چه جوری نوآوری رو در یه فرایند ساده میشه جاری کرد؟

پنج شنبه ی گذشته شانس مشاهده گری در یک رویداد نو، ماراتون ادیسه خوانی، رو داشتم. این رویداد که در واقع یه جور حرکت فرهنگی بود جمع سپاری و نوآوری هم حساب میشد از نظر من.

یعنی ادیسه رو به قسمت های کوچکی تبدیل کرده بودن و از یه جمع حدودا ۲۰۰ نفری خواسته بودن هر کدوم دو صفحه ش رو با صدای بلند برای بقیه اجرا کنه.

جالبش اینه که قبل از رویداد من فکر میکردم که قراره هر کسی با لباس های عجیب غریب بیاد و تئاتری اجرا کنه و در واقع اون دو دقیقه در اختیار افراد رو یه جور چالش در نظر گرفته بودم که توش قراره اتفاق عجیب غریبی بیفته.

ولی وقتی رویداد با ادیسه خوانی سفیر یونان شروع شد و ایشون خیلی ساده از روی ادیسه شروع کردن به خوندن، تازه دوزاریم افتاد و فهمیدم که اصل ماجرا ساده س. خیلی ساده!

و قشنگیش هم همین بود، و تنها عاملی که باعث شد حدودا ۳ ساعت بشینم و به ادمای مختلفی که میان و در این سادگی شنا میکنن نگاه کنم هم همین.

در این بین، بودن افرادی که ابتکار عمل رو خودشون به دست گرفته بودن، لباس های محلی شون رو پوشیده بودن و یا ادیسه رو به گویش خودشون برگردونده بودن، مثلا یه خانم که شعری با لهجه ی تاتی برامون خوند که بیشتر شبیه لالایی های بچگی بود تا ادیسه، ولی در عین حال قسمتی از ادیسه!

یا دو نفر که لباس کردی پوشیده بودن و دونفری اجرا کردن. و یا یه نفر که گویا رپ اجرا کرده بود ادیسه رو.

و البته بعضی افراد که به نظر میرسید حتی یه بار هم از روی متن خودشون نخوندن.

چیه که این وسط باعث میشه بعضی افراد این قدر لحظه رو زندگی کنن و بعضی دیگه صرفا اون رو بگذرونن؟

پ. البته طرح مسئله م خامه، ولی دنبال اینم که بفهمم

  • چرا در یه جمع حدودا ۲۰۰ نفره درصد کوچکی هستن که ممکنه ابتکار عمل رو به عهده بگیرن و در قالب منتظر ظاهر نشن؟
  • این افراد چه مشخصات مشترکی دارن؟
  • و یا چه آموزش هایی لازمه تا افراد بیشتری از این جنس در دنیای اطرافمون وجود داشته باشن؟

2 پسندیده

ااااا چه جالب ،اتفاقا به صورت کاملا تصادفی منم اونجا بودم!!! کجا نشسته بودی؟ کدوم ردیف؟ نمایششون رو دیدی؟ :wink:

به نظر من اصل ماجرا این بود که ادیسه هومر که یه کتاب قطوره و خوندنش توسط یه نفر شاید خیلی طول بکشه باعث شده اون همه از فرهنگهای مختلف دور هم جمع بشن و این کار رو در عرض یه روز انجام میدن. حالا فرض کن قرار بود هرکسی بخواد به روش خودش این کار رو انجام بده به نظرم خیلی طولانی تر از این حرفا میشد و در عین حال اصل موضوع رو به حاشیه میبرد.
مثلا اونایی که رپ خوندن (اتفاقا خیلی هم فان بودن!) کارشون حدودای یه هفت یا هشت دقیقه ای رو مصرف کردن و باعث شد برنامه طولانی تر بشه. حالا فرض کن همه اون 200 نفر میخواستن این کار رو بکنن. به نظرم باعث میشد که کم کم افراد حواسشون بره سمت خودشون و کل برنامه با حاشیه مواجه بشه.

[

2 پسندیده

آموزش آدم‌ها رو هر چه بیشتر شبیه هم می کنه. مسیری که لازمه تا آدم‌های متفاوت به وجود بیان بدون شک از طریق آموزش ممکن نیست. منظورم از آموزش، اون چیزیه که در مدارس و دانشگاه‌ها وجود داره. ایران، آمریکا و آلمان هم فرق زیادی با هم ندارن (تجربه‌های به دست آمده از خودم و دوستان).

در این مورد جمع‌های دانشجویی می‌تونه مفید باشه اما فقط جمع‌هایی که خودجوش شکل گرفتن. جمع‌های خودجوش زمانی شکل می‌گیرن که دانشجو آزادی عمل بیشتری داشته باشه.

1 پسندیده

صرفا با صدای بلند فکر کردن: مثلا فرض کن اموزش از این جنس باشه به ادم ها یاد بده همیشه ابتکار عمل دست خودشون هست، به جا اموزش منتظر بودن برای هدایت شدن.

اون وقت علاوه بر اینکه اموزش وجود داره، در کنارش تفاوت هم هست، چون هر کسی ذهن خودش رو داره و قدم متناسب با خواسته ی خودش رو انتخاب میکنه.

یه چالشی که الان در نوآ۰۰۳ بهش برخوردیم و خیلی بی ربط به این تجربه بالا نیست، از این جنسه که خب افراد ابتکار عمل رو در دست دارن، ولی به سبکی که یاد گرفتن: سبک تفکر دانشگاهی، سبک نگاه کل به جز. یعنی مثلا الودگی هوا، یه مشکل بزرگه که دلیل اصلیش نبود زیرساخت ها و … هست. و … .

حالا میخوایم یه روش متفاوت جز به کل بذاریم روش: یعنی بگیم الان تجربه هایی هست که من و تو داریم، و همین که اینها رو تجربه کردیم نشون میده اجرا شدنی هستن (چون قبلا توسط من و تو اجرا شدن). حالا بیایم این ها رو طوری بسط بدیم که یه جمع بتونن ازش بهره ببرن و نه فقط من وتو.

یا اینکه بیایم به تجربه های مشکل دار خودمون نگاه کنیم، و بعد تلاش کنیم اون دسته از اون ها که تکرارش بیشتره، رو بهبود بدیم. چرا؟ چون وقتی مشکل تکراری خودمون رو بهبود میدیم، احتمالا داریم مشکل تعدادی از افراد رو بهبود میدیم و … .

الان چیزی که از افراد میخوایم خیلی ساده س! اون قدر که خودمون هم هیچ وقت به ذهنمون نمیرسید میتونه به حل یه مشکل بزرگ مثل الودگی کمک کنه.

و دقیقا به همین دلیل انتخاب اول افراد نیست. چون مثلا ذهن خودم اول دوست داره به راهکارهایی از جنس ایجاد زیرساخت و یا مشکلات مدیریتی بیندیشه.

اینجا تکلیف چیه؟ چه جوری میشه چنین روش های ساده ای رو یاد گرفت و بعد پیش برد؟

3 پسندیده

راستش سوال منم همیشه همین بوده که چجوری میشه آدم جدا از لذت بخش بودن لحظاتش به این فکر کنه که این لحظه از یک لحظه قبل تر و بعد تر مهمتره.

این جور موقع ها رجوع میکنم به داستان سه پرسش تولستوی و جواب های اون خردمند به این سه پرسش.

چند ماهی هست که ذهنم بدجور درگیر اینه که چجوری بشم اون فردی که در لحظه لحظه رو زندگی می کنه مگه میدونم اصلن لحظه بعدی رو میبینم یا نه یا اینکه با فرض غم انگیز بودنش مثه هزار لحظه دردناک زندگیم که شده چراغ راهم و همیشه ازشون به خوبی یاد می کنم این هم به همون لحظات تبدیل بشه…

1 پسندیده

فکر کنم این با سوال اولت یکم فرق داره یا من متوجه ربطش نشدم.

همه ما یه حلقه ارتباطی با فرایند های بیرونی هستیم اگه من یه مشکل ناراحت کننده رو هر روز میبینم خوب قطعن دو حالت داره اول اینکه من بر حق نیستم پس باید خودم رو درست کنم یا لینکه من بر حقم و باید شرایط رو درست کنم که توی این فرایند آخری یا پیروز میشم یا اون مشکل پیروز میشه( یکم داستان رو توی ذهنتون غم انگیز کنید…)

اگه من بر حق نیستم خودم رو درست می کنم و مشکل حل میشه (خیر و برکه (برکت))
اما اگه من بر حقم باز دو را (راه) داره یا پیروز میشم یا شکست می خورم
اگه پیروز شدم که خوب اون مشکل رو فردا نمیبینم ولی اگه شکست خوردم این خوبی رو داره که در راه حل اون مشکل تموم شدم پس، فردا نیستم که ببینمش.

این در مورد آدم هایی صادقه که واقعن به راهی که میرن و همینطور به خودشون اعتقاد دارن. شخصن خودم رو از این دسته نمیبینم ولی شاید اگه از این دسته بودم یکم، خیلی، زیاد هوب می شد. چون حداقل به قول شما لحظه رو زندگی می کردم.