما نقشی در آن نخواهیم داشت. بنابراین من هم فکر میکنم باید تمرکزمان را روی حل مسائل (شاید حتی کوچک) اطرافمان بگذاریم.
خب خود این سوال ایا از اون دسته سوالا نیست که کنترلی در تغییر وضعیتش نداریم؟! فرضا اگه شما تنها منظورتون ذهن خودتون باشه، دیگران روی تغییر وضعیتش کنترلی نخواهند داشت و دعوت از دیگران به فکر راجع بهش، نقض خواسته ی پرسش هست. اگه منظورتون «او-ی نوعی» باشه، باز هم من و شما و سایر دیگران کنترلی روی تغییر وضعیت فکر «او» نداریم. چرا این سوال رو مطرح کردید؟ دلیل شما، یکی از پاسخها به پرسش خودتون هست.
حالا ما چرا چنین میکنیم؟ یعنی چرا این قدر فکر میکنیم؟ چه به چیزهایی که در حیطه ی مسئولیتهامون هست و چه چیزهای دیگه؛
نمیدونم. شاید چون انسانیم و فکر کردن و استفاده از مغزمون برای تحلیل شرایط لذتبخشه. اصلا گاهی از پس همین فکر کردن های بی ربط هست که کلی چیز یاد میگیریم. یه دلیل دیگه هم اینه که دقیقا همین چیزهای بی ربط میتونه هستهای باشه برای یه بحث و اجتماعی بودن. به هر حال به سختی بشه راجع به چیزهایی که تحت کنترل خودمونه، با افراد زیادی حرف بزنیم.
و در کل ایرادی در فکر و بحث و گفتگو راجع به چیزهایی که در تغییرش کنترلی نداریم نمیبینم.
مشکل وقتی شروع میشه که اکثرِ لحظاتِ فکر کردن و اکثر دغدغهمون بشه چنین لحظاتی؛ و وقت کمی برای فکر به وضعیت اصلی که تحت کنترل ماست بذاریم. چنین شرایطی برای خودم معمولا وقتی پیش میاد که هدفمون رو گم کردیم یا وقتی حاشیههای زندگی بیشتر از متن میشن!
الزامی نداره که تمام بحثهای ما درباره مسائل سابجکتیو باشه که بستگی به انتخاب ما یا دیگران داره. اینطور که شما مطرح کردین خیلی از بحثهای علمی هم بیفایدهست.
از اون طرف، برای ایجاد تغییر مثبت، الزامی نداره که خیلی عمیق باشیم، بحث کنیم و حتی چیزی رو بفهمیم، فقط کافی با یک روشی راهی برای تغییر پیدا کنیم. اصطلاحا، روش مهندسی با علوم پایه متفاوته، هرچند در بلندمدت ارتباطی گسترده دارن، منتها اساسا مستقل از هم هستن.
من به انتخابات آمریکا علاقه داشتم نه به دلیل اینکه فکر میکردم اتفاقی برای من یا حتی برای خود آمریکاییها میوفته، صرفا از دیدگاه علوم دادهپردازی و تحلیل رفتار اجتماعی، چون یکی از بازیهای سیاسی شفاف در دنیاست که کاملا میشه با عدد و رقمها کار کرد و نظریات مختلف رو به تست گذاشت.
از طرف دیگه، بحثهای اجتماعی لزوما برای حل مسئله نیست، خیلی وقتها
آدمها بحث میکنن تا صرفا اطلاعاتی رو به دست بیارن
بفهمن بقیه چطور فکر میکنن و اهمیت مسائل برای بقیه چقدره
صرفا میخوان با مطرح کردن بحث، دغدغههای مرتبط و حتی غیرمرتبط رو کمی آرام کنن تا در شرایط سخت امکان بقای بیشتری داشته باشن.
به همین خاطر فکر میکنم که برعکس، بحث روی مسائلی که کنترل کاملی روی اونها داریم خیلی عجیبتره تا مسائلی که کنترلی نداریم!