اگر در فلسفه پیشرفت کنیم آیا در علوم تجربی هم پیشرفت خواهیم کرد؟

پرسش‌های پیرامونی ما به دو دسته تقسیم میشوند :

  • پرسشهای وجودی که ویژگی غیرارادی دارند و ناخواسته و همیشه وجود دارند . این سوالات دانشی به نام فلسفه را شکل میدهند .
  • پرسشهای غیروجودی که شامل علوم تجربی هستند و براساس اراده ما شکل میگیرند ، یعنی احساس نیاز میکنیم اما نمیدانیم ، اراده میکنیم و به دنبال پاسخ آن میرویم (مثل فیزیک ، شیمی ، ریاضی و …)

هردو علم رو باید فرا گرفت چون :

  • اولا سوالات وجودی و ناخواسته که ناگهان در ذهن آدمی جرقه‌وار ظاهر میشوند و پیرامون ابهامات هستی است همیشه وجود داشته و دارند .
  • دوما این سوالات وجودی(فلسفی) هستند که زیربنای سوالات غیروجودی (علمی) را شکل میدهند .

در دنیای علم مشاهده میکنیم تفاوت در پاسخ به سوالات فلسفی به مکاتب جدید علمی منجر میشود . دو دانشمند در یک حیطه علمی فعالیت میکنند ولی به دلیل تفاوت در پاسخ‌هایشان به سوالات فلسفی ، بنیانگذار مکاتب علمی جدید میشوند .

نتیجه اینکه فلسفه در پیشرفت علوم تجربی کمک کننده است و کسانی که به درجات بالای علمی رسیده‌اند توامان این دو حوزه را به پیش میبردند و به همین دلیل نگاهی عمیق و ژرف به حیطه علمی خود داشتند . نمونه بارز و ایرانی آن ابوعلی‌سینا است که علاوه بر مهارت و دانش بالا در علوم مختلف ، یک فیلسوف شهیر و بی‌نظیر است .

2 پسندیده

یه تاثیر مستقیم داره که دوستان بهش اشاره کردند. فلسفه زیربنای علم خصوصا در روش‌شناسی است و همچنان فلسفه علم این کار رو انجام میده تا علم از ناعلم تفکیک بشه.

از طرفی تاثیر غیرمستقیمی هم در علم داره، که برمیگرده به انقلاب فلسفی سقراط که نگاه بشر رو از طبعیت و کیهان به خود انسان برگرداند. این فلسفه سرآغاز هزاران هزار سوال شد. انسان چیست؟ جامعه چیست؟ قدرت چیست؟ ثروت چیست؟ اخلاق چیست؟ و خلاصه هرسوالی که به انسان منفرد یا انسانهای تجمع‌کرده مربوط میشه. این خط‌سیر فکری در اروپا اوج گرفت و ده‌های رشته علوم انسانی رو به وجود آورد که به این سوالات عمیق‌تر و دقیق‌تر پاسخ دهند.

البته ممکنه مورد دوم ارتباطی به علم نداشته باشه. ولیکن در ظاهر قضیه بین رُشد علوم تجربی و مهندسی با ساختارهای اجتماعی و افکار فردی انسانها یک جامعه رابطه‌ای قابل مشاهده است. بین انقلاب فلسفی (فلسفه در معنای عام) و انقلاب صنعتی رابطه‌ای وجود دارد.

2 پسندیده