فلسفه ی زندگی چیست؟

اگر عمیقا فکر کنیم، فارغ از هر گونه توجیه و شعار، چرایی این زندگی چیه؟
اصلا فلسفه ای داره؟

15 پسندیده

فرصتیست که بر اثر یک اتفاق حاصل میشود تا به حکم عدالت تا مرحله کمال قدرت بروز وظهور پیدا کند.

4 پسندیده

احتمالا جواب این سوال به نوع دیدگاه افراد بستگی پیدا می کنه و یا فارغ از اونه؟

دو دیدگاهی که ما رو به نحوه شکل گیری جهان راهنمایی می کنه به نظرم میتونه پاسخ این سوال باشه:

  • این جهان ابتدایی و پایانی داره و با هدفی خاص بنا شده (نظری که ادیان دارند).
  • پیدایش جهان بر اثر تصادف بوده و در همین تصادفات زمین و موجودات زنده اش هم وجود پیدا کردن.

دیدگاه اول بنا بر تفسیری که از هدف و عامل آفریننده جهان داره به یه صورتی پاسخ میده به این چرایی و دیدگاه دوم هم که فکر می کنم منجر بشه به: خیر زندگی ذاتا هدفی نداره .

اما به صورت شخصی: چون معتقدم جواب دادن (منطقی و علمی و نه ایمانی) به این که آیا کدوم از دو صورت بالا حقیقت داره ممکن نیست، ترجیح میدم توصیف شخصیم رو داشته باشم: "به هر حال هر دستی که ما رو اینجا نشونده چه تصادف و چه خداوند باید کاری رو کنیم که خودمون و موجودات اطرافمون طی حیاتشون بیشترین نفع و لذت رو از زندگیشون ببرن و با نا ملایمات مبارزه کنیم"

ای آمده از عالم روحانی تفت
حیران شده در پنج و چهار و شش و هفت
می نوش ندانی ز کجا آمده‌ای
خوش باش ندانی به کجا خواهی رفت
"خیام"

7 پسندیده

با خیام تا حدی موافقم یعنی راستش رو بگم مجبورم موافق باشم … یعنی فلسفه ی زندگی ما به ما تحمیل شده ؟؟؟؟؟؟؟

اما بلاخره حقیقت چیه؟؟؟ اینا که آدمو‌ راضی نمی کنه…

یعنی فلسفه زندگی هر آدمی یه چیزه؟؟ فلسفه واحد نداریم؟؟؟

5 پسندیده

این حرفایی شما زدید خیلی قشنگ و راضی کننده ست.

ولی آخه کدوم عدالت ؟؟؟ فرض کنیم کسی نخواسته باشه اصلا به دنیا بیاد واقعا عدالت در موردش اجرا شده ؟؟؟ چه جوری؟؟؟

3 پسندیده

فلسفه یعنی چه؟ چرایی زندگی اگه منظور هست، به نظرم دلیل زندگی خود زندگیه. یعنی درک زندگی کردن، ما زنده ایم که زندگی کنیم تا ببینیم و بفهیمیم زندگی چیست و چراست،

آفتاب آمد دلیل آفتاب
گر دلیلت باید از وی رو متاب

اصلاً، من چه گویم یک رگم هشیار نیست

5 پسندیده

دقیقا!!!
اگر زندگی را محدود به برداشت های امروزی از زندگی بدانید زندگی پوچ و کسل کننده است و اکثر آدمها از به دنیا آمدن پشیمان هستن چون ما به این دنیا نیامده ایم تا در یک مسابقه عمرمون را برای کسب یه خانه و یه ماشین و یا بیشتر و کمتر هدر بدیم .بلکه ما برای یه هدف بزرگتر به این دنیا آمده ایم برای یه امتحان بزرگ که از خود شناسی شروع وبه خود سازی ختم میشودولی متاسفانه عده ای تمامیت خواه هدف را به حاشیه راندن.همه ما خوبی ها را میخواهیم ولی نمی دانیم چطور به آن برسیم!!! فرقی هم نمی کنه یه عده با شعار تمدن یه عده با شعار پیشرفت و عده ای با شعار های دیگر همه دنبال طمع ورزی هستند برای همه سوالهای زندگی جواب های درست وجود دارد به شرطی که دنبال کننده واقعی باشه.

به نزد عقل هر داننده ای هست / که با گردنده گرداننده ای هست

عدالت یعنی هر چیز در جای خودش قرار گرفتن !!!

بهتر است بجای شکوه و شکایت از این فرصت در راه درست بهره بگیریم

4 پسندیده

به نظر من، فلسفه زندگی یا اصلا چرا به این دنیا اومدیم، اینه که خدا دوست داشته زیباییهای جهان هستی رو به ما نشون بده، بگه ببینین اینا رو من آفریدم جهانی به این عظمت، به این زیبایی، و در نهایت نظم، فلسفه زندگی درک عظمت خداونده:heart_eyes:

4 پسندیده

دیدگاه حسی منظور هست یا تحلیلی؟ منظور از زندگی حیات به معنی زنده بودن هست یا مفهوم اجتماعی و تعامل هم توش هست؟ صرفا برای صیقل خوردن سئوال پرسیدم.

2 پسندیده

اگر بخوام بر اساس دو بخش کردن قضیه به صورتی که بالا گفتم پاسخ بدم: حقیقت با اینکه وجود داره به نظرم غیر قابل کشف هست.

خب اگر تعبیر شما از “فلسفه زندگی” رو همون “چرایی زندگی”(چرا زندگی هست؟) بدونیم، فکر می کنم چیز دیگه ای جز اون دو دسته بندی به ذهنم نمیرسه.

جواب درست به سوال شما اینه که: “منتظرم بمیرم تا حقیقت رو متوجه بشم” هرچند وجود مسائل ماورایی برام جالب تره. که اونم پاسخ های روانشناسانه ای براش دارن. ولی به هر حال کسی تا به حال از پس حل این معما بر نیومده.

من حین پاسخ دادن به این موضوع، همش دو قضیه رو ذهنم با هم قاطی می کنه . یعنی دو تا برداشت دارم از این موضوع:

  • چرا اصولا این زندگی و هستی به وجود اومده.
  • فلسفه شخصی و دلیل عقلی وتعبیر فردی هر انسانی از زندگی و راهی که خواهد پیمود چیه (مورد دوم فکر می کنم به اولی وابسته هست)

تو پاسخ اول منظور اول رو گرفته بودم. اما گویاراضی کننده نبود

پس از دومی اگر بخوام وارد شم: به نظرم ثابت نیست و در طول زندگی تغییر می کنه. اما برای یه انسان بالغ بستگی به پاسخش به مورد اول داره:

کسانی که ایمان دینی دارن (من به اون چیزی که در واقعیت بدبختانه می بینیم کاری ندارم) هدفشون تا حدی شخص هست و تقریبا هم ادیان یه تصویر یکسانی دارن از زندگی که آدم باید پیش بگیره: پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک.

مورد دوم: کسانی هم که به خالق اعتقاد ندارن و به تصادف اعتقاد دارن (که شخصا اون دسته دیندار که تقلیدی و ناآگاهانه دیندار هستن رو اکثرا تو این مورد دوم میشها جاشون داد، وگرنه روزگار بهتری داشتیم) : به نظرم تفسیرهای مختلفی میتونن برای زندگی شخصیشون داشته باشن.

به نظرم در کل فلسفه زندگی خیلی نسبی هست و حاصل تجربیات و اعتقادات و فرهنگ اون فرد.

بنا بر تو تفسیری که از عنوان موضوع به ذهنم میرسه:

  • چرا اصولا این زندگی و هستی به وجود اومده. : در این مورد تحمیلی هست (با هر تفسیری که از تولد عالم داشته باشیم)

  • فلسفه شخصی و دلیل عقلی وتعبیر فردی هر انسانی از زندگی و راهی که خواهد پیمود چیه (مورد دوم فکر می کنم به اولی وابسته هست): در این مورد تفسیرهای مختلف میتونه داشته باشه

اما در کل زندگی (جدا از فلسفه ای که شخصی براش چیدیم و در اون راستا تلاش می کنیم): به نظرم تحمیله: چون ما مولفه های بسیاری در زندگیمون نقش داره که تسلطی روشون نداریم.

4 پسندیده

شهامت می خواد پرسیدن اینطور سئوال ها :blush: :+1:

سئوال:
آیا تا بحال علم (علوم طبیعی، روانشناسی، …) یا فلسفه به این سئوال جوابی داده اند در طول تاریخ؟ (دین رو می دونیم که پاسخ داره برای این سئوال).

این جمله به نظر من از نظر منطق درست نیست. تصمیم احتمالاً باید قبل از به وجود اومدن گرفته می شده، یعنی در عدم، و در عدم چجوری می شه تصمیم گرفت؟ یعنی کسی که وجود نداره، چطوری می تونه چیزی رو بخواد یا نخواد؟

4 پسندیده

به نظرمن Zmshfz به زبان شیوا و ساده اصل مطلب رو بیان فرمودن بعلاوه اینکه درک عظمت خدا یعنی خدایی شدن ( مثل خدا مهربون شدن مثل خدا صبور بودن مثل خدا سخاوت داشتن و…که کمال انسانیت یعنی انسان کامل شدن)

زندگی در سلام و پاسخ اوست / عمر را صرف این پیام کنیم
در عمل باید عشق ورزیدن / گفتگو را بیا تمام کنیم
عابری شاید عاشقی باشد / پس به هر عابری سلام کنیم (مجتبی کاشانی)

0

5 پسندیده

من فقط می تونم بگم خوش به حال مقام یقینی که شما ایشون بهش رسیدن.

چون خودم یقینم 60 درصد هست و برام سخته بخوام یکی از این گزینه ها رو از نظرم دور کنم.

از صمیم قلب به این اعتقاد دارم که یه چیزایی رو نمیشه با عقل فهمید. خیلی شخصیه این قضیه. نمیشه صد در صد رای به یکی داد. بهتره زندگی را بگذرانیم به بهترین نحو و با مراقبت.

3 پسندیده

سوال خوبيه باعث ميشه بيشتر جا بيفته… زندگي براي موجودي مثل انسان به نظرم شامل هر دو بايد بشه هم بعد زيستي و هم بعد فكري و عقلي. يعني انسان هم مي خوره و هم تعامل اجتماعي داره. حالا براي پيدا كردن “چرايي” بايد زندگي انسان رو به صورت يك پك تصور كنيم و براي اين كليت چرايي رو بفهميم.

اگر كلي تر نگاه كنيم بايد بگيم فلسفه يا چرايي كل هستي كه انسان هم جزئي از اون محسوب ميشه چيه.

3 پسندیده

به قول شما شهامت ميخواد اما بيشتر از شهامت گيجي و هنگي مي خواد(به خودم ميگما چون اين سوال رو خودم پرسيدم) تا حدي كه بهش شهامت گفتن بده

كل نظام هستي رو تصور كنيد كه ما هم جزئي از اون هستيم. حالا تصور كنيد بتونيد بريد بيرون از اين نظام و از اون بالا همه چيز رو نگاه كنيد. چي مي بينيد؟؟؟
همه چيز در حال رفتنه (تغيير، حركت، فعاليت … ) خوب سوال پيش میاد كجا و چرا ؟ خبريه؟

2 پسندیده

علوم طبيعي تا جايي كه من فهميدم اصلا ابزار پاسخگويي به اين سوال رو ندارن. چون ابزارش تجربه و آزمايشه و اين سوال بايد با عقل پاسخ داده بشه.
فلسفه در واقع فلاسفه هم تا جايي كه مي دونم جواب قطعي ندادند و به نوعي اختلاف نظر توش هست…

3 پسندیده

شما درست مي گيد … اما منظورم اينه كه فردي به دنيا اومده و الان ميگه اصلا چرا بايد به دنيا ميومده كه حالا بهش بگن زندگي كن. چنين كسي كه به دنيا اومدنش رو ديگران خواستن عدالت در موردش چه جوري داره اجرا ميشه؟؟؟ (صحبت دوستمون در مورد عدالت بود)

2 پسندیده

من از ديدگاه هاي روانشناسانه شما خوشم مياد و به نوعي به آدم آرامش ميديد… كلا من هروقت ذهنم زيادي فلسفي ميشه ميرم سراغ روانشناسي در واقع روانشناسي رو در مقابل فلسفه يه استامينوفن كديين تصور مي كنم اما مساله اينه كه مسكن فقط درد رو تسكين ميده اما درمانش نمي كنه ودرد (سوال) دوباره مياد سراغ آدم …

3 پسندیده

اين يك نكته ي تامل برانگيزيه… در واقع ما انسان ها چون جزئي از نظام هستي هستيم شايد هرگز نتونيم جواب اين سوال رو پيدا كنيم در واقع طبق يك قضيه ي عقلي كه ميگه جزء نمي تونه بر كل احاطه پيدا كنه و وقتي احاطه نباشه كشف هم غيرممكنه.

3 پسندیده

من فکر میکنم در بررسی این سئوال و طرحش در جمع، این نکته وجود داره که بسیاری از عوامل اجتماعی باعث میشه که جواب صرفا در مسیری خاص پیش برن. میتونم قبول کنم کسی وجود داشته باشه که نخواد به صراحت همه چیزی که توی ذهنش رو بیان کنه و با احتیاط صحبت کنه. ولی اینکه انکار کنیم حقیقت قابل فهم نیست، بی انصافی در حق وجدان علمی هست. این رو به این دلیل گفتم چون میدونم فیزیک‌پیشه هستید و به اندازه کافی توانائی ذهنی دارید که در این مسیر خطرناک نیوفتید.

فلسفه، که این سئوال جزئی از اون به شمار میره، به عنوان بخشی از علم، روشهای متفاوت داره ولی به دیدگاه افراد ربطی نداره. این حرف به معنی “فردبنیان” بودن علم هست یعنی هر کسی علم رو با دیدگاه خودش پیش میبره. از اساس با ذات علم در تضاد هست. ولی برای نمونه، دیدگاه علمی، حداقل یک خاصیت مهم داره: آزمون پذیری. این یعنی هر دیدگاهی که بیان میشه، باید همراهش روشی برای آزمون آن ارائه بشه. به معنی عمیقتر اینکه، دیدگاه علمی هم باید احتمال غلط بودن داشته باشه هم درست بودن. اینکه کدوم حالت اتفاق میوفته، از آزمون بیرون میاد.

برای نگاه کردن به سئوال: اینکه در دنیای مادی همه چیز براساس اصول فیزیک رفتار میکنه، و همین اصول فیزیک در حیات به مفهوم بنیادی، برقرار هست، مسئله‌ای اثبات شده است. ولی نکته گنگ برای بعضی ها اینکه اگر اصول ساده بر دنیای مادی برقرار هست، چرا این همه پیچیدگی رفتاری وجود داره؟ پیچیدگی رفتاری به راحتی از اصول ساده فیزیکی هم میتونه ناشی بشه. برای مثال، گرانش برای دو جسم یا سه جسم تفاوتی نداره، ولی رفتار این دو تا سیستم بسیار متفاوت هست.

من اتفاقا با عدالت به این معنی موافقم. بهتره هرچیزی رو در جای خودش استفاده کنیم، فلسفه در جای خودش، شعر و هنر در جای خودش. اگر خلاف این عمل کنیم، نه تنها به محیط ضربه میزنیم، بلکه ارزش شعر رو به چالش میکشیم.

پرسیدن سئوالهای عمیق یه مساله هست و تلاش برای درکشون و لذت بردن از این سئوالها مسئله مهمتر. من فکر میکنم مهمترین وجه تمایز بین انسان و گونه های دیگه، همین تلاش برای ادراک در مورد همین سئوالهای عمیق هست. به نظرم بهترین روش برای کسی که این دغدغه‌های عمیق رو داره اینه که در کنار زندگی معمولی، از تلاش برای فهم لذت ببره. این تعادل هم به آرامش کمک میکنه هم به امید و لذت. هرچند در جامعه، برقراری این تعادل در زندگی، به ویژه برای افرادی با دیدگاه متفاوت از جامعه، بسیار سخت شده.

این حرف از یه جنبه درست هست و از جنبه ای نه. به معنی روش علمی که در بالا گفتم، علم میتونه بهتون بگه که چه چیزی غلط هست. چون میتونه آزمون کنه نظریات رو. استثنا در بین علوم طبیعی، “فلسفه طبیعی” یا همون فیزیک امروزی هست که در این مورد حرفهای زیادی برای گفتن داره. حتی میتونه بهتون معیار بده که پرسیدن چه سئوالی معنی داره و چه سئوالی بی معنی.

این استنتاج لزوما صحیح نیست. به این معنی که احاطه الزامی برای کشف به حساب نمیاد. برای کشف، داده مهم هست که جزء اثر کل رو به صورت داده میتونه ببینه. برای کشف، دریافت اثر وجودی مهم هست نه احاطه صرف. در واقع جاهائی هم هست که برعکس بوده، و کل به دلیل عدم دریافت اثر وجودی مستقیم از جزء در شناخت آن ناتوان بوده. مثال خیلی ساده، اینکه مکانیسم گرانش و چرخش سیارات به راحتی درک شد، ولی مکانیسم اتم به عنوان جزئی از ما، به سختی کشف شد و هنوز هم از نقاط گنگ فیزیک از نطر مفهومی هست. مقیاس در این فرآیند نقش مهمی داره و اگر مقیاس داده وجودی رو به هم نریزه، نظریه کاملا قابل آزمون هست.

4 پسندیده