چه خاطراتی از کلاس اول یا کلاس اولی‌ها داری؟

یکی از شیرین‌ترین و تا حدی متفاوت‌ترین لحظات زندگی، وقتی هست که وارد مدرسه میشی، یعنی کلاس اول!

دور و برت، تو فامیل یا آشناها کلاس اولی سراغ داری؟ از خاطرات کلاس اول خودت یادته؟

مطرحش کن! بذار منبع کوچکی داشته باشیم از داستان‌های شیرین و شاید هم تلخ این دوران متفاوت زندگی.

دنباله‌ی موضوع اولیا و مربیان عزیز: دوست دارید بدونید هر روز تو کلاس پایه اول دبستان چه خبره؟

8 پسندیده

یه پسرخاله دارم که بچگی به شدت شیطون و بیقرار بود، متولد 68 هست و الان برای خودش مردی شده البته :blush:
روز اول مدرسه سر کلاس درس حوصله ش سر میره و کلاس براش خسته کننده میشه، یهویی میره توی فاز بازی.اونم چه بازی ای!!!:sweat_smile:
چون خیلی ریزه میزه بود نیمکت اول مینشست، حالت یورش به خودش میگیره پشت نیمکت ردیف اول و به بچه ها دستور حمله میده :grin::joy:
میگه: حمله!! :joy:
جالبه که بچه های کلاس اولی همگی اطاعت میکنند :grin: و همزمان نیمکت ها رو به سمت جلوی کلاس و به سمت خانم معلم بیچاره حرکت میدن .همون روز اول مدرسه مامانشو خواسته بودند :grin::joy:

10 پسندیده

امروز ساعت هنر گفتم خودتان را بکشید، آنطور که دوست دارید باشید و یا هستید
ابراهیم خودش را کشیده بود با تاجی بر سر. نقاشی اش را نشانم داد و گفت خانم من پادشاهم. گفتم به به! چه عالی! پادشاه کجایی؟
فکر کرد و برگشت سرجایش نشست.
دوباره آمد گفت خانم من پادشاه شهر بازی ها هستم :heart_eyes:

7 پسندیده

امروز ساعت اخر وقتی زنگ خورد یکی از بچه ها چند بار پرسید: خانم بریم تو حیاط؟ بریم تو حیاط؟
جواب دادم نه محمدرضا وسایل تو جمع کن باید بری خونه. زنگ اخره.
وقتی داشت کتاب و میزاشت تو کیف اش به من نگاه کرد و گفت: خانم من مدرسه رو خیلی دوست دارم. :blush:


خیلی برام جالبه. چندباری پیش اومده که زنگ اخر که میخوره بچه ها فکر می کنن زنگ تفریحه. بعد که میگی زنگ آخره، چهره شون خیلی جالبه. میگن ء… انگار خیلی زود گذشته
پ.ن: ممنون از لاله که این موضوع ایجاد کرد. جای خوبیه برای نوشتن از بچه ها

5 پسندیده

امروز یکی از دانش‌آموزان دیر به کلاس رسید. پرسیدم چرا دیر اومدی؟
جواب نداد. دوباره پرسیدم باز هم جواب نداد. می دانستم اگر بپرسم خواب ماندی؟ سری تکان می دهد و جوابی نمی شنوم. البته باز هم نشنیدم. اما خودم هم جوابی را به خوردش ندادم دوست داشتم خودش توضیح دهد.
حرف نزد. گفتم مجتبی تو ازش بپرس چرا دیر آمده؟
مجتبی سرش را نزدیک برد و آرام پرسید: چرا دیر آمدی؟
جوابی نشنید. آرام تر پرسید: دهنت بو می دهد که حرف نمی زنی؟ :flushed::thinking:
به ذهنم خطور نکرده بود که ممکن است چنین دلیلی داشته باشد. بعد آمد و گفت خواب مانده خانم.

3 پسندیده

امروز با یک دخترکوچولوی کلاس اولی صحبت می کردم که گفت: امروز بعد مدرسه یک پسره فحش داد بهمون یعنی من اول فحش دادم :roll_eyes:
-خب چی شد که اینکار و کردی؟
-بعد دعوا کردیم یلدا گفت ولش کن بیا بریم.
-خب چی شد که اینکار و کردی؟
-هیچی نشد. تقصیر یلدا بود. اون اول شروع کرد! :roll_eyes:
-تو که گفتی من اول شروع کردم! نظرت عوض شد؟
-ء . حالا منم ی چیزی گفتم. اصلا با پسرا باید دعوا کرد.من هر پسری رو ببینم باهاش دعوا می کنم. :flushed:
و بعد رفت و خواند: با پسر باید دعوا کرد، با دختر باید مهربون بود :zipper_mouth_face:

4 پسندیده

به نظرم میرسه در برابر جمله ی «خب چی شد که اینکارو کردی؟» گارد دفاعیش رفته بالا و احساس خطر، احتمالا حس دعوا شدن یا چیز مشابه، کرده.

یه سوال جدید درباره تجربه خوبتون به ذهنم رسید که اینجا مطرح کردم:

1 پسندیده

فقط میتونم بگم که اشکم دراومد از خنده.:joy:

بیشتر یه حس کودکانه بوده تا یک عمل از روی قصد و نیت.

چرا فقط یک پرسش تکرار شده؟

1 پسندیده

چون به سوال گوش نمی داد

1 پسندیده

روز اول مدرسه معلم اسم همه رو روی برگه نوشت و قرعه کشی کرد برای مبصر کلاس
اسم من در اومد :heart_eyes::heart_eyes:
خیلی کیف داد خیلی
اولین و اخرین قرعه کشی موفقیت امیز زندگیم بود
هنوزم بهش فکر میکنم احساس غرور میکنم😎

4 پسندیده

من متاسفانه خاطره خوش نمیتونم اسمش رو بزارم ولی چیزی که از کلاس اولم توی ذهنم مونده این هست که یک بار دانش آموز مقابل من بر میگشت و روی میزم خط میکشید، چندبار بهش تذکر دادم و گوش نکرد! معلم دید دارم باهاش حرف میزنم بدون اینکه توضیح من رو گوش کنه اومد و سر من رو کوبید به دیوار کنارم…
خداحفظش کنه هرجا هست!

4 پسندیده