منم مهندسی خوندم
متوجه منظورتون هستم
ولی تیمی که برای قهرمانی میجنگه ، نایب قهرمانی براش پیروزی محسوب نمیشه
به خودم عادت دادم تا به هدف نرسیدم خوشحالی پیروزی نداشته باشم
موضع خوبی است و بلندپروازی خوبی را نشان میدهد.
نکته ای که در این روش هست، باید هدف ایستا و مشخص باشد.
وقتی شما هدف را دورتر ببرید و هر وقت به آ« نزدیک میشوید، کمی آن را دورتر ببرید، مغز دچار آشفتگی میشود و ممکن است در جائی به کلی شما را منصرف کند.
به همین دلیل است که گفته میشود اهداف بزرگ را خوب است به اهداف کوچکتر خرد کنیم و به هر کدام که رسیدیم به خودمان پاداش بدهیم. این روش کار را سهل میکند و مغز روان تر کار میکند.
البته انتخاب هر کسی خاص خودش است و خودش راه مناسب برای خود را بهتر میداند.
سربلند باشید
ممنونم @lolmolعزیزم که ازم دعوت کردی نظرم رو بدونی و همین طور از دوستان پادپرسی عزیز دیگه که موافقت شون رو اعلام کردن…
تجربیات و داستان ها رو تقریبا خوندم اما جنس کارهای من اصلا به تشکیل کارگروه و ساخت نرم افزار و … ربط پیدا نمیکنه نمی دونم راستش فکر می کنم فضا خیلی به مطرح کردن داستان های من نمیخوره …
بیشتر بحث سر داستانهای انسانی هست تا داستانهای نرمافزاری و … : در یه فعالیت غیرانفرادی، نقاط قوت کجا بود و چه چیزهایی اگه بود/نبود میتونست به نتیجه ی بهتری منجر شه؟
اتفاقا تنوع داستان و شرایط میتونه جالب و حتی موثر باشه. من که بیشتر از قبل مشتاقم داستانتون رو بشنوم .
چی بوده مگه کارتون:thinking:
چقدر این موضوع و داستان هایی که مطرح شده بود جالب بودند.
من به تازگی در حال شروع یه کار گروهی جدی هستم و احساس میکنم خوندن تجربیات پادپرسی های عزیز واقعا مفید بود😍
و دوست دارم این موضوع دوباره بالا بیاد شاید داستانهای بیشتری برای شنیدن و یاد گرفتن وجود داشته باشه.