نظرتون درباره:
کوشش بیهوده به از خفتگی
چیه؟
واقعاً کوشش بیهوده هم داریم، امید تا چه حد، احمقانه نیست؟
کی دست از تلاش برای تغییر بر میدارید؟
کی و چطور متوجه میشید که تغییر مورد نظرتون در حد و اندازه توان و زمان شما نیست؟
یه مثال اینه که بسیاری از افراد دور و بر ما راحت یا ناراحت دارن زندگیشون رو می کنن و ایده یا برنامه یا کوششی برای تغییر ندارند و عده کمی هم دغدغه تغییر دارند و دسته اول بهشون میگن :
تو هم دلت خوشه،
در دنیای واقعی زندگی کن،
میگن بله، باشه راست میگی ولی کمکی بهت نمیکنن.
شما چه می کنید؟
خوب شاید یه جواب این باشه که شرایطو بپذیر و بی خیال تغییر شو، یا مسیرتو عوض کن و باز امتحان کن.
جواب شما چیه؟
به نظر من وقتی باید دست از تغییر برداشت که فرشته عزراییل بیاد بگه آماده رفتن باش .من هر روز سعی میکنم یکم بیشتر به ایده الم در زندگی نزدیک تر بشم .یه دیوار بتونی خیلی محکم و عریض هم جلوی خودم کشیدم تا از امواج منفی دیگران در امان باشم اگر هر روز ذهنم نسبت به این دنیای بزرگ تغییر نکنه و بزرگتر نشم، اون روز بدترین روز من بوده
به نظر من یه چیز سلیقهای هست و به تیپ شخصیتی آدما بر میگرده. و درست و غلط نداره. بعضی آدما خیلی ریسکپذیرتر خوشبینتر و امیدوارتر هستن و خیلی جنگنده و سمج باقی میمونن و تلاش میکنن معمولا اگه یه چیزی براشون مهم باشه. بعضی آدما هم محافظ کارتر و بدبینتر و کم امیدتر هستند و زودتر منصرف میشن. هر دو دسته آدم توی جامعه لازمه و هر دو نوع خوب هستن و بهتره که هر کسی با آدمای زیادی از هر دو نوع در ارتباط باشه.