آب دوغ خیار روح شما چیه؟ قورمه سبزی چطور؟

من عقیده دارم که همون قدری که جسم نیاز داره که تقویت بشه و بهش ویتامینهایی مختلف برسه روح و روان ما هم نیاز داره که هراز چندگاهی تغذیه بشه. الان که داشتم میگشتم تو اینترنت پی حرف حساب با چیزهایی مختلفی روبرو شدم که دوست دارم در قالب همون مواد غذایی بیانشون کنم:

  1. یه سری سخنرانی هایی جذاب و هیجان انگیز بودن که مثل پفک خیلی خوشمزه ان و وقتی شما گوششون میکنید همون لحظه خیلی بهتون حال میده ولی بعدشش ارزش غذایی برای روحتون نداره.

  2. یه سری مطالب هستن که مثل دارو تلخن ولی باید شنیدشون و هضمشون کرد و اجازه داد که مشکلات روحیمون رو برطرف کنن ( حقایق از این دسته بندی هان).

  3. یه سری مثل اخبار روزمره و ورزش بود که مثل تفریح بود یه چیزی تو مایه هایی تخمه افتابگردون: اگه نخوریش نمی میری ولی بودنش کلی حال میده و ممکنه یهویی یه کیلو تخمه بخوری. البته ممکنه همانطوری که شوری تخمه برات فشار خونت ضرر داشته باشه زمانی که برای این موضوعاتم بذاری کاملا تلف شده باشه.

  4. یه سری مطلب مثل شیر یا مثلا پروتئین هایی تقویه که برای کساییه که میخوان تو یه رشته ورزشی شرکت کنن یا حرفه ایی بشن یا کساییکه دوست دارن یه رشته خاص رو بخونن خیلی خوبه.

  5. اما یه سری مطالبن که مثل غذای روزمرهان. شاید به چشم نیان ولی نیاز اساسی روح و روان ما هموناست. اما واقعیتش من نمی دونم اینا چیان؟ کدوم مطلب کدوم مفهوم برایی من این حکم رو داره که باید به روح و روانم برسونمش؟

باید هر روز چه مطلبی رو بخونم؟

واقعیت شاید تلگرام و سایر چیزهایی که هست مثل یه جور فست فوده که باعث شده روح ما چاق و تپل و فربه بشه و اون چابکیشو از دست داده باشه. برا همینم میخوام بپرسم اب دوغ خیار یا قورمه سبزی روح شما چیه؟ و چند وقته نخوردید؟

11 پسندیده

در حال حاضر همون خودِ آب دوغ خیار یا قرمه سبزی :grin:

ولی بطور کلی، یکی از غذاهای روح که هر روز احتیاج دارم، خودشناسی است.

6 پسندیده
  • دیدن نقد فیلم‌ها و دیدن فیلم‌های خوب (ترجیحا قدیمی) هرگز منو خسته نمی‌کنه و می‌تونم بارها ببینمشون.
  • گوش دادن به موسیقی راک، نه از این راک‌های سوسولی که اخیرا جهان رو فرا گرفته، ترجیحا راک دهه ۶۰ تا ۹۰ میلادی که فراتر از ریتم‌های تکراری میرن و ملودی‌های شاهکاری دارند.
  • خواندن یک کتاب خوب، ترجیحا یک رمان بلند. البته خیلی وقته که از خوندن کتاب لذت نبردم.
  • دیدار دوستان قدیمی به خصوص آن‌هایی که بحث کردن را دوست دارند.

آب‌دوغ خیار روح خودت چیه؟

5 پسندیده

برای من هم گفتگو با یک استاد بزرگ و خبره در حوزه ی تخصصی کارم خیلی حالمو خوب میکنه!

این هم عالیه و واقعا شارژم میکنه
ی مورد دیگ هم سفره مخصوصا اگه علمی باشه
گشت و گزار تو ی کتابفروشی بزرگ هم فوق العاده اس

5 پسندیده

به زبون فیزیکی بگم، هم—آهنگی (هم درکی) با یه روح دیگه، که تشدید ایجاد کنه، دامنه ارتعاشاتو روحو بالا ببره. حالا آثار این روح رو جاهای مختلف پیدا کنی، گاهی تو کتابی که نوشته، سخنرانی که ارائه داده، شعری که سروده، موسیقی که ساخته یا سازی که نواخته، نوایی که سرداده، و کلن طرحی نو که درانداخته.
یه وقتایی هم باید با روح خودت تنهای تنها و روراست بشی و خوب فکر کنی ببینی چی خسته و دلزدش کرده و چرا؟ شاید تشنه آرامشه یا یکرنگی و سکوت و سکون و هیچی دیگه نمی خواد جز شنیدن صدای خودش و خودت.

7 پسندیده

با خوندن این سوال متوجه شدم که اکثر وعده‌های غذایی ذهنم شده پروتئین :muscle: و تک و توک اون وسطا یه آب دوغ خیاری هم میزنم :joy:

آب دوغ خیار ذهنم خوندن حرفای دوستامه و یا کسانی که دوستشون دارم. منظورم از حرف چت و اینا نیست، بلکه فکراشونه. اگه بلاگی دارن، بلاگشون؛ اگه تو پادپرسن، مستقیم فکرا و مسئله‌هایی که طرح میکنن و … .

شاید ذهنم نیاز داره هر از چند گاهی آدمایی که دوست دارم رو از دور ببینه و از فکر و انرژی‌شون، انرژی بگیره.

5 پسندیده

ولی از نزدیک دیدن چیز دیگریست واقعاً آدم بعضی وقتا روحش با حرف زدن و دیدن آروم میشه، یعنی ارتباط هرچه زنده تر باشه روح بیشتر زنده میشه، مصداق شعر چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی . روح منبسط میشه، و دل تنگ وا میشه، من که به تجربه به این رسیدم. حالا این تجربه از کجا میاد، چقدر واقعیه یا ساختگی و از روی عادت نمی دونم، ولی این حسو در خودم می بینم که با شنیدن صدا یا فکر کردن به دوستان یا مرور خاطره ها گاهی دلم تنگ تر میشه و دلم میخواد در کنارشون باشم.
یکمم حاشیه برم؛ جدیداً یه سوالم برام پیش میاد که بچه ها چه جورین؟ مثلاً اگه نمیتونیم ببینیمشون یا پیششون باشیم بهتره صدامونو نشنون (مثلاً تلفنی ) یا یادمون نیفتن یا نه، همینم خوبه، دلتنگیشونو کم میکنه، منظورم اینه که برای روحشون چی خوبه، فراموشی یا یادآوری های کوچک؟
اینو به تجربه میدونم که بچه های کوچک (مثلاً سه یا چهارساله) هم دلتنگ یا هوایی میشن، اینم میدونم که به هرچی سرشون گرم میشه و یادشون میره، مثل بزرگا و شاید زودتر ازونا، ولی فرق اونا با بزرگا اینه که نمیتونن خوب احساسشون رو بیان کنن، پس درک روحشون سخته، سوالم به خاطر اینه.

2 پسندیده

شاید بشه گفت اب دوغ خیار ذهن من حرف ادمهایی گنده است که متناسب با موقعیتهایی مختلف فرق میکنه انگار که ابدوغ خیاره همون اب دوع خیاره ولی ماستشو هربار از یه جا میخرم.
یادمه قبلا هر از چند گاهی سخنرانی هایی مرحوم دولابی بودش. برام خیلی ارامش بخش بود یا مثلا این اواخر که هر روز دقیقه اب داشتن سخنرانی هایی کاوه مدنی. یا مثلا دکتر شیری.شاید موضوعات این سخنرانیهاا زمین تا اسمون با هم متفاوت باشن ولی واقعیتش حرفشون حسابه و از اون حرفهایی که من هر روز دلم میخواد بشنوم و یه جورایی تو یه بازه ایی سیر شدم و به قول معروف با گفتن خداا ترکیدم بسکه خوردم از خدا و مزه اون سخنرانی تشکر کردم.
واقعیت اسم اب دوغ خیارم برا همین انتخاب کردم شاید خیلی غذایی پر ویتامین و غنیی مثل قورمه سبزی نباشه و البته فصلیم هست ولی لذت بخشه و حالتونو جا میاره.
من باب قورمه سبزی واقعیتش میتونم بگم این روزهاا و کلا تمام عمر دنبال این بودم که چرا ما اینجاییم. هر سخنرانیی و متنی و کتابی در این زمینه خیلی خیلی غنییه. برا هر کلمه اش کلی فکر شده و کلیم بابت نکته به نکته اش تحقیق شد. یه جورایی جا افتادگی اینجور سخنرانی ها رو میشه مثل قورمه سبزی دونست. حالا ممکنه لوبیا و سبزیش رو هربار از یه جا بگیرم و شاید یه بار جا افتاده و یه بار جا نیفتاده باشه ولی کلاا چیزیه که من بهش نه نمی گم.

3 پسندیده

نکته خوبی بود. خوشتبختانه من هنوز میتونم آب دوغ خیار بزنم گه گاهی. هرچند گذر زمان دوستان رو اونقدر پراکنده کرده که به اصطلاح ملاطش کمتر گیر میاد :grin:

قورمه سبزی رو بیشتر در خلوت خودم با فکر کردن در آرامش، جذب میکردم :grin: ولی خیلی وقته که چالشهای اطراف این آرامش رو گرفته :disappointed: گهگاهی هم که تلاش میکنم چیزی بهتر از قورمه دانشگاه ازش در نمیاد :cry::sneezing_face:

4 پسندیده

ساز زدن و موسیقی گوش کردن :thinking:
پول
غذا خوردن :neutral_face: جدی خیلی آرامش میده :roll_eyes:
فیلم دیدن
مطالعه
پول
بحث با کسی که حرف همدیگه رو بفهمیم
مسافرت
بازی
پول
پول
پول واسه رسیدن به اهداف جمعی

2 پسندیده

الان این نسخه‌ای از رژیم غذایی که پیچیدی، چند درصد پروتئینه و چند درصد پفک؟‌ هر کدوم چه قسمتی از غذای روزانه‌ت رو تشکیل میدن؟ بعد همه اینا خوندنی نیستن، اصل سوال بیشتر راجع به محتوای خوندنی هر روز بود. مثلا پول رو چطور میخونی؟ اخبار راجع به قیمت‌ها منظوره یا چیز دیگه؟

1 پسندیده

من طبق این گفته جواب دادم صرفا خوندنی هارو نگفتم :sweat_smile: بدست آوردنی ها و انجام دادنی ها رو هم گفتم.

اینا همه پروتئین ان اگه درست مصرف بشن پفک هامو اینجا نمیگم بدآموزی داره :sweat_smile:

همیشه انقدر سوال میپرسی که آدم دلش نمیخواد جواب بده اصن :joy: حس میکنم به یه زبان دیگه نوشتم :rofl:
انقدر هم سوالا ریشه ایه واقعا شاید نیم ساعت ۱ ساعت زمان ببره من با گفتارم توجیهش کنم چه برسه نوشتار :sweat_smile:

یه نکته
نمیشه توی پادپرس با voice به سوالا پاسخ بدیم؟ جذاب به نظر میرسه و به خاطر اینکه لحن هم وارد پاسخ میشه هم از برداشت های اشتباه جلوگیری میشه هم استفاده از پادپرس فقط از حالت متنی خارج میشه

4 پسندیده

آبدوغ خیار رو نمیدونم ولی قیمه روح من حالا که از همه دورم، تماس گرفتن و احوال پرسی از خانواده و دوستان(این چند روز زیاد قیمه خوردم :grin: ) قرمه سبزی هم، گفتن هر روزه جملات تاکیدی ام که دیگه برام خیلی جذاب شده.

2 پسندیده

جوابهایی جالبی گذاشتی که خوب بعضیاشون الحق برای من نه تنها اب دوغ خیار که یه ابگوشت پر ملات یاحتی کله پاچه است. تفاوتی که هر کدوم اینها تو روحت ایجاد میکنه یکسانه؟ واقعیت قصدم از این سوال این بود که چه چیزهایی کوچولویی دلخوشکنکی وجود داره که میتونه حال ادم رو برا یه روز خوب کنه. یه روزی که تصادف کردی تو مترو زیر فشارهایی مردم ابلمبو شدی اینقدر که تو صادقیه تصمیم گرفتی دیگه تا کرج با مترو نری. حالا تصور کن که میشینی تو یه تاکسی که رادیوش بازه و داره یه پادکست میگه فرض کن در رابطه با جان مکافی یا مثلا انگلا مرکل و تو تو تمام هیاهوویی امروزت یهوو اینقدر جذبش میشی که یادت میره نزدیک خونتون به تاکسی بگی پیاده ات کنه ولی بازم تمام حس و حال بد اون روزت حداقل برای مدتی که میری خونه تموم شده و یه سرخوشی جالب داری. این یه دونه از اب دوغ خیارهای روح من بودش و میخواستم بدونم ایا ادمهاا همچین چیزهایی که بهشون یه حرفی بزنه رو تو روحشون اثر کوتاه مدت خوب بذاره میشناسن؟ ایا اصلا بهش فکر کردن؟
در مورد ویس حرف جالبه واقعیت این یه سوال دیگه منم بود و خوب وقتی نشستم یه خورده المانی خوندم فهمیدم شاید دین ضعف زبانی ماست. ماها خیلی زیاد دچار سو تفاهم میشیم چون زبانمون لحن انتقال رو خوب انتقال نمی ده. البته ما از علامت گذاریم خوب استفاده نمی کنیم که مثلا حالت تعجب یا خشم رو به طرفمون برسونیم. به نظرت چطور میشه یه تغییری تو زبان فارسی ایجاد کرد که لحن منتقل شه؟ ایا اصلا امکان پذیره
فکر کنم با این حجم سوال الان لفت بدی :)))))))
( شاید همین نوعه علامتها بهتونه بهمون کمک کنه)

5 پسندیده

“من نور خورم که قوت جان است” اشاره ای است به غزل زیبای مولانا که من فقط همین تک بیت را نوشتم که در مورد آن کمی صحبت کنم، درین بیت جان همان روح است و نور که باید بخوریم همانا آگاهی عقلانی است که باید روح مان را توسط نور یعنی آگاهی عقلانی تغذیه کنیم همچنان که جسم نیاز به تغذیه ظاهری یا محسوس دارد روح هم نیاز به تغذیه باطنی یا غیر محسوس دارد، غذای روح را نور گفته اند زیرا که آگاهی خود حضور است و حضور همان دیده شدن در پرتو نور حقیقت است، وقتی ما حقیقتی را پی میبریم پس به آن حقیقت آگاه شده ایم و آن حقیقت در ذهن ما حضور پیدا میکند و ما آنرا میبینیم به صورت غیر محسوس، یکی نور است که آن در اجسام ظهور پیدا میکند و ما آنرا میبینیم یعنی ما نور را دیده نمیتوانیم در حقیقت منور را میبینیم، و یکی دیگر هم نور باطنی است و آن حضور آگاهی عقلانی در ذهن ما است.

2 پسندیده

قطعا یکسان نیست برام اما خب اینجوری هم نیست که بگم این از اون بالاتره یا ترجیح خاصی داشته باشم انتخاب میکنم در لحظه :thinking:
اون لواشک ریزه هایی که بهش اشاره کردی درسته که کم و کوچیک به نظر میرسه اما همین که میخوریش جوری فشارتو جابه‌جا میکنه که حالتو میاره سر جاش

خیلیا نه میشناسن نه فکر میکنن. این آدما کلا نسبت به خیلی چیزا این مدلی رفتار میکنن. اگر کسی فکر کنه به یه نتیجه ای میرسه توی خودش خلاصه و در نهایت منجر به شناخت میشه براش. از طرفی اگر فکرم نکنه از جای دیگه خیلی کم و محدود میتونه به شناخت برسه چون نه جامعه ما جامعه ای هست که این موضوعات توش به صورت همگانی مطرح باشه نه آموزش های عمومی درستی در این باره وجود داره.

لحن رو من خودم با ایموجی منتقل میکنم :sweat_smile: اما مشکل ایموجی هم اینه که ممکنه من یه ایموجی رو از روی تعجب استفاده کنم اما شخص مقابلم یه برداشت دیگه ای داشته باشه :thinking:
نوشتار وقتی ادبی و هنری باشه خیلی خوب لحن و نظر نویسنده اش رو منتقل میکنه اما مگه چند تا اینجوری نویسنده داریم :sweat_smile:

1 پسندیده

تو زندگی واقعیم تخمه نمیخورم. تخمه و فست فود یا همون خبرای مطبوعاتم طی سه سال اخیر از زندگیم حذف کردم با دوری از کل شبکه های اجتماعی مثل تلگرام و اینستاگرام یا به عقیده خودم شبکه های استرس پراکن.
اگر بخوام بخونم بیشتر خوندنیام داروییه. چیزای تلخی که ضرورت دونستنش باعث میشه تلخیشو تحمل کنی. یا خودشناسی ان یا حتی ساده ترش آمارهایی که سازمان بهداشت جهانی منتشر میکنه! خبرای علمی با مزه تلخ!

میمونه قرمه سبزی. که قرمه سبزیای زندگی من، خیلی به ندرت خوندنی ها رو شامل میشه و اگر بخواد بشه شامل کتابهای خیلی خاص یا مطالعات اینترنتی هست. ولی قرمه سبزی بیشتر تو زندگی عادیمه. جایی خارج از خوندن و موبایل و لپ تاپم. دقیقا زندگیِ عادیِ عادیم!

اینجور که به نظر میرسه اگر سواد نداشتم فقط از حیث ناتوانی در نوشتن بهم فشار میومد وگرنه با نخوندن مشکلی نداشتم :grin:

5 پسندیده