در این فضای قرنطینه بعلاوه دورکاری حلقهی افرادی که با آنها در تماس هستیم کم و کمتر شده.
به نظرتون اینکه رمان خوندن رو بیشتر جدی بگیریم، و در کارهای روزمره جایی برای رمان خوندن باز کنیم چقدر و چطوری میتونه به جدا شدن از فضای کاری و همچنین دیدن آدم ها و تجربیات بیشتر (مخصوصا منظورم تجربیات کاراکتر های داستان هایی ست که خونده میشه) کمک کنه؟
به نظر من خیلی آرامش بخش خواهد بود، مخصوصا اگه رمان های جذابی پیدا کنیم. تا جایی که یادمه، رمان همیشه برام منبعی بوده برای پرورش تصورات و تخیلاتم (یا بهتر بگم ذهن تصویرگرم)! موقع رمان خوندن مغزم ناخواداگاه شروع میکنه به تصویرسازی و صحنه های کتاب رو مثل یه فیلم برای خودش میسازه. مخصوصا اگه قلم نویسنده به اندازه کافی قوی باشه و تو این کار کمکم کنه. این مدل از فعالیت مغزی، رو خیلی دوست دارم و اتفاقا مدتی هست که دلم برا چنین لحظاتی تنگ شده.
این روزها توی طاقچه زیاد دنبال رمان میگردم، رمانی که الهامبخش باشه، مثل «رنج و سرمستی». ولی هنوز چیز خوبی پیدا نکردم و به ناچار همه ش کتاب های روانشناسی و کسب و کاری تو دستم بازه! بعضی رمان ها رو که معروف شدن ورق زدم، منتها سخت جذبم میکنن که ادامه شون بدم؛ با اینکه معروفیت و شهرت هم به دست آوردن … .
یه تفاوت عمده بین رمان با فیلم وجود داره که میتونه برای بعضی شخصیتها واقعا جذابه باشه. در رمان، داستان به شکل نوشته هست ولی تصویرپردازی ذهنی به عهدهی خواننده. بخصوص وقتی رمانها طولانی باشه، این تصویرپردازی، خودش میتونه جذابیت بسیار بالایی داشته باشه.
من علاقه زیادی به خوندن داستانهای بلند و رمان دارم شاید دلیل اصلیش هم همین داشتن آزادی در تصویر سازی هست ولی تهیه کتاب خوب که ارزش خوندن داشته باشه سخته مثلا من شنیده بودم کتاب کوری خیلی زیباست ولی من اونقدر که گفتند ازش خوشم نیومد.
کاش رمانهای زیبا رو معرفی میکردید.
یکی از مزایای مطالعه کتابهای رمان همین کسب تجربیات کارکترهاست یا به عبارت دیگه تجربه کردن زیستنها در قالب چندین شخصیت حالا هرچه قدرت نویسنده بیشتر باشه تصویرسازی دقیقتر و کارکترها و زندگیشان حاوی مفاهیم عمیقتر فلسفی و اجتماعی میشود. از تجربه «آخرین روز یک محکوم» تا تجربه فردی که به خاطر عقیده ترور میکند و درگیر بازی «جنایات و مکافات» میشود تا مردی که به سطح بالایی بیاعتنایی رسیده و «بیگانه» میشود و غیره.
این قسمتهای داستان کوتاه شرطبندی چخوف از زبان فردی که 15سال خود را حبس کرده و کتاب خوانده شاید به این موضوع مربوط باشه که میگه:
" […] پانزده سال به میل خود زندگی دنیوی را مطالعه کردم. درست است که در طول این زمان نه دنیا را دیدم و نه مردم را ، اما با خواندن کتابها شرابهایی ناب نوشیدم. آواز خواندم ، در جنگلها گوزن و گراز وحشی شکار کردم ، عاشق زنان شدم ، زنانی که شبها به سراغم میآمدند و در گوشهایم قصههای دلانگیزی زمزمه میکردند که مدهوش میشدم!
[…] جنگلهای سبز ،مزارع ، رودخانهها ، دریاچهها ، شهرها را دیدم […] معجزهها کردم ، شهرها به آتش کشیدم ، دینها ترویج کردم و کشورها را تسخیر کردم. "
یکی از کارکردهای رمان میتونه استراحت ذهن باشه. در طول روز بارها از طریق اخبار بمباران و متحیر میشیم. مثل اینکه ذهن رو درون چاه و بندازی یا زیر آب سعی کنی خفهاش کنی، اما رمان ذهن رو به یک فضای بسیار خوب میبره که ذهن میتونه در اون پرواز کنه. و بعد از اون بتونی در مورد مسائل با ذهن آزاد فکر کنی.
پیشنهاد خیلی خوبی بود.
من از رمان در طول خدمت سربازی استفاده کردم. جایی که بچهها چوبخط میکشیدند فهمیدم رمان میتونه ذهن من رو در یک فضای دیگه ببره که بتونم بهتر با گذر زمان کنار بیام.
اون موقع رمان کافکا در کرانه رو به پیشنهاد دوستم خوندم و تونست حدود دو هفته به ذهنم فضای زندگی بده.