آیا تمارض به ندانستن، جایگاه اجتماعی فرد رو مستحکم‌تر میکند؟

در مباحث کسب و کار، اخیرا نظریه جالبی مطرح شده که شاید برای ما در جامعه ایران بسیار قابل لمس باشه. این نظریه به «انفجار نادانی» (Bozo explosion) معروفه. داستان چیه؟

فرض کنین که در یک سازمان هستین و دارین به ساختار اون نگاه میکنین: رئیس یا مدیر سازمان، فردی لایق رو برای معاونت انتخاب میکنه. انتخاب خوبیه و میتونه به رشد کمک کنه.
ولی نکته بعد از این شروع میشه: معاون سازمان، کسی رو برای زیردست بودن انتخاب میکنه که نتونه بعدا جایگزین خودش بشه. خیلی طبیعیه که افراد به شکلی کاملا ناخودآگاه، از رقابت و از دست دادن جایگاه بترسن. معمولا بعد از سطح ریاست، همه دغدغه‌ی حفظ جایگاه رو دارن.
همین اتفاق برای سطوح بعدی میوفته: لایه بعد از معاون، کسانی رو انتخاب میکنن که نتونن جایگزین اون بشن و همینطور وقتی رو به پایین میریم، سطح «لیاقت کاری» افت میکنه (حداقل به طور شهودی).

نکته برعکس هم هست: اگر انسان لایقی باشین و خودتون رو خوب نشون بدین، لزوما رشد نمیکنین، برعکس سطوح بالای سازمانی شروع میکنن به تخریب شما و در نهایت یا اخراج میشین یا به این نتیجه میرسین که خودتون رو به ندانم‌کاری بزنین.

آیا در این تله بزرگ سازمانی گرفتار شدین؟ تجربه‌ای به طور شهودی دارین در این مورد؟

با این موافقین که تمارض در بسیاری مواقع به تثبیت جایگاه کاری و اجتماعی کمک میکنه؟

انفجار نادانی مشاهدات

13 پسندیده

من این رو تو محیط شغلی خودم دیدم ولی نمی‌دونستم، اسم و رسم داره، فقط خیال می‌کردم حسادت زنانه‌ است. جالبه که موقع بهره‌کشی خوبی ولی موقع بهره وری طرف مقابلت خودش رو به نادانی می‌زنه و تو رو از یاد می‌بره. خیلی وقتا هم اشتباه می‌کنن و در مورد خود من ارتقای سیستم و کار تیمی مهم بوده ولی طرف مقابل دچار این توهم شده که ممکنه جایگاهش به خطر بیوفته. تصور افت محبوبیت هم هست به نظرم که باعث انتخاب‌های اینچنینی در عدم توجه به رقیب فرضی میشه، جوری که باز منجر به سکوت و عدم مشارکت افراد یا به قول شما تمارض میشه.
فکر می‌کنم حتی در جایگاه خودم هم بدون ارتقا باعث تضعیف و ضرر ظاهری شده. در واقع حس خطر ایجاد کردم. مثلاً من هیچوقت نخواستم مدیر یا معاون بشم ولی گاهی به خاطر منتقد بودن یا ساکت نبودن ترجیح دادن من تو مجموعشون نباشم، و با کمترین بهانه حذف شدم.

6 پسندیده

البته این نظریه به نظر کمی صریح میاد ولی اگر که بخوایم دقیق ترجمه کنیم و واقع‌بین باشیم، به مفهوم دقیق به این اشاره میکنه که افراد رو به سمت رفتار «دلقک‌وار» می‌بره یعنی رفتاری که فرد صرفا برای خوشایند بالادستی از خودش نشون میده و به طور عمد خودش رو نادان‌تر از چیزی که هست جلوه میده.

تازه این رو در نظر بگیرین که این برای جاهایی هست که فرهنگ عمومی با این کار مخالفه. به طور تجربی، در ایران نه تنها فرهنگ عمومی برخلاف این ساختار نیست، بلکه به شدت افراد رو به اینکار تشویق میکنه. حتما در جاهای مختلف توصیه شنیدین که «خودت رو درگیر نکن» یا «سعی کن نظر بالادستی رو جلب کنی» یا … . تمام اینها یعنی تشویق به تقویت این انفجار و امتداد این فرآیند!

6 پسندیده

در هر دو جامعه چاپلوس محور و در جامعه دانش محور اثر داره و تو جامعه چاپلوس محور یجور سعی میکنن زیر دست تو محدودیت باشه تو جامعه دانش محور هم مهم عملکرد فرد هست و این تمارض به ندانستن اگر واقعا درست باشه یا نشان از آگاهی بالا داره یا صداقت که در هر دو خوبه و باعث میشه جایگاه فرد محکم تر شه

4 پسندیده

خوب بودن منظورت برای فرد هست و نه جامعه، درسته؟ چون این جامعه و ساختارهایی مثل شرکتها و سازمانها رو میبره به سمت فروپاشی درونی. در واقع در نهایت تمام افراد در عمل ضرر کردن.

5 پسندیده

خب برای فرد خوبه و برای جامعه هم خوبه دیگه اگر شما مدیر یک اداره در جامعه دانش محور باشید در شرایط یکسان به کسی که خودش رو به ندونستن میزنه ولی آگاهی بالایی داره پست بهتری میدی یا کسی که مدام از خودش تعریف کنه؟
در مورد کسی که صادقانه میگه نمیدونم که حرفی ندارم اون باعث میشه چرخه شایسته سالاری ادامه پیدا کنه

2 پسندیده

مسأله تعریف از خود نیست، بروز دانش و مهارت مورد نیازه برای رشد سازمانه، که گاهی به عمد یا غیر عمد به خودنمایی تعبیر میشه.

3 پسندیده

با لیلا موافقم، فکر میکنم شما فروتنی رو با تمارض یکی گرفتی و به همین خاطر مسیر ذهنیمون یکی نیست. تمارض به شکلی اتفاق میوفته که فرد در اثر احساس خطر، تمام نشانه‌های موجود رو حذف میکنه برخلاف فروتنی که نشانه‌هایی دال بر لیاقت فرد در کارها هست و البته فرد بالادستی نه تنها خطری برای انسان فروتن ایجاد نمیکنه، بلکه تلاش میکنه اون رو ارتقا بده.

در تمارض اینطور نیست، فرد بالادستی به دنبال کشف استعداد نیست، بلکه به دنبال حذف استعداد هست و بنابراین فرد زیردست یا در اثر احساس خطر بالادستی حذف میشه یا به طور کامل هر نشانه‌ای از لیاقت رو از بین میبره. نکته اینه که همین باعث میشه که سطح مدیریتی بالاتر هم نتونه استعداد رو تشخیص بده.

4 پسندیده

اره درسته من با فروتنی مسئله رو اشتباه گرفتم

2 پسندیده

من تجربه محیط کاری و سازمانی به معنای خاص رو ندارم.اما نارضایتی ها از فضای کثیف و مه آلود حاکم بر مجموعه های شغلی،نقل خیلی از محافل بوده.به احتمال زیاد هر کدوم از ما هم بعنوان ارباب رجوع با صحنه های تلخی ازمسوولیت ناپذیری،عدم تعهد اخلاقی و شاید بشه گفت رذالت برخی افراد اصطلاحا پشت میز نشین مواجه شدیم.اسیب شناسی این مشکلات علل متعددی می‌تونه داشته باشه اما من فکر میکنم دامنه این نظریه خیلی گسترده تر از محیط های موقتی و پستهای شغلی باشه.بلکه این بیماری افراد جامعه رو مبتلا کرده اون هم در ابتدایی ترین و درعین حال بنیانی ترین گروه اجتماعی.
نمی‌دونم باید این وضعیت رو جالب بدونم یا تاسف بار اما مدت زمانی میشه که دقیقا همین احساس رو نسبت به خودم ونقشی که در خانواده ایفا میکنم دارم.اینکه لبریزم از تظاهرها و نمایش‌های نامطلوب برای خودم که دائما باید امری رو برای اونها اثبات کنم و احساس میکنم دیگران این رو از من استثمار میکنند چراکه اونها هم دقیقا همین مکانیسم رو پیش گرفته و ناخودآگاه به این قضیه آگاهند…!

1 پسندیده

اگر بشه مثال بزنید، عالیه!

چه طرح مسئله خوبی بود.
در مورد اول که افراد زیردستان خودشون رو از نالایق ترین ها انتخاب میکنن تا جایگزینی اتفاق نیافته کاملا موافقم و بسیار در سازمان های مختلف دیدم. این به نوعی میتونه در بحث اشتراک و احتکار دانش هم مطرح بشه. زمانی که من دانش و اطلاعات خودم رو در اختیار دیگران نمیزارم تا کسی به اندازه من لایق و توانمند در این پست شغلی نباشه.
اما مورد دوم رو هیچ وقت بهش فکر نکرده بودم. اینکه من خودم رو به ندونستن بزنم تا بتونم جایگاه فعلی رو حفظ کنم. به نظرم این سطحی خطرناک از رویکردهای نگهداشت شغل باید باشه. اما لازمه بیشتر در این بحث مطالعه کنم به واسطه رشته تحصیلی ای که دارم. اگر منبعی در این زمینه میشناسید ممنون میشم معرفی کنید.

1 پسندیده

چه جالب! چیزی در مورد اسم این نظریه (Bozo explosion) نشنیده بودم، اما به کرّات در محیط‌های کاری مختلف با تمام وجود لمس کردم!

مثال‌های زیادی دارم. یکی دوتاش رو میگم:

  1. یادمه در شرکتِ یکی از دوستان، همیشه مشکل استخدام حسابدار وجود داشت. مدام نیرو می‌آورد و اخراج میکرد. کار به جایی رسیده بود که می‌گفت یعنی تو این مملکت یک حسابدار درست و درمون پیدا نمیشه؟!
    ازم خواست برم برای همفکری. نیاز به زمان زیادی نبود تا متوجه علت این مشکل بشیم:
    استخدام حسابدار توسط خانم محترم مدیرمالی مجموعه انجام میشد. به همین راحتی
    این بانوی بزرگوار هم طبیعتاً چشم نداشت نیروی خوب و حرفه‌ای بیاره کنار دست خودش تا فردا براش داستان بشه!
    این بار آگهی استخدام و مصاحبه‌ها توسط خودم انجام شد و سرانجام 2 نیروی بسیار خوب حسابدار جذب مجموعه شد و تا امروز (3 سالی میگذره) مشکلات مالیشون برطرف شده.

  2. یکی از بزرگترین برندهای کشورمون، از یک شخص حرفه‌ای دعوت به همکاری کرد. زمانی که رزومه پروپیمون این شخص رسید به دست یکی از معاونت‌ها سریعاً رزومه رو پاره کرد و گفت اگه این بابا بیاد، اول از همه منو بیرون می‌کنن! و میاد جای من میشینه! (غافل از اینکه شنوندۀ این عبارات، دانشجوی شخص رزومه‌دهنده بوده و عین جملات رو صاف گذاشته کف دستش!)

درنهایت، چاره‌ای نیست. همیشه هم گفتم که «غم نان دغدغۀ کمی نیست» مخصوصاً در جامعه‌ای که مردمانش (یکیش خودم) بویی از الفبای تفکر سیستمی نبردیم.
البته کسی که ضرر میکنه سازمانه، نه شخص. چون برای نیروی حرفه‌ای همیشه کار هست.
شاید یکی از دلایلی که در سازمان‌های بزرگ کشورمون (به نسبت وسعت و بزرگیش) نیروی کاربلد و حرفه‌ای کمتر می‌بینیم همین باشه.
البته این معضل در سازمان‌های خصوصی کوچک خیلی کم‌رنگ‌تر هست که خب داستانش مفصله و از حوصله اینجا خارج.

چندسال قبل در کتابم به این موضوع اشاره کردم و انگشت اتهام رو مستقیم به سمت مدیرانی گرفتم که نحوۀ استخدام پرسنل رو بلد نیستن. البته مطلب، کمی تند بود و چندان به مذاق دوستان خوش نیومد و نهایتاً شامل نوازش عزیزان قیچی‌به‌دست ارشاد شد!
ولی خلاصه‌اش تحت عنوان «اسب‌های گروه چهار» رو در وبلاگ خودم آوردم.

1 پسندیده

فکر کنم به شکل رسمی برای اولین بار توسط گای کاوازاکی عنوان شده ولی خودش میگه که این در بین شرکتها و افراد در سیلیکون ولی شناخته شده بوده. میتونین از این لینک شروع کنین ولی واقعا توصیه میکنم به منابع فارسی مراجعه نکنین، اکثرا کپی‌برداری بسیار ناقص و بی‌معنی‌ی هست که کاملا ذهنتون رو منحرف میکنه و وقتتون رو تلف.

این درسته ولی نکته این نیست که کسی اخراج بشه، بلکه جایگاه معقول باید در سازمان مشخص بشه. البته نکته جالبی رو مطرح کردین، شاید نرمتر برخورد کردن با افرادی که به مرور جایگاه خودشون رو از دست میدن، بتونه درصد این اتفاق رو کمتر کنه. ولی معمولا و با شانسی بسیار بالا، اگر شخص در سودِ سازمان شریک نباشه، در این دام گرفتار خواهد شد. فقط تفاوت در نوع و نحوه حذف هست، در موارد زیادی میشه نشون داد که احتمالا خود ما هم به نحوی به این کار اقدام کردیم، فقط استدلال ذهنی قانع‌کننده‌تری داشتیم!

1 پسندیده

این مسئله برای شخص من اونقدر به خورد تک تک لحظات زندگی رفته که بیان مثالی از اون مثل برداشتن یه قطعه پازل میمونه.نه خودش معنایی داره،نه معنایی برای قطعات مابقی بجا میذاره.
من فکر میکنم بطورکل هنجارهای زیستی ما داره به سمت سرکوب هرچه بیشتر ضمیر خود و درونیات و در عوض،ایفای نقشی که صرفا جایگاه فرد رو از خطر و تزلزل در امان نگه می‌داره پیش میره.به مرور زمان این تبدیل نقش و نقاب به بی تفاوتی نسبت به ناراستی و خلاف،حتی نسبت به خودمون و حقوقمون کشیده میشه.