آیا مدرنیسم سعی در نابودی خرده فرهنگ ها دارد؟چرا؟

دنباله‌ی موضوع نظرتون در مورد استفاده از لباسهای محلی به عنوان پوشش عرف جامعه چیه؟
با خوندن این سوال یاد این مطلب افتادم مدرنیسم خرده فرهنگ ها را نابود می کند

عضو هیئت علمی دانشگاه هنر با اشاره به این که مدرنیسم همیشه تا فراگیری و تمامیت خواهی همراه است، عنوان کرد: تئوری مدرنیسم همواره در پی تبلیغ و ترویج آداب و اصولی است که مد نظر دارد، به طوری که با ساز و کارهای خود یک نوع از پوشاک یا خوراک خاص را در سراسر دنیا رواج می دهد.

وی با اشاره به این که جریان مدرنیسم سبب از بین رفتن خرده فرهنگ ها می شود، خاطر نشان کرد: جریان های مختلف مدرنیسم در تلاش است تا نیاز یکسانی را برای مردم سراسر دنیا به وجود آورد و بعد از ایجاد نیاز به تنهایی مشغول رفع آن شود.

نظر شما چیه؟
آیا همسان سازی جامعه ی جهانی یکی از نتایج جنگ نرم هست؟
آیا در مورد جامعه ای مثل ایران رویکردها و سیاست گذاری های داخلی نقشی در پیشبرد این همسان سازی نداشتند؟

4 پسندیده

به نظرم می تونه باشه

این بحث مورد علاقه منه. ولی اول از یک دید دیگه بهش نگاه می کنم بعد ربطش میدم به ایران.
مدرنیسم که هیچی من پام و فراتر میذارم و میگم عقل گرایی یا خرد گرایی امروزی خیلی چیزهای خوب و از انسان میگیره.
روزی روزگاری اروپا مست تکنولوژی هایی بود که داشت هر روز کشف میکرد و دنیا رو فقط تو این راستا میدید. دور و بر خودش و کرد پر از سازه های فلزی که عقل گرایی مطلق و انقلاب صنعتی بهشون تقدیم کرده بود.
بعد جنگ جهانی اول و دوم و بوجود اومد و این کشورهای عقل گرای افراطی رو در خودش و فرو برد.
البته همون موقع اروپایی نشستند و دیدند عقل گرایی رادیکال باعث خیلی مشکلات میشه. و یکسری کارها کردند ولی خیلی دیر شده بود چون آمریکا دیگه شده بود قدرت جهان.

آمریکا خیلی موقعیت خاصی داره چون عقل گرایی اروپایی هارو به ارث برده ولی تفکر سرخ پوست ها و سیاه پوستای آمریکایی هم جز وجودشون هستند و این باعث شده آمریکا کشوری بشه که در کنار عقل گرایی از سنت های خودش هم پیروی می کنه.
این خاصیت آمریکایی ها خیلی خاصه.

حالا بیایم سراغ خودمون. اروپایی ها یا آمریکایی ها در ظاهر روی ما تسلط دارند با این همه تکنولوژی که مارو بهشون وابسته میکنه ولی از درون بشدت از شرقی ها وحشت دارند.
چون شرقی ها عرفان قلبی قویی دارند و این احتمال داره این عرفان شرقی به دل اروپایی ها نفوذ کنه.
درسته اروپایی ها دنیای بیرونی قشنگی ساختند ولی شرقی ها دنیای درونی قشنگتری دارند که اروپایی ها فعلا خیلی ازش عقب هستند.
برای همین چه کاری بهتر از این که با مدرنیسم دل شرقی هارو هم با خودشون یکی کنند.

2 پسندیده

در این مورد خیلی مطمئن نیستم حرفتون درست باشه. هر چند اطلاعات دقیقی ندارم ولی نظرم اینه که سیستم عقل گرای اروپا راه خودش رو داره پیدا میکنه. اینکه فکر کنیم عقل گرایی اروپا در تناقض با سبک زندگی ارزشمند هست رو قبول ندارم . قبول دارم که فرهنگهای شرقی میراثی دارن که خیلی زودتر از اروپا به ارزش های انسانی و سبک ارزشی زندگی اجتماعی پرداخته ولی اعتقادم اینه که عقل گرایی اروپا اونها رو پس از این دوره ی طولانی پر فراز و نشیب و آزمون و خطا در نهایت به ساحل امن میرسونه

1 پسندیده

شرق از نظر عرفان و مذهب خیلی جلوتر از اروپایی هاست. کشورهای مثل هند و ایران و چین و ژاپن و در نظر بگیرید.
الان و نبینید. الان ما فرهنگون رو فراموش کردیم و بدترش کردیم.

سیستم عقل گرای اروپا به مشکل خورده. الان بحث آمریکا و چینه. کشورهای اروپایی همین الان هم با هم مشکل دارند. کم کم تفکرات و حزب های چپ دارند میان بالا.
اروپا بعد از جنگ جهانی که دلیلش هم سیستم عقل گرایشون بود دیگه نمی تونه مثل قبل روی جهان تاثیر بذاره.

من باور دارم یک شرقی زندگی درونی بهتری از غریبی ها داره.

1 پسندیده

منظورت از زندگی درونی چیه؟
اگر حال و هوای خود افراده،من فکر میکنم ماها تحمل و صبر بیش تری داریم تا یه زندگیِ درونیِ خوب

2 پسندیده

بحث سنگین جامعه شناسی هست . آقا من اعتراف میکنم در این زمینه مطالعه ی خاصی نداشتم :blush: بنابراین سکوت میکنم و بحث دوستان در این زمینه رو پیگیری میکنم.

2 پسندیده

ما یک زندگی بیرونی داریم که در ظاهر مشخصه. یک زندگی درونی داریم که خیلی مهمتر از زندگی بیرونی هست.
یعنی من خودم و چی میبینم؟ اومدم برای چی؟ هدفم چیه؟ دنیارو چطور می بینم.
خودم و یه جز کوچکی از دنیا می بینم که بود و نبودم هیچ تاثیری نداره؟ یا من مهم هستم و می تونیم تاثیر گذار بشم.
نتیجه فکر اولی میشه خودکشی دومی میشه داشتن یه زندگی پویا و خوب.

درسته. اما راستش من در این مورد با حرفت موافق نیستم. بیا جای دوری نریم. من توی مدرسه ی خودم، جامعه ای که توش حضور دارم هر روز ، بیش تر و تقریبا همه ی اطرافیانم تمام این چیزایی رو که گفتی ندارن! حتی خود من تا همین چند وقت پیش همون حال و هوا رو داشتم و تازه چند روز هست که تونستم بهش غلبه کنم و سخته، چون جامعه ای که توشم و افرادی که ** ناچارا**باهاشون در ارتباط هستم، هدف و ارمان و ایمان قلبی و اعتماد به نفس بالایی ندارن، و بدتر از اون یه سری ها هم که ت؟ط؟بل توخالی و مطلقن
من هنوز فکر می کنم ماها طی دوران سختی که داشتیم فقط تحملمون بیش تره. و کشور های مرفه تر از لحاظ روانی ضعیف تر هستن. برای همینه امار خودکشی توی دبیرستان هاشون بالاست. اما اینجا یه دانش اموز ممکنه سخت ترین شرایط رو داشته باشه اما دم نزنه. شاید یکی از خوبی های بستر ایران همین سختیاشه!

1 پسندیده

همین میشه دیگه. ببین مشکلات فرهنگی رو در نظر نگیر اونا یه بحث دیگه است که معلومه ایرانی خیلی مشکل دارند
فرض کن برای دو نفر یک مشکل سخت پیش میاد. پس در ظاهر مشکل برای هر دو یکیه.
به نظرت اون نفری می تونه با مشکل بهتر برخورد کنه که به خدا قبول داره یا اونی که نداره؟
ببین خدا یک حقیقت ذهنیه . و مثلا در ظاهر هیچ کمکی به این دو شخص نمی کنه. ولی شخصی که از درون به خدا باور داره بهتر می تونه مشکل و تحمل کنه.
فقط بخاطر اینکه در درون چیزی داره که اون یکی نداره.
هندی ها با این زندگی سختی که دارند خیلی خوشحال و خوبند. به نظرت این از زندگی معنوی که دارند نیست؟

2 پسندیده

اره من با این تیکه ای که راجع به اعتقادات نوشتی موافقم. اما خب اعتقادات هم شدت و ضعف داره. قبول دارم ایران کشور معنوی ایه ولی خب باز هم قشر بزرگی از جامعه هستن که این معنویت براشون درونی نیست. بیشتر یه جور تقلید بدون علم و اشرافِ. واسه همین روشون تاثیری نداره

3 پسندیده

فرهنگ‌ها ایجاد کننده بازارها هستند و تامین کنندگان هر بازار اصلیترین ذینفعان اون.

مثالی میزنم در این باره: آنچه که در ایران بسیار قوی بوده و همچنان بسیار قوی نقش آفرینی میکنه فرهنگ دید و بازدید هست. آنچه در کشورهای اروپایی بسیار قوی شده (جریان مدرنیسم) به این دید و بازدیدها تا حدود زیادی به چشم یک اتلاف زمانی نگاه میکنه و روش مناسب رو ارتباط از طریق وسایل تکنولوژیک میدونه.

آنچه در ایران وجود داره باعث میشه بازار مصرف کنندگان بیشتری (بصورت بالقوه) برای موارد خوراکی، تزئینات منزل، اسباب سرگرمی های کودکان و بزرگسالان بصورت دسته جمعی، احترام به افراد و مورد احترام قرار گرفتن افرادی که احترام دیگران رو حفظ میکنند و بسیاری مسائل دیگه میشه.

در مقابل آنچه در فرهنگ مدرنیسم نقش آفرینی میکنه باعث میشه تا دسترسی به اینترنت برای داشتن ارتباط با افراد به یک اصل غیر قابل چشم پولی تبدیل بشه، لازمه تلفن های همراه دوربین جلو باشه و … .

هر دوی اینها در جایگاه خودشون میتونن خوب باشن. اما موضوع اینجاست آنچه در قالب مدرنیسم امروز در ذهن مردم وجود داره تا حدود زیادی به “زندگی ابزاری” نزدیک شده. البته انسان از بدو پیدایش به ابزارها وابسته بوده ولی در فرهنگ های مختلف این ابزار ها بهینه سازی میشن تا برای اون طرز زندگی مناسب باشند.

  • شمشیر و سپر و تیر و کمان همشون برای یک هدف ساخته میشن ولی شمشیرهایی که در ایران ساخته میشد با شمشیرهای غرب، جهان عرب، شرق و … متفاوت بود و همینطور در مورد دیگر ابزارها ، این دلیلش بهینه سازی ابزار برای مردم ایران بوده.

فرهنگ ها و خرده فرهنگ های دنیا تا زمانی که وجود دارند باعث ظهور بازارهای جدیدی هستند که جریان اصلی مدرنیسم نمیتونه از اونها بهره برداری خاصی داشته باشه.

  • وقتی فرهنگ دید و بازدید در ایران قوی هست یعنی برنج زعفرانی جایگاه خودش رو داره و این بازاری هست که کشوری مثل انگلیس یا فرانسه نمیتونه برداشت خاصی از اون داشته باشه در حالی که یک بازار بسیار ارزشمند محسوب میشه.

در نهایت با هدف امکان بهره برداری کامل در تمام بازار های موجود جریانی که در اینجا از اون بنام مدرنیسم یاد شده راهی جز همراه کردن “کل” با خودش نداره.

این موضوع مضررات فراوانی داره.

یک قسمت از tedtalk رو میدیدم که در مورد زبان های و کاربر و مزایای وجود زبان های مختلف صحبت میکرد. امکان رسیدن به راه حل و یا کشف مسیر های بهینه صرفا بدلیل استفاده از زبانی که بر اساس معیار هایی متناسب با فرهنگ جامعه تنظیم شده برای افراد جامعه فراهم میشه.

همین موضوع در خصوص بسیاری مسائل دیگه هم به چشم میخوره، شاید کشور ما نتونه استفاده چندانی از تولید حلقه و انگشتر بکنه اما از نقاشی حنا این امکان وجود داره. حالا جریان مدرنیسم اینجا ورود پیدا میکنه و ارزش بالاتری رو برای حلقه ها ایجاد میکنه ، شما اگر یک حلقه فلان طرح دستت بندازی خیلی مدرن تر، بروز تر و … بنظر میرسی تا زمانی که یک نقاشی حنای ترنج روی دستت باشه. شما اگر خالکوبی بکنی فردی بسیار جذابتر بنظر میرسی تا یک نقاشی حنا!

اصلا حنا چیه! تتو و این خوبیا رو داره، پاک نمیشه، فلانه بهمانه!
نکته: قصد این نیست که این جریان رو دروغگو جلوه بدم، موضوع اینجاست که بدون توجه به ساختاری اجتماعی و فرهنگی صرفا با پررنگ تر کردم آنچه خودشون اونهارو به چشم مزایا میبینن سعی در همراه کردن این " کل " با خودشون دارند.

جایگاه سازی باعث میشه تا مردمی که شناختی نسبت به فرهنگ مدرن ندارن و زندگی در فرهنگ قدیمی براشون تبدیل به یک عادت بدون هرگونه هیجان شده به سمت جریان جدید کشیده بشن.

در نهایت این جریان باعث میشه تا عمده بازار های جهانی یکسان سازی بشه و این یکسان سازی در جهتی انجام میشه که پرچمداران این جریان در اون نقش اصلی ، تعیین کننده و مانور اصلی رو در اختیار دارند.
این چرخه باعث میشه تا قدرت این جریان روز به روز افزایش پیدا کنه (افزایش دارایی ها، افزایش پیروان، افزایش وابستگی، در آخر هم چون خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو!) تا جایی که مقابله با این جریان بسیار سخت میشه. از طرف دیگه این قدرت در اختیار این جریان قرار میگیره تا دیگر جریان هارو تا حدود زیادی مسخره و غیر کاربردی معرفی کنه و در مقام مقایسه قرار بده.

حالا چرا نتیجه حاصل از این مقایسات به نفع این جریان خاص تموم میشه؟ چون فرصت بهینه سازی و تغییر به فرهنگ های دیگه داده نشده، ابزار ها و عادات در اون فضا مناسب سازی نشده و در چنین وضعیتی مشخص هست که نتیجه این بررسی ها به نفع کدوم جریان خواهد بود!

اینها نظر شخصی :smile: از نگاه یکی مثل من بود. از مثال ها استفاده کردم چون توضیح کامل آنچه در ذهن داشتم حجم نوشته زیادی میطلبید و از حوصله من خارج بود.

3 پسندیده

این چیزی هستش که کشور های صاحب ایدئولوژی و قدرت (هردو باهم) و که میشن کشورای غربی پرچم دارش هستن. در واقع کاری که کردن تا الان این بوده که یه سبکی از زندگی ارائه بدن که براشون بیشترین بازده رو داشته باشه. این بازده هم صرفا یه بازده اقتصادیه که از چیزایی مثل استعمار و داشتن نفوذ به دستش میارن. حالا باید به تاریخش یه نگاهی بندازیم. اول ارتشو میفرستادن یجایی پوست مردمو میکندن. بعد از یه مدت سطح عمومی دانش توی تمام جوامع شروع به رشد که و یه سری افراد چه از بیرون اون جامعه‌ی تحت استعمار و یا چه از درونش، که دانش بیشتری داشتن، شروع به اعتراض میکردن. بعد فکر کردن که میتونن این الیت های جوامع رو زیر بیرق خودشون بیارن برای همین فرهنگی رو مطرح کردن به عنوان فرهنگ ایده ‌آل و تلاش کردن نخبه های جامعه رو ترقیب کنن که به اون سمت حرکت حتی به صورت ظاهری کنن چون نمادی از تجدد و روشنفکری محسوب میشد.

نمونه هاش تو ایران هم میشه محفل های روشنفکری زمان رضا شاه که نخبه ها شب نشینی های غربی برگزار میکردن ولی ظهرا تو خونه سفره مینداختن کف زمین دیزی با ترشی و دوغ میخوردن. طراح ها فکر میکردن به مرور نخبه ها جامعه رو میکشن به این سمت و تو یه دوره‌ی دو یا سه نسلی به هدفشون میرسن اما چیزی که فکرشو نکرده بودن این بود که رهبر های جامعه صرفا این نخبه ها نیستن، بلکه به خاطر ساختار جوامع، اونا میتونن یه رهبر مذهبی یا یه رهبر موروثی یا فرهنگی داشته باشن که از قضا با این نخبه ها هم بر سر قدرت مشکل داشتن. نکته دوم هم این بود که در خود غرب هم بر سر مستعمرات اتفاق نظر نبود. مثلا اگر فرانسه استقلال طلب های مصر رو تحریک میکرد که بخوان یه جرکت فرهنگی بزنن و جلوی استعمار وای سن، انگلیس هم رهبر های روحانی رو تحریک میکرد که باید از دینتون در برابر هجمه‌ی فرهنگی مبارزه کنید. این شد که بزرگان ایدئولوژی به این فکر افتادن که مدرنیسم رو تو جهت جدیدی پیش ببرن. پیشنهاد اونا پلتفورمی بود که نیاز های غرب در سایر کشورها رو فراهم کنه و در عین حال قدرت مانور زیادی هم برای بخش راست سنتی جامعه باقی نزاره. این پلتفورم میگفت که شما فرهنگتون و دینتون و عقیدتون رو در قالبی که ما میگیم نگه دارید چون مهم نیست تو قالبه چیه. مهم تو قالب بودنه که نشون میده شما چقدر خوبید. این قالب هم همون قوانینی هستش که الان کمتر کسی قبولش داره. این قوانین از توسعه پایدار شروع میشن تا قوانین محیط زیست وحقوق بشر.

انقدر این قوانین منطقی هستن که الان دارید میگید این بابا چی میگه. اینا چه ربطی به منافع کشور های غربی دارن. جدا از این که خودش میتونه یه سوال باشه اما مثال سادش اینه که اگر حقوق بشر پیاده نشه، جهان به سمت بی ثباتی پیش میره و این برای کشورا های غربی هزینه داره یا اگر محیط زیست بهش اهمیت داده نشه کشورای بد بخت بیچاره خیلی براشون مهم نیست آلودگی هوا ولی یه کشور پیشرفته یه نگرانی جدید براش به وجود میاد چون روی هزینه های بخش بهداشتشون تاثیر میزاره.

به همین دلیل میشه گفت قبلا هدف این بوده که خورده فرهنگ ها نابود شن ولی الان دیگه هدف این نیست. الان آزادی عمل این جوامع بالا برده شده ولی باید توی قالب ارائه شده خودشونو جا بدن. دقیقا مثل حالتی که شما اینجا میرید یه رستوران ایرانی. تو لوکزامبورگ برای مثال من قرمه سبزی میگیرم یجوری سرو میشه انگار این غذا فرانسویه. یه دیش مدرن و شاید غربی باشه ولی در عین حال قرمه سبزی هم هست. خورده فرهنگ ها هم اینطوری میشن. مثلا یه قبیله دیگه آدم خواری نمیکنن ولی جاش گاوو خام میخورن یا مراسم های قبل و حین و بعد از آدم خاریشونو انجام میدن.

2 پسندیده

یکی از اهداف مدرنیسم و تجددخواهی همین کنار گذاشتن گذشته است که گاهی شامل همه ابعاد یک فرهنگ _ از لباس تا خط نگارش _ میشود. نمونه عینی این فرآیند کشور همسایه خودمان است که جریان تجددخواهی و مدرنیسم به رهبری کمال آتاتورک از لباس تا رسم الخط مردم را تغییر داد. گذاشته را به کناری وانهادند تا به سمت آینده بهتری بروند. حتی در مکاتبی مثل Futurism از این هم فراتر میرویم و میگیم گذشته افتخار خاصی نصیب امروز ما نمیکند. در نتیجه حتی موزه‌ها رو هم ویران کنیم! و تمدن انسانی نوین و فرهیخته‌تری را پایه‌گذاری کنیم.

مکتب پسامدرنیسم و فرانوگرایی که از دل مدرنیسم و در انتقاد به برخی اصول و اتفاقات مدرنیسم به وجود آمد نیز این مسئله رو رد نمیکنه که ما در دوران مدرنیسم هستیم و مدرنیسم گاهی یک خط قرمز بزرگ بر روی هرآنچه که از گذشته است میکشد. در خود کشورهای غربی که این دوران را سپری کردند این اتفاقات رخ داد و یک گسست نسبت به گذشته داشتند و گاها سعی کردند گذشته را حذف کنند تا با کمک علم و خرد و تکنولوژی ، شالوده اجتماعی جدید رو پایه‌گذاری کنند.

برخی نگاه کاملا بدبینانه دارند ولی گاهی هم میشه حد وسط رو دید و اینکه نابود شدن برخی فرهنگ‌ها چندان بد هم نیست. این چسبیدن بی قید و شرط به اجزای یک فرهنگ (لباس و غذا و رسم الخط و …) اکثر مواقع یک خواست احساسی است که گاها نمیدانیم سرمنشا این احساس چیست!

به عنوان مثال امروزه دیگه دستار به کمر نمی‌بندیم و گیوه به پا نمیکنیم. یا اینکه در کشور خودمان ایران از یک زمان خط‌ نگارشی از پهلوی و نوعی دیگر و نوین تغییر پیدا کرد و نوعی تجدد (به هرعلتی) رخ داد که باعث گسست ما در درک مفاهیم متون گذشتگان شد ولیکن این مدرنیسم در خط یک جهش دیگر در حوزه ادبیات به وجود آورد. یا مثلا یک زمانی به دلیل قحطی و بدبختی غذای مردم به سمت ساده شدن و آبکی شدن حرکت کرده ، اما دلیل وجود ندارد آن غذای دوران قحطی و بدبختی را به عنوان یک نشانه فرهنگی در دوران وفور محصولات کشاورزی حفظ کنیم!!

از یک نگاه دیگه چرایی حذف شدن خرده فرهنگ‌ها رو باید در گسترش ارتباطات جستجو کرد. تبدیل شدن جهانی وسیع به دهکده‌ای کوچک حاصل قیام و رستاخیز ارتباطات و رسانه‌ها بوده و هست و این مسئله برخورد فرهنگ‌ها رو ایجاد میکنه در نتیجه فرهنگی که قوی‌تر باشد (و رسانه قدرتمندتری) پشتوانه آن باشد ، نقش بیشتری در فرهنگ واحد جهانی آینده ایفا خواهد کرد.

آیا میتوانیم جلوی نابود شدن این خرده فرهنگ‌ها را بگیریم ؟ من شخصا میگم خیر ، مگر زمانی که جلو گسترش ارتباطات و رسانه‌ها رو بگیریم.