از دانشگاه و دانشجویی بگو! 👨‍🎓

خیلی از دانشگاه و حس هاش خوشم نمیاد وفکر میکنم خیلی به راه زندگیم کمک نکرده.نمیدونم حرفایی که اینجا مینویسم حرفه است یا خاطره یا مرور ذهنی
خب بگذریم
من از جنوب کشور بوشهر هستم و در دانشگاه دولتی قبول نشدم علاقه به هنر داشتم ویواشکی برا هنر خونده بودمو تو دانشگاه اصفهان قبول شدم رشته کارشناسی فرش ولی خب نرفتم و مجبور شدم به رشته مهندسی اقتصاد کشاورزی در همین پیام نور شهرمون اکتفا کنم.نه خوابگاه رفتم نه هم کلاسی هام کنارم بودن و …فقط یادم میاد گفتن ایمیلیت چیه گفتم ندارم با خجالت تمام :joy: گفتن خودمون برا هر کی نداره میسازیم خب کمی از خجالت کشیدنم کم شد :grin:
همیشه ادم مرتب منظم و با نظم بودم مثلا وسایل دقیق و بجا وچیزی گم نمیکردم یادم نمیرفت چیزی رو جا بزارم و کثیف کاری تو کتاب و یادگاری و آرایش که دخترا هلاکش هستند من نداشتم از خصوصیات به دور بودم …هیچوقت از سرویس های بهداشتی استفاده نمیکردم چون میدونستم دوتا آینه سرتا پا یه ملت واستادن و فقط ماتیک میکشن حالا بعد از ظهر و صبح سات هفت هم فرقی نمیکرد.از اینکه این خصلت آرایش کردن رو در خودم نمیدیدم تعجب میکردم…(الانم همینطورم :laughing:)

این دو نکته باعث شد از دنیای دور و برم بیشتر بیرون بیام و کمی متوجه بشم که با نت به کشوری مثل جهان وصل میشم و از این دنیا با تمام خوب وبدش میتونم استفاده کنم.
و اینکه چرا ایقد آرایش برا دخترا مهمه؟اونم هفت صبح؟
همیشه فکر میکنم اگر خودم باشم با همین چیزی که هستم همیشه راضیم میکنه تا اینکه چهره ی یه نفر با باطن دیگه رو داشته باشم
(و فکر میکنم که ادم بیست سالگی تازه بفهمه جای دنیاست،بیست تا سی سالگی به راه یا حرفه ای که میخواد برسه واگر راهش اشتباه دور بزنه،سی تاچهل سالگی به سلامتیش فکر کنه،چهل تا پنجاه سالگی تازه یادبگیره آرایش کنه،وبعد استراحت )

13 پسندیده

دانشگاه برای من یک فیل سفید بود
مفیدترین تجربه ای که به ذهنم میرسه با پادپرسی ها در میون بذارم تجربۀ خروج از دانشگاهه.
من دکتری بیوفیزیک رو نیمه کاره رها کردم. اون هم وقتی که همۀ درس های دکتری رو گذرونده بودم. من رشته م رو دوست داشتم، در اون موفق بودم و دست آوردهای خوبی هم تا اون زمان کسب کرده بودم اما خودم میدونستم که آینده ای که این رشته داره منو به سمتش میبره آیندۀ مطلوب من نیست اما خارج شدن از مسیری که از دید ناظر بیرونی همه چیزش خوب به نظر میرسه کار هر کسی نیست. بخصوص وقتی افراد زیادی هستند که متقاعدت می کنند چند مسیر رو همزمان پیش ببری و حیفه مسیری که اینقدر وقت گذاشتی براش رو کنار بذاری. نقطۀ عطف ماجرا برای من جایی بود که یک بار برای همیشه تصمیم گرفتم بدون اینکه کسی متوجه بشه و باز هم منصرفم کنن، تصمیمو عملی کنم و الان که 6 ماه از این تصمیم گذشته اونقدر پیشرفت های مطلوب در حوزه هایی که آینده م رو مرتبط باهاش میدونم، داشتم که واقعا برام سواله چرا تا همین جا هم ادامه داده بودم.

((فیل سفید: اشاره به این ماجرا که میگن در قدیم پادشاهی در هند به دشمنانش فیل سفید هدیه میداده. در عین اینکه دشمنیش آشکار نمیشده اما این فیل هزینۀ نگهداری زیادی داشته و صاحب فیل که بهش علاقه مند بوده دلش نمیومده فیلی که تا الان اینقدر خرجش کرده رو بفروشه یا خودشو ازش خلاص کنه و این میشده که هی فیله هزینه های بیشتر و بیشتری به فرد تحمیل میکرده))

#انصراف #تغییر_مسیر #تجربه_دانشگاهی #دانشگاه_تهران

15 پسندیده

خیلی جالبه. منم بهترین تجربه ای که داشتم انصراف از دانشگاه بود اونم ترم 5 رشته مکانیک بزرگترین افتخار فعلا. چند سالی میشه ولی خیلی خیلی خوشحالم از کاری که کردم و خیلی هم خوشحالم از کاری که می کنم.
ولی خب الان کل فامیل و حتی خانواده باهام مشکل دارند.
دانشگاه برای بعضی ها مانع پیشرفت و رسیدن به هدف میشه و اصلا نباید طرفش رفت.
تجربه خوبی هم نداشتم همش وقت تلف کردن بود تازه همزمان تو رشته خودم کار می کردم و تفاوت و واقعا بین صنعت و تحصیل رو به چشم می دیدم

12 پسندیده

دقیقا یکی از بخش های سختش متقاعد کردن دیگران یا نشنیده گرفتن نظراتشونه. بخصوص از طرف افرادی که تجربۀ دانشگاه یا اون مقطع خاص را نداشتند و با تصوراتی نادرست قضاوت می کنند.

8 پسندیده

ماهی که خلاف جریان شنا می کنه باید کمی پوست کلفت باشه تا فشار آب و تحمل کنه و شاید هم کمی زخمی بشه و امید اینه که مثل یه الماس تراشیده بشه تو این مسیر

9 پسندیده

دانشگاه تهران
من کارشناسیم رو در دانشگاه تهران بودم یکی از ویژگیهای اونجا به نظر من نوسانات زیاده

مثلا یک استاد هست که در بین ورودیهای ما خیلی محبوبه و حتی دانشجویی داریم که هر پنچ درسی رو که با اون برداشته افتاده و باز هم از دانش بالا و کیفیت درس دادن اون تعریف میکنه اما ورودیهای سه چهار سال بالاتر به نظرشون کیفیت درس دادن این استاد اصلا خوب نیست

اساتیدی هستن که در کارشون خبره‌اند و اساتیدی هم هستن که شایستگی کارشناسی رو هم واقعا ندارن

یکی از ویژگیهای دانشکده فیزیک این بود که پنچ‌شنبه تعطیل بود و در روزهای عادی هم تا مثلا ساعت ۶ یا ۸ بعد از ظهر بیشتر حق نداشتی بمونی. یه ساختمون نوساز داشت که برای کسب درآمد به کلاسهای کنکور اجاره میدادن بعد این کلاسها پنچ‌شنبه و جمعه هم فعالیت میکردن و هر کسی می‌تونست بیاد داخل چون نگهبان فکر می‌کرد که حتما میاد کلاس کنکور به جز خود دانشجوهای دانشکده که نگهبان می‌شناخت و می‌گفت شما حق ندارید برید.

من یک بار با یکی از اساتید دانشکده برق یه همکاری می‌کردم بعد اون یه کارت آزمایشگاه به من داد که من با اون یک بار ساعت سه شب از پردیس فنی خارج شدم و هیچ کس گیر نداد. این در دانشگاه تهران که در خیلی از خوابگاه‌های (حتی پسران) از نیمه شب به بعد قفل میشه خیلی عجیبه. بعد مجبور شدم برم کوی دانشگاه مهمون یکی از بچه های اونجا بشم

یکی دیگه از ویژگیهای دانشگاه تهران آپارتاید هست

مثلا ساعتی که دانشجوها میتونستن در دانشکده بمونن برای کارشناسی و ارشد و دکترا فرق می‌کرد
یا مثلا ارشد و دکترا سالن مطالعه جدا داشتن
یا مثلا در یکی از خوابگاه‌ها یک طبقه به عنوان طبقه نخبگان نوسازی شد موکتها عوض شدن پنجره دوجداره شد و ماشین لباسشویی و ماکروویو و چای‌ساز و فرش گذاشتن در حالی که پنچ طبقه دیگه همون وضع بود و تنها یه ماشین لباسشویی داشتن

چند تا دانشجو داشتیم که به مفاهیم فیزیک اهمیت میدادن و یه گروه راه انداخته بودن که هر هفته توش درباره سوالای مفهومی بحث میکردن من همه جلسات رو نبودم ولی اونهایی که بودم جلسات خوبی بود

چند سال قبل یک بار تهران یه طوفان شدید اومد ما یک درخت کاج خیلی بلند داشتیم که از ساختمون چهار طبقه دانشگاه بلندتر بود من اون موقع از پنجره سایت که تو طبقه چهارم بود چند بار دیدم که باد درخت رو بیش از ۴۵ درجه خم کرده اما بعضی تو اون طوفان بیرون مشغول فیلمبرداری از درخت بودن تا لحظات آخری که شکست و افتاد

در بحث هزینه هم به جز اجاره دادن دانشکده به کلاس کنکور تصمیمات جالب دیگری هم بود
مثلا یک بار یکی از مسئولین میخواست از دانشکده بازدید کند یکی از کلاسهای ساختمان نوساز بود که همیشه درش باز بود و مستقیما روبروی ورودی ساختمان بود. به دلایلی نامعلومی تصمیم گرفتند کلاس را دوباره رنگ‌آمیزی کنند تمام کلاس را رنگ کردند به جز قسمتی از دیوار که پشت در بود
یکی از روسای دانشکده یک بار میخواست تابستان برای صرفه‌جویی دانشکده را کاملا تعطیل کند که نهایتا از خر شیطان پیاده شد و به کم کردن ساعت مجاز حضور دانشجویان در دانشکده رضایت داد

دانشگاه تهران هفت‌خوان‌های زیادی دارد یکی از آنها گرفتن خوابگاه تابستانیست به خصوص اگر در این سیستم آپارتایدی دانشجوی کارشناسی باشی
سیاست کلی این است که دانشجوی کارشناسی نمیتواند خوابگاه تابستانی بگیرد مگر این که دانشجوی مهندسی باشد و در حال گذراندن دوره کارآموزی
من چند بار با کمک و پارتی استادی که در کارشناسی با او کار میکردم موفق شدم خوابگاه تابستانی بگیرم یک بار یکی از اساتید تربیت بدنی آمده بود برای چند تا از دانشجوهایش خوابگاه بگیرد کارشناسها میگفتند در دستورالعمل ما نیست و نمی‌شود او می‌گفت فلانی، فلان مدال آسیایی دارد، آن یکی فلان قهرمانی و … اینها برای تمریناتشان باید تهران باشند و به دانشگاه بیایند کارشناس میگفت اگر انقدر مهم هستند بروید برایشان هتل بگیرید او میگفت من باید معاون (فکر کنم سمت دقیقش یادم نیست) امور خوابگاهی را ببینم آنها می‌گفتند که فلان جلسه است و نمی‌آید او می‌گفت من تا خوابگاه نگیرم نمی‌روم بگویید حراست بیرونم کند بالاخره بعد از چند ساعت (واقعا چند ساعت) معاون از راه رسید و گفت دو طبقه از یه خوابگاه را دربست به آن استاد دادند نامه من را هم بدون تقریبا هیچ سوالی امضا کرد انگار فقط میخواستن ببینن کی چقدر سمجه و تنها ملاکشون همین بود
لازم به ذکره حداقل ۸۰ درصد خوابگاه‌ها تابستون خالی هستند و هزینه ماهیانه خوابگاه تابستونی حدود دو برابر هزینه ترمی خوابگاه در طول سال بود

تحصیلات تکمیلی زنجان
وقتی که علی شاکری خیلی از تعریفها رو در مورد زنجان می‌کرد باورش راحت نبود
اینجا خیلی‌ها زنجان بودن خودشون میدونن اونایی که نمیدونن تو زنجان هر ساعتی میتونید دانشکده باشید برای پسرها خوابگاه همیشه بازه خوابگاه تابستونی نه هزینه اضافی داره و نه حتی هیچ کار اداری لازم داره

یه بار یکی از اساتید تو کارگاهی که دانشجوها برگزار کرده بودن شرکت کرد
یه بار سال اول من توی اتاقی که تو کتابخونه هست مشغول کار با لپتاپم بودم یکی از اساتید زبان بعد از این که کلاس تموم شده بود با چند تا از دانشجوها که زبانشون ضعیفتر بود اومد اونجا که کمکشون کنه من یه مدت بعد رفتم شام بخورم وقتی برگشتم دانشجوها رفته بودن اما استاد مونده بود که مراقب لپتاپ من باشه بدون این که ازش خواسته باشم

اینجا کلی گلهای رنگارنگ داره (البته الان نه) اگرچه دانشجوهای دانشگاه تهران خیلی بیشتر در حیاط قدم میزدن
حدس میزنم خیلی‌ها ترجیح میدن بیشتر در آفیسشون باشن

یه بار خواستم یه سوال مکانیک آماری از پروفسور کاردر (مولف یه کتاب آماری) بپرسم برای آخر ایمیل اومدم اسم خودم رو کپی پیست کنم حواسم نبود دوباره Prof. Kardar رو گذاشتم آخر ایمیل و فرستادم

البته سوتی زیاد دادم ولی خوب فعلا برای declassify کردنشون زوده :grin:

16 پسندیده

موارد خوبی رو از دانشگاه تهران گفتید. من هم دو مقطع دانشگاه تهران بودم و به دلایل مختلف حضور در دانشگاه های متعدد دیگه رو هم تجربه کردم. تقریبا معتقدم که “هر” دانشگاه دیگه از دانشگاه تهران بهتره. خوبی حداقل یه مقطع حضور توی دانشگاه تهران اینه که نقاط مثبت دانشگاه های دیگه به چشم میان.
زمانی که به برای ارشد به دانشگاه تهران اومدم دوستانی داشتم که کارشناسی و ارشد رو در دانشگاه تهران بودن و پیش فرضشون این بود که وقتی دانشگاه تهران اینه پس بقیه دانشگاه ها دیگه حتما بدترند پس برای شرایط بهتر حتما باید رفت از ایران! در حالی که خیلی از مشکلات اداری، سن بالای اساتید و باندبازی ها، استثمار دانشجو و موارد متعددی که شما گفتید در دانشگاه تهران وضعیت فاجعه بارتری نسبت به دانشگاه های دیگه داره.
البته یه نکته مثبت در دانشگاه تهران هست که شاید تحصیلات تکمیلی زنجان هم این شرایط رو داشته باشه که اون هم احترام به نوع پوشش افراد در همه محیط دانشگاه و خوابگاههاست. بخصوص این تنوع پوشش در پردیس مرکزی (انقلاب) خیلی بارز و دوست داشتنیه.

8 پسندیده

چه بحث جالبی!!!

من قرار نبود دانشجو باشم نه کارشناسی و نه ارشد!
دوسال اول کارشناسی تقریبن دوستی نداشتم و بیشتر به فکر هدف دیگه ای بودم ولی نیمه های سال دوم طی سلسله اتفاقاتی که بعد ها منجر به اخراج یکی اساتید شد، دوستان زیادی پیدا کردم که از این بایت خیلی خوشحالم. دوره کارشناسی خوبی که داره طولانیه و می تونی دوستای زیادی پیدا کنی، به قول شاعر دوستای خوب برا کارای بد…، اما یک بدی داره اونم اینه که نمی تونی فرصت های موجود رو درک کنی. برای مثال هسته اولیه رشته ما در دانشگاه بهترین اساتید این رشته در ایران بودم که با سختی زیاد کنار هم جمع شده بودن، اینکار ایراداتی داشت از جمله اینکه این افراد مناسب دانشجوها ارشد بودن و سن زیادی داشتن ولی سرشار از علم بودن کافی بود کسی اشتیاق نشون بده اون زمان همین مردای مسن مثل یه بچه پر از اشتیاق می شدن.

من امتحان ارشد رو برای دست گرمی دادم . مجموعن 2 هفته مطالعه کنکوری نداشتم. روز اعلام نتایج یکی از همین دوستای خوب زنگ زد و گفت که سمنان قبول شده به قدری خوشحال شدم که قابل وصف نیست به اصرار این دوستم و انکار شدید که بابا من تهش آبیاری گیاهان دریایی قبول شده باشم رفتم پای سیستم و دیدم که فاجعه ای رخ داده و من هم قبول شدم :grinning: :grinning: :grinning: . من تجربه خوابگاهی چندانی ندارم ولی بهترین تجربه که دارم زمان های بین دو تا کلاس بوده که با دوستان جمع می شدیم چایی می خوردیم و صحبت می کردیم.

صحبت های شما باعث شد منم چند خطی بنویسم ولی هرچه از این دانشگاه زنجان میشنوم برام عجیبتر و جالبتر میشه.

11 پسندیده

از خوندن نوشته های دوستان لذت بردم. :heart_eyes:
من دانشگاه فرهنگیان خراسان شمالی بودم. تقریبا شرایط اش خیلی خاص و منحصر به خودشه و نمونه اش جایی پیدا نمیشه و از این بابت باید خداروشکر کرد، چون شرایط واقعا داغون بود.
ما اولین ورودی های دانشگاه بودیم. برای ورود به دانشگاه، بعد از قبولی کنکور، یک مصاحبه ی سه قسمتی داشتیم: روانشناسی/سیاسی و مذهبی. از لحاظ فیزیکی و سلامت جسمانی هم یه سری تست ها ازمون گرفتن.
همونطور که میدانید دانشگاه مختلط نیست. با این حال از لحاظ پوششی یک سری ملاک های مزخرف داشتن که بعدها کمتر دیده می شد.
محیط دانشگاه بسیار کوچک بود: به اندازه ی یک مدرسه، خوابگاه و فضای آموزشی کنار هم بودند و ما تقریبا تا آخرین لحظات از خواب لذت میبردیم. بین کلاس ها هم برمیگشتیم و صبحانه ای میخوردیم و گپ میزدیم.
شب ها تو محوطه همه در حال قدم زدن و دویدن بودن. وقتی هوا خوب بود، بساط چای و عصرانه رو تو حیاط علم میشد. محیط کوچک و صمیمی بود.
شب ها تو خوابگاه بازی میکردیم. چت میکردیم. اوایل نت رایگان بود و همه در حال دانلود. بعد قطع شد.
فرهنگی مون تاکید زیادی روی نماز و برنامه های مذهبی داشت. با این حال همیشه صف نماز خالی بود.
همیشه همه باید در برنامه ها شرکت میکردند. برای این گاهی حتی با نگهبانی صحبت میکردند که کسی از دانشگاه خارج نشه. رفت و آمدها هم زمان خاصی داشت. ما همیشه دیر می رسیدیم.
اواخر دوران تحصیلمون آخرهفته ها را با تورهای طبیعت گردی سر میکردیم. اجازه نمیدادند. اما فرم شهرستان پر میکردیم.
بعضی اساتید خوب بودند، اما نه آنقدر که باید. بعضی ها معلم بودند و خودشان کلاس میرفتند، با انها بیشتر میچسبید.
کتابخانه خیلی غنی نبود. بوفه نبود اما بعد آمد.
طرح هایی که اجرا میشد گاها خیلی عجیب بودطرحی را میخواستند اجرا کنند با نام کانون مهر به گمانم.در این طرح یک نفر به عنوان واسط فرایند ازدواج میان دانشجومعلمان را تسهیل میکرد. نفهمیدم چرا تک جنسیتی و چرا کانون مهر.
جشن فارغ التحصیلی افتضاح بود. همه با چادر بودند و فقط سخنرانی. از اینکه این همه راه کوبیدم و رفتم پشیمان شدم. بقیه هم همینطور.

12 پسندیده

البته من و بقیه از گذشته نوشتیم الان به نظر من از نظر بنیادی خیلی تفاوتی نداره با بقیه جاها، اگر که بدتر نباشه! البته شاید نظر بقیه متفاوت باشه.

آخرین خاطره‌ای که دارم صحبتی بود که با یکی از اساتید سابقم داشتم و حرفی رو مطرح کرد که خودم و شاید خیلیهای دیگه به طور عملی تجربه کردن. میگفت که جدا از مسئله دیوار فیزیکی، مرز بین دانشگاه و جامعه با دغدغه‌های ذهنی افراد توی دانشگاه مشخص میشه. اینکه وقتی در یک جمع دانشگاهی هستی، چه چیزی حرف اصلی و مطرح در جمع اونهاست، و این دغدغه چه تفاوتی با جمعی از افراد در جاهای دیگه داره.

من این گذار از دغدغه‌های خاصِ علمی و اجتماعی (افق بلندمدت) به دغدغه‌های روزمره و بازاری (افق کوتاه‌مدت) رو در طول دورانی که در دانشگاه بودم کاملا دیدیم. حرفم خوب یا بد بودن هیچکدام نیست، حرف اینه که هویت متفاوت جامعه دانشگاهی که به نحوی چشم‌انداز آینده اجتماعی یک جامعه به اون وابسته هست، کاملا از بین رفته. یعنی وقتی از در دانشگاه وارد میشی، اگر ندونی کجا هستی، فقط با شنیدن حرفهای آدمها نمیتونی اون رو تشخیص بدی. این رو هم بگم که مسئله آدمهای جدید نبودن، این گذار رو در آدمهای قدیمی بیشتر دیدم تا افراد جدیدی که با شور و شوق میان و سرخورده میرن!

10 پسندیده

از سه نفر که شاید مدت طولانی‌تری نسبت به بقیه از دوران دانشجویی شون فاصله گرفتن دعوت میکنم برای طرح تجربه در این کمپین با حال و هوای دانشگاهی.

آقای رهبری @parvizrahbari که تجربیاتشون و انتقال اون ها به جمع نسل های بعد حتما ارزشمنده. خیلی دوست دارم بدونم دانشگاه‌ها ۴-۵ دهه پیش به چه شکلی بودن و از تجربه‌های اون دورانشون یاد بگیرم.

خانم طاهریان که @nahid که تجربیاتشون در قالب استاد رو در ویرگول هم مستند کردن. در عین حال دوست دارم از تجربیات شاخص دوران دانشجویی شون برامون بگن، مطمئنم در کنار تجربه‌ی سایر دوستان در تغییر مسیرهای دانشجویی موثره.

و آقای همدانی @Pourya_Darnihamedani که در حال حاضر استادیار دانشگاه هستن. با توجه به اینکه بارها در خود پادپُرس از خوندن دیدگاه‌ها نقطه نظرات ایشون لذت بردم و استفاده کردم؛ خیلی دوست دارم داستان‌هایی از تجربیات دوران دانشجویی ایشون بشنوم.

7 پسندیده

در مورد گذار افق فکری و دغدغه های جامعه ی دانشگاهی به سمت مسایل روزمره و بازاری کاملا موافقم و البته متاسفم. متاسف نه برای اینکه پرداختن به مسایل روزمره و بازاری بودن بده ولی اینکه قشر فرهیخته دانشگاهی دورنمایی- هر چند که ایده آل گرایانه و تا حدی دور از دسترس- برای رشد فکری،علمی و اجتماعی جامعه نداشته باشن از نظر من تنزل هست.
خود شما که تجربه دارید بعنوان استاد توی محیط دانشگاه خیلی بهتر از من و امثال من اطلاع دارید که حتی دغدغه ها و فعالیت های ظاهرا علمی جامعه ی دانشگاهی داره به چه سمت و سویی میره. انگار اندیشه ی بازاری ذهن بعضی از اساتید و به تبع اون دانشجوها رو هم مسموم کرده،طوری که همه در حال تلاشن که ویترین رو قشنگ بچینن با بالا بردن کمیت مقاله های بی کیفیت و نه لزوما هدفمند

8 پسندیده

من در مدت زمان کوتاهی که دانشجو بودم (سال ۹۳) یه خاطره‌ی خیلی خوب داشتم.
اونم مربوطه به اوایل ترم اولمون, که بچه‌ها بیشتر وقتشونو صرف آشنایی با اتمسفر دانشگاه و دوست‌یابی می‌کردن.
یه روز برای صرف ناهار به سلفِ دانشگاه رفتیم و اتفاقا ناهار اون روز کوبیده بود. امیدوارم هیچ‌وقت هوس کوبیده‌های دانشگاه رو نکنید. البته ما مجبور به خوردنش بودیم چون فقط هزار تومن بود.
ورودی سلفِ ما حالت L مانند داشت و این L به وسیله‌ی یک سری کابینت فلزی ایجاد شده بود. همین الان اگه به کابینت‌های خونتون نگاه کنید می‌بینید که لبه‌های “بسیار” تیزی داره که برخورد هر چیزی به اون لبه‌ها می‌تونه اون جسم رو آسیب جدی بزنه:

بگذریم؛
هم‌دانشگاهی من, آرش, که هنوزم دوست صمیمی منه, اون روز خیلی گرسنه بود و برای زودتر گرفتن غذاش خیلی تقلا می‌کرد. توی همین اوصاف وقتی که سینی خودشو برداشت و اومد بپیچه به طرف آشپزها تا غذاشو بگیره, یهو صدای تِق مانندی از لابلای اون همه سروصدا به گوش منو خودش رسید.
حیرت‌زده و با چشمای زل به من نگاه کرد و من دوهزاریم افتاد که اتفاق بدی افتاده. در همین لحظه بود که وقتی گوشیشو از جیبش درآورد دید که LCD گوشیِ گرون‌قیمتش در اثر برخورد با همون لبه‌های تیز دچار شکستگی خیلی عمیقی شده!

خلاصه اون روز به گفته‌ی خودش غذاش حُناقش شد و تا مدت‌ها دپرس! چون پول درست کردن گوشیش رو نداشت.
ما هم تا مدت‌ها دستش مینداختیم که “بخاطر هول زدن برای یه کوبیده‌ی هزارتومنی, چهارصد هزار تومن ضرر کردی!”

11 پسندیده

من کارشناسی رو در دانشگاه شهید چمران اهواز بودم که حدود ۱۵ تا ۲۰ هزار دانشجو داشت. ارشد رو در علوم پایه زنجان که به زحمت به هزار نفر میرسید. چیزی که دوست دارم اینجا به اشتراک بذار مشاهده‌ای هست از تجارب مختلف افراد از دانشگاه که وقتی این تاپیک رو دیدم برام جالب شد. من در کارشناسی چون در خوابگاه های غیردولتی ساکن بودم از اولین روزهای دانشگاه متوجه شدم که بسته به اینکه شما در چه محیط دانشگاهی وارد شدین خیلی دید متفاوتی خواهید داشت، اینکه از دوست و آشناها و خواهر و برادر بزرگتر چه تصویری بهتون ارائه شده بماند. توی خوابگاهی که من بودم بعضی ها دانشگاه آزاد بودن بعضی پیام نور بعضی دانشگاه های تک جنسیتی و … انقد تنوع در برداشت افراد از دانشگاه میدیدم که همیشه این برام سوال بود چرا میگن «تحصیل کرده‌ها» یا «قشر دانشگاهی» چون اینا اصلا تجربه‌ی یکسانی ندارن نه به لحاظ علمی و نه به لحاظ اجتماعی!
باز توی همون دانشگاهی که خودم بودم وارد فعالیت‌های داوطلبانه از کمک کردن به برگزاری کنفرانس تا تشکل‌های دانشجویی شدم و تازه به این نتیجه رسیدم که ورود کردن به این فعالیت‌ها یا ورود نکردن چقدر میتونه تجربه‌ی آدم رو از دانشگاه متفاوت کنه!
درسته که علاقه‌ی دیوانه‌وار به فیزیک من رو به دانشگاه کشونده بود ولی به دلیل کیفیت علمی که همه کم و بیش میدونن، به جایی رسیدم که بعد از کمتر از یک سال این فعالیت‌های غیرعلمی بود که محیط آکادمیک رو برام قابل تحمل می‌کرد.
البته در دوران ارشد با تمام کاستی‌هایی که وجود داشت محیط زنجان خیلی مرهم شد بر آلام آکادمیک من. وارد بحث آکادمیکش نمیشم، ولی توی زنجان اولین چیزی که جلب توجه میکرد برام این بود که چقدر دانشجوهای دکتری پیوسته و کارشناسی اینجا درک متفاوتی از مفهوم دانشگاه و دانشجو بودن خواهند داشت.

13 پسندیده

من دانشجوی خیلی درسخونی در دوره لیسانس نبودم البته بد هم نبودم ولی به بعضی دروس اصلا علاقه ای نداشتم.

دوران دانشجویی خیلی دوران شیرینی نبود به خاطر جو پرفشار شریف ولی خب خاطرات شیرینی هم داشتیم چون خیلی جدی نمیگرفتیم داستان رو :grinning:

خیلی از کارایی که اون موقعا میکردیم و حال و هوایی که داشتیم برای تدریس الان به کار میاد مثلا وقتی مقاله علمی به دانشجوهای اینجا میدم تقریبا مطمئن هستم که بخش متدولوژیش رو نمیخونن چون سنگینه! یا اینکه خودم در کل به کارهای عملی بیشتر علاقه داشتم و به نظرم برای بازار کار هم خیلی به کار میاد برای همین به طرح مسائل کسب و کار واقعی علاقه دارم. از امتحان آخر ترم اصلا خوشم نمیومد و همیشه تو طراحی درسها سعی میکنم امتحان آخر ترم نذارم :blush:

خلاصه یه جاهایی استاد روی اعصاب بود، درسها کم کار برد بود و واقعا از زیر کار در میرفتیم و این تجربیات اون مواقع خیلی به کار انصافا به کار میاد!

11 پسندیده

نکته جالبی بود! یعنی میشه گفت احتمالا استادایی که خوب درس میدن همونایی هستن که دوران دانشجویی رو اصلا جدی نگرفتن و احتمالا خیلی از درس ها رو پیچوندن :grin: (با مسیرهای پیچش و ازارهای اصلی یه درس اشنا هستن)؟

6 پسندیده

شما لطف دارید. البته خیلی بستگی به روحیه و شخصیت اساتید هم داره و فقط بحث جدی نگرفتن و پیچش نیست (ادبیات دانشجویی با حال و هوای این پست)! :wink:

باید قالب کلیشه ای استاد و دانشجو تا حد خوبی شکسته بشه و ارتباط تاحدی غیر رسمی و دوستانه چاره کاره. به فرض مثال بد نیست اساتید با دانشجوهای دکترا یا ارشد ناهار رو داشته باشند و گپی بزنند. در ایران سلف غذایی اساتید همه جا متاسفانه جداست. با تغییرات تکنولوژیکی و نسلی ارتباط کلیشه ای استاد-دانشجو دیگه جوابگوی نیازها نیست.

بد نیست که اساتید یه نقطه ضعفی هم نشون بدن مثلا همیشه به دانشجوها میگم که بعضی از این سوالایی که ازتون میکنم جوابشو خودم نمیدونم :sweat_smile: اینطوری احساس نزدیکی هم بیشتر میشه…

7 پسندیده

چه موضوع جالبیییییی :heart_eyes::heart_eyes::heart_eyes:

من دانشجوی شیراز بودم از اونجا که درسا از قبل برای هر ترم مشخص بود همه دانشجوها تقریبا با هم ورودیای خودشون پیش میرفتن، معمولا هم یه سال درمیون بچه ها شدیدا شیطون بودن، اتفاقا ورودی ما بچه های پر شر و شوری بودیم که هیچکس از دستمون آسایش نداشت.

برای درس پاتولوژی خودِ استاد اصلی سرکلاس نمیومد و هر روزی یکی از دانشجوهای دکترا میومدن، یکی از جلسات دیدیم یکی که همکلاسی ما نیست و با یه کوله پشتی وارد شد رفت پشت میز استاد وقتی شروع به سلام و احوالپرسی کرد تازه فهمیدیم که امروز ایشون تدریس میکنن، یکم که گذشت گفت رو یه برگه اسم همه رو بنویسن،خلاصه دست به دست چرخید و همه اسماشون رو نوشتن و تحویل دادیم، شروع کرد به خوندن اسامی و حضور غیاب کردن، به اسم اقایون که رسید چندتایی رو خوند تا اومد بگه “شاد…(شادمهر عقیلی)” تازه فهمید که از اون موقع داشته اسم خواننده ها رو میخونده و متاسفانه یا خوشبختانه همه ی پسرا بیرون کرد :sweat_smile::sweat_smile:.

یه بار هم برای امتحان کارآموزی ای که خیلی خیلی سخت بود همه متحد شدیم، یه نامه نوشتیم برای مسئول بخش و خواستار این شدیم که دوباره امتحان برگذار کنن( متناسب با چیزی که آموزش داده شده) ، ای حرکت ما باعث شد استادمون ک 70_80 سال سن داشتن ازمون قهر کنن،دیدیم ترم بعد اصلا جواب سلام هم بهمون نمیده تا اینکه همه جمع شدیم با گل و شیرینی و حضور تعدادی از اساتیدمون رفتیم آشتی‌کنون :sweat_smile::sweat_smile: (عکس این روز رو حتما میذارم)

و اما خاطره ایی که ازش درس گرفتم، از اونجا که ما از ترم دو دیگه بخشی از واحدامون رو باید تو بیمارستان میگذروندیم با آدمهای مختلفی روبرو میشدیم یکی از شمال کشور، یکی جنوب و شرق و غرب، یه روز که کارآموزی بیمارستان نمازی شیراز بودیم یه خانم معلم از خوزستان اومده بود برای درمان سرطان، عکس قفسه سینه داشت، بچه ها عکسشو گرفتن یکم بد شده بود باید تکرار میشد، عذاب وجدان داشتیم به خانمه بگیم بعد از اینکه کلی با خودمون کلنجار رفتیم از خانمه عذرخواهی کردیم و ازش خواستیم که دوباره آماده شن برا عکس، متوجه عذاب وجدان ما شد بهمون گفت «دخترای گلم تا وقتی اشتباه نکنین که یاد نمیگیرین، همه ی آدما کنار هم هستیم تا کمک به آموزش همدیگه کنیم». چقدر این خانم صبور بودن چقدر آرامش داشتن، این حرفش باعث شد با اعتماد بنفس بیشتری بریم عکس بگیریم. امیدوارم هرجا هستن سالم و سلامت باشن و از شر هر چی بیماری هست خلاص شده باشن.

12 پسندیده

با اینکه خیلی اسم زنجان رو آوردیم ولی از جمع اجازه میخوام یه بار دیگه هم ازش بگم؛ چیزی که تو دانشگاه تحصیلات تکمیلی زنجان دیدم نزدیکی استاد و دانشجو بود، البته در زمان ما کمتر و شنیدم که قبل از ما خیلی بیشتر بوده:

  • بعضی استادا به اسم کوچیکشون معروف بودن!
  • بعضی استادا نه تنها تو سلف با دانشجوها غذا می‌خوردن، و عصرا کافی شاپ دانشگاه می‌رفتن، تازه سیگارشونم با هم می‌کشیدن!
  • بعضی استادا مربی ورزشی دانشجوها هم بودن تازه بعد بازی به بچه‌ها بستنی هم میدادن!
  • بعضی استادا تو دور همی‌های بیرون و خوابگاه دانشجوها هم شریک بودن!

تحصیلات تکمیلی‌های قدیم و جدید تکمیل کنن.

10 پسندیده

سلام به همه در زیر هر چی میخوانید از تجربیات 8 سال یک پسر 20 ساله که همین حالا 28 سال دارد است، من دوست دارم از ابتدا تجربیاتم را به شکل یک داستان برای شما بیان کنم امیدوارم خسته کننده نباشد.

پیش از رسیدن نتایج کانکور :

بعد از تحصیلات ابتدایی سال آخر من در یکی از بورسیه های کشور هند امتحان کانکور داده بودم و کامیاب هم شده بودم و در همان سال امتحان کانکور داخلی برای تحصیلات عالی نیز برگذار شده بود پیش ازینکه نتایج بیاید من نتایج بورسیه ام را گرفتم و قرار بود که سفر تحصیلات به هند را آغاز کنم و پیش از سفر به دیدن اقوام و دوستان چند روزی سپری کردم، روزی پدرم با من تماس گرفت و گفت برایت یک خبر ناخوش دارم و یک خبر نیکو! خبرناخوش اینکه پول سفر به هند را برایت متاسفانه آماده کرده نتوانستیم و بورسیه ات لغو شد؛ و خبر خوش اینکه در کانکور داخلی به رشته کامپیوتر ساینس کامیاب شدی با توکل خدا ثبت نام کن و تحصیلاتت را در داخل کشور ادامه بده، یعنی من به دلیل ضعف اقتصاد نتوانستم به بورسه هند شرکت کنم.

ثبت نام به دانشگاه، محیط و قوانین اتاق محصلی، برنامه درسی :

فردای همان روز عازم شهری شدم که به آن دانشگاه کامیاب شده بودم رفتم مراحل ثبت نام را انجام دادم

و از دانشگاه بیرون شدم که یک اتاق مناسب پیداکنم، در شهری که تقریباً بیگانه ام و هیچ دوستی ندارم

وقتی دنبال اتاق میگشتم یک پسری هم سن سال خودم را پیدا کردم که به رشته طبابت کامیاب شده بود خوب با هم آشنا شدیم و با هم دنبال اتاق گشتیم، آنروز تا ساعت های 2 بعد از ظهر بلاخره اتاقی مناسب در داخل یک مارکیت تجارتی برای خود مان پیدا کردیم با هم رفتیم فرش و ظرف مورد نیاز را آماده کردیم و اتاق را سروسامان دادیم خوب من یک سال از رفیقم بزرگتر بودم و در نظم و ترتیب و آشپزی بیشتر از او میفهمیدم، شب را سپری کردیم و فردا رفیتیم دانشگاه مان آنروز در دانشگاه یکی از همصنفی هایم هم دنبال اتاق میگشت او را هم با خودم آوردم با وسایلش گفتم با ما زندگی کند حالا شدیم سه پسر نوجوان همسال در یک اتاق در شهری بیکس و بی آشنا، لیستی از تقسیم وظایف نوشتم که طبق این لیست آشپزی مربوط من شد نظافت اتاق مروبوط هم صنفی من و ظرف شویی مربوط نوید پسرک که طبابت میخواند و صبحانه هر زور مربوط یکی از ما بود که باید ساعت 7:00 صبح آماده میشد چون مسیر اتاق تا دانشگاه تقریبا 4 کیلو متر بود و ما باید این مسیر را با پای پیاده میرفتیم چون پول تاکسی و موتر های کرایی را نداشتیم فقط بودجه ما همانقدر بود که کرایه اتاق آب و برق و خرج تغذیه و کتاب و قلم کنیم، سال اول دانشگاه صبح ها هر روز ساعت 7:00 طرف دانشگاه میرفتیم و بعد از رخصتی همین مسیر را با پای پیاده میامدیم اتاق و آنقدر خسته و مانده میشدیم که از خسته گی خواب مان میبرد تا ساعت های 5 الی 6 بعد از ظهر خواب بودیم و بعد از آن من آمادگی غذای شب را میگرفتم،

قوانین در سی داخل اتاق طوری بود که هر کس باید با صدای آهسته درس میخواند تا به دیگران مزاحمت نشود، اگر درس هم نمیخواند و برنامه دیگری داشت باید آنرا با آرامی انجام میداد و میوزیک را باید با هد فون گوش میکرد، سال اول را به همین منوال گذراندیم و پایان سال تحصیلی همه به شهر های خودمان رفتیم.

سال دوم محصلی و خانه محصلی:

سال دوم وقتی همه باز آمدیم اینبار با بیست نفر از شهرهای مختلف به سختی خانه ای پیدا کردیم چون به مجرد ها خانه نمیدادند به این دلیل به هزار مشکل خانه پیدا کردیم، اینبار من شدم مدیر نظم و دسپلین خوابگاه و شهردار خوابگاه، باز هم لیستی از قوانین ترتیب دادم که ماده های آن شامل مزاحمت نکردن به دیگران خاموشانه درس خواندن و گوش دادن میوزیک با هدفون و سر ساعت معینی خاموش کردن برق ها و استراحت کردن به وقت معین بود و در ضمن باید هر شب یک نفر آشغال های را میبرد لب کوچه در آشغال دانی شهرداری.

روش درس خواندن فردی و جمعی:

در بین خانه که زندگی میکردیم چون هر کس از هر رشته بود بناءً با هم درس خوانده نمیتوانستیم هر کس مصروف در خواندن انفرادی بود و هر کس روش خاصی برای درس خواندن داشت، هفته دویا سه بار همصنفی ها با هم جایی جمع میشدیم و بصورت گروهی درس ها را میخواندیم طوریکه درس ها را به قسمت های جداگانه تقسیم میکردیم و روزی که گروه جمع میشد هر شخص بخش که آماده گی گرفته بود برای جمع تشریح و توضیح میداد که این روش خیلی موثر بود در آن زمان در اخیر همه درس را خوب یاد میگرفتند و همچنان پروژه ها را به صورت جمعی انجام میدادیم هرکس یک قسمت را یاد میگرفت و توضیح میداد و نمره خوبی هم میگرفتیم.

سرگرمی های خانه محصلی و صمیمیت ها :

همه بچه ها در جریان سال تحصیلی از خانه و فامیل مان دور بودیم و گاهی خیلی دلتنگ فامیل های مان میشدیم ولی با هم خیلی صمیمی بودیم مانند برادر ها در یک محیط کاملا بی تعصب از هر فرقه و طبقه ای زندگی میکردیم، سرگرمی های مان عبارت بودند از اینکه گروهی با هم به دیدن فیلم های سینمایی میپرداختند و گروهی دیگر شطرنج بازی میکردند و گروهی که کمی خشن تر بودند حتی پهلوانی میکردند و گروهی دیگر هم که خیلی اجتماعی نبودند به تنهایی به گوش دادن میوزیک میپرداختند.

ارتباط با خدا :

در محیط صمیمی برنامه های دینی نیز داشتیم شب های چهار شنبه دعای توسل برگذار میکردیم و شب های جمعه هم دعای کمیل بود و فقط صبح ها نماز جماعت نیز داشتیم چون دیگر اوقات یا دانشگاه بودیم یا هم اینکه خیلی خسته به تنهای نماز ادا میکردیم البته ناگفته نباید گذاشت من خودم موذن این جمع بودم و هر صبح بعد ازینکه اذان میگفتم دوستانم را از خواب بیدار میکردم چون باید صبح وقت بیدار میشدیم صبحانه میخوردیم و هر کس به طرف دانشگاه میرفت، برنامه های شعری معرفتی و ادبی نیر گه گاهی داشتیم.

تجربیات متفرقه :

باید در دوران محصلی به فکر درس خواندن باشیم و وقت را به بیهوده نگذرانیم از وقت حد اکثر استفاده را بکنیم خود را از شر انحرافات جنسی و کج روی ها دخانیات که ابتدایی ترین اعتیاد است و دیگر فراورده های آن حفظ کنیم چون در زمانیکه از فامیل پدر و مادر دوریم این زمان بستر خوبی است که ما فریب بخوریم و به عادات زشت و ناپسند رو بیاوریم که آینده مان در خطر باشد باید درین زمان خود را بسازیم و زحمات پدر و مادر مان را به باد ندهیم آن چیزی شویم که والدین ما آرزویش را دارند، و کشور مان از ما توقع دارد و در آینده کسی باشیم که در پیشرفت و ترقی کشور مان بکوشیم و خاک مقدس مان را از شر استسمار تجاوزات فرهنگی اجتماعی و غیره نجات بدهیم من این را یاد گرفتم که دوران محصلی یک دوران انسان ساز است و به قول گذشته ها از مرد، مرد میسازد درین زمان مهم انسان مدیریت مالی و اقصادی را یاد میگرد دوری از فامیل را تجربه میکند قدر پدر و مادر و دوست و اقوام را میداند و درماندگی و خستگی و بی پولی را گاهی تجربه میکند و خود را به سفر و مسافرت عادت میدهد و بلاخره مانند الماسی میشود که بار ها و بار ها صیقل خورده الماس ناب و درخشنده شده که از هر نگاهی دلپذیر است و دلبر.

ختم تحصیل و نتیجه همه:

بعد از چهار ماه استراحت یک پیشنهار کاری برایم از یک شرکت مخابراتی رسید و منحیث انجینر تخنیکی مخابرات استخدام شدم که از همان زمان تا حال 7 سال است مصروف خدمت به ملتم هستیم از زندگی ام راضی هستیم زندگی که میخواستم دارم کنار فامیل و هموطنانم به خوشی سپری میکنم و جالب اینکه نوید همان پسرک که در ابتدا با هم هم اتاقی بودیم یک دکتر ورزیده شده و هنوز با هم دوست هستیم و در همین شهری که تحصیل کردیم زندگی میکنیم و هر از گاهی همدیگر را میبینیم و با هم از خاطرات قصه میکنیم.

یک حرفی که به دلم دارم این است که چرا اساتید به طبقه اناث توجه خاصی نشان میدادند اگر کدام دختر خانمی مشکلی میداشت بدون هیچ درد سری حل میشد ولی اگر پسر ها به مشکلی برمیخوردن به خیلی سختی حل میشد من خودم شاهد بودم که وقتی دختر خانم ها حتی محروم امتحانات میشدند فقط یک بار وقتی مراجعه میکردند دیگر مشکل شان حل بود :zipper_mouth_face:

تشکیل یک خوابگاه برای بیبضاعت ها برای مدت یک سال:
من مدت دو سال بعد از تحصیل هم مسافر بودم با یکی از دوستانم کوشش کردم که از یکی افراد سرمایه دار که رغبت به معاوت داشت درخواست یک خانه برای محصلین بی بضاعت کنم و این کار را انجام دادیم و یک خانه گرفتیم با تمام وسایل و لوازم ضروری بعد به محصلین اعلام کردیم که ما خوابگاهی آماده کردیم که حد اقل گنجایش 30 نفر را دارد و هر کسی که از نگاه اقتصادی خوب نیست میتواند ثبت نام کند و اینکار را تا مدت یک سال برای بی بضاعت ها انجام دادیم و خودم مدیر خوابگاه بودم و فقط برای یک سال اینکار را توانستم انجام دهم ای کاش میتوانستم که برای مدت طولانی این کار را انجام دهم. :no_mouth:

کمی طولانی بود امید است که خسته نشده باشید اگر خسته هم شده اید بفرمایید یک فنجان قهوه تازه آماده شده. :coffee::coffee::coffee:

10 پسندیده