سلام به همه در زیر هر چی میخوانید از تجربیات 8 سال یک پسر 20 ساله که همین حالا 28 سال دارد است، من دوست دارم از ابتدا تجربیاتم را به شکل یک داستان برای شما بیان کنم امیدوارم خسته کننده نباشد.
پیش از رسیدن نتایج کانکور :
بعد از تحصیلات ابتدایی سال آخر من در یکی از بورسیه های کشور هند امتحان کانکور داده بودم و کامیاب هم شده بودم و در همان سال امتحان کانکور داخلی برای تحصیلات عالی نیز برگذار شده بود پیش ازینکه نتایج بیاید من نتایج بورسیه ام را گرفتم و قرار بود که سفر تحصیلات به هند را آغاز کنم و پیش از سفر به دیدن اقوام و دوستان چند روزی سپری کردم، روزی پدرم با من تماس گرفت و گفت برایت یک خبر ناخوش دارم و یک خبر نیکو! خبرناخوش اینکه پول سفر به هند را برایت متاسفانه آماده کرده نتوانستیم و بورسیه ات لغو شد؛ و خبر خوش اینکه در کانکور داخلی به رشته کامپیوتر ساینس کامیاب شدی با توکل خدا ثبت نام کن و تحصیلاتت را در داخل کشور ادامه بده، یعنی من به دلیل ضعف اقتصاد نتوانستم به بورسه هند شرکت کنم.
ثبت نام به دانشگاه، محیط و قوانین اتاق محصلی، برنامه درسی :
فردای همان روز عازم شهری شدم که به آن دانشگاه کامیاب شده بودم رفتم مراحل ثبت نام را انجام دادم
و از دانشگاه بیرون شدم که یک اتاق مناسب پیداکنم، در شهری که تقریباً بیگانه ام و هیچ دوستی ندارم
وقتی دنبال اتاق میگشتم یک پسری هم سن سال خودم را پیدا کردم که به رشته طبابت کامیاب شده بود خوب با هم آشنا شدیم و با هم دنبال اتاق گشتیم، آنروز تا ساعت های 2 بعد از ظهر بلاخره اتاقی مناسب در داخل یک مارکیت تجارتی برای خود مان پیدا کردیم با هم رفتیم فرش و ظرف مورد نیاز را آماده کردیم و اتاق را سروسامان دادیم خوب من یک سال از رفیقم بزرگتر بودم و در نظم و ترتیب و آشپزی بیشتر از او میفهمیدم، شب را سپری کردیم و فردا رفیتیم دانشگاه مان آنروز در دانشگاه یکی از همصنفی هایم هم دنبال اتاق میگشت او را هم با خودم آوردم با وسایلش گفتم با ما زندگی کند حالا شدیم سه پسر نوجوان همسال در یک اتاق در شهری بیکس و بی آشنا، لیستی از تقسیم وظایف نوشتم که طبق این لیست آشپزی مربوط من شد نظافت اتاق مروبوط هم صنفی من و ظرف شویی مربوط نوید پسرک که طبابت میخواند و صبحانه هر زور مربوط یکی از ما بود که باید ساعت 7:00 صبح آماده میشد چون مسیر اتاق تا دانشگاه تقریبا 4 کیلو متر بود و ما باید این مسیر را با پای پیاده میرفتیم چون پول تاکسی و موتر های کرایی را نداشتیم فقط بودجه ما همانقدر بود که کرایه اتاق آب و برق و خرج تغذیه و کتاب و قلم کنیم، سال اول دانشگاه صبح ها هر روز ساعت 7:00 طرف دانشگاه میرفتیم و بعد از رخصتی همین مسیر را با پای پیاده میامدیم اتاق و آنقدر خسته و مانده میشدیم که از خسته گی خواب مان میبرد تا ساعت های 5 الی 6 بعد از ظهر خواب بودیم و بعد از آن من آمادگی غذای شب را میگرفتم،
قوانین در سی داخل اتاق طوری بود که هر کس باید با صدای آهسته درس میخواند تا به دیگران مزاحمت نشود، اگر درس هم نمیخواند و برنامه دیگری داشت باید آنرا با آرامی انجام میداد و میوزیک را باید با هد فون گوش میکرد، سال اول را به همین منوال گذراندیم و پایان سال تحصیلی همه به شهر های خودمان رفتیم.
سال دوم محصلی و خانه محصلی:
سال دوم وقتی همه باز آمدیم اینبار با بیست نفر از شهرهای مختلف به سختی خانه ای پیدا کردیم چون به مجرد ها خانه نمیدادند به این دلیل به هزار مشکل خانه پیدا کردیم، اینبار من شدم مدیر نظم و دسپلین خوابگاه و شهردار خوابگاه، باز هم لیستی از قوانین ترتیب دادم که ماده های آن شامل مزاحمت نکردن به دیگران خاموشانه درس خواندن و گوش دادن میوزیک با هدفون و سر ساعت معینی خاموش کردن برق ها و استراحت کردن به وقت معین بود و در ضمن باید هر شب یک نفر آشغال های را میبرد لب کوچه در آشغال دانی شهرداری.
روش درس خواندن فردی و جمعی:
در بین خانه که زندگی میکردیم چون هر کس از هر رشته بود بناءً با هم درس خوانده نمیتوانستیم هر کس مصروف در خواندن انفرادی بود و هر کس روش خاصی برای درس خواندن داشت، هفته دویا سه بار همصنفی ها با هم جایی جمع میشدیم و بصورت گروهی درس ها را میخواندیم طوریکه درس ها را به قسمت های جداگانه تقسیم میکردیم و روزی که گروه جمع میشد هر شخص بخش که آماده گی گرفته بود برای جمع تشریح و توضیح میداد که این روش خیلی موثر بود در آن زمان در اخیر همه درس را خوب یاد میگرفتند و همچنان پروژه ها را به صورت جمعی انجام میدادیم هرکس یک قسمت را یاد میگرفت و توضیح میداد و نمره خوبی هم میگرفتیم.
سرگرمی های خانه محصلی و صمیمیت ها :
همه بچه ها در جریان سال تحصیلی از خانه و فامیل مان دور بودیم و گاهی خیلی دلتنگ فامیل های مان میشدیم ولی با هم خیلی صمیمی بودیم مانند برادر ها در یک محیط کاملا بی تعصب از هر فرقه و طبقه ای زندگی میکردیم، سرگرمی های مان عبارت بودند از اینکه گروهی با هم به دیدن فیلم های سینمایی میپرداختند و گروهی دیگر شطرنج بازی میکردند و گروهی که کمی خشن تر بودند حتی پهلوانی میکردند و گروهی دیگر هم که خیلی اجتماعی نبودند به تنهایی به گوش دادن میوزیک میپرداختند.
ارتباط با خدا :
در محیط صمیمی برنامه های دینی نیز داشتیم شب های چهار شنبه دعای توسل برگذار میکردیم و شب های جمعه هم دعای کمیل بود و فقط صبح ها نماز جماعت نیز داشتیم چون دیگر اوقات یا دانشگاه بودیم یا هم اینکه خیلی خسته به تنهای نماز ادا میکردیم البته ناگفته نباید گذاشت من خودم موذن این جمع بودم و هر صبح بعد ازینکه اذان میگفتم دوستانم را از خواب بیدار میکردم چون باید صبح وقت بیدار میشدیم صبحانه میخوردیم و هر کس به طرف دانشگاه میرفت، برنامه های شعری معرفتی و ادبی نیر گه گاهی داشتیم.
تجربیات متفرقه :
باید در دوران محصلی به فکر درس خواندن باشیم و وقت را به بیهوده نگذرانیم از وقت حد اکثر استفاده را بکنیم خود را از شر انحرافات جنسی و کج روی ها دخانیات که ابتدایی ترین اعتیاد است و دیگر فراورده های آن حفظ کنیم چون در زمانیکه از فامیل پدر و مادر دوریم این زمان بستر خوبی است که ما فریب بخوریم و به عادات زشت و ناپسند رو بیاوریم که آینده مان در خطر باشد باید درین زمان خود را بسازیم و زحمات پدر و مادر مان را به باد ندهیم آن چیزی شویم که والدین ما آرزویش را دارند، و کشور مان از ما توقع دارد و در آینده کسی باشیم که در پیشرفت و ترقی کشور مان بکوشیم و خاک مقدس مان را از شر استسمار تجاوزات فرهنگی اجتماعی و غیره نجات بدهیم من این را یاد گرفتم که دوران محصلی یک دوران انسان ساز است و به قول گذشته ها از مرد، مرد میسازد درین زمان مهم انسان مدیریت مالی و اقصادی را یاد میگرد دوری از فامیل را تجربه میکند قدر پدر و مادر و دوست و اقوام را میداند و درماندگی و خستگی و بی پولی را گاهی تجربه میکند و خود را به سفر و مسافرت عادت میدهد و بلاخره مانند الماسی میشود که بار ها و بار ها صیقل خورده الماس ناب و درخشنده شده که از هر نگاهی دلپذیر است و دلبر.
ختم تحصیل و نتیجه همه:
بعد از چهار ماه استراحت یک پیشنهار کاری برایم از یک شرکت مخابراتی رسید و منحیث انجینر تخنیکی مخابرات استخدام شدم که از همان زمان تا حال 7 سال است مصروف خدمت به ملتم هستیم از زندگی ام راضی هستیم زندگی که میخواستم دارم کنار فامیل و هموطنانم به خوشی سپری میکنم و جالب اینکه نوید همان پسرک که در ابتدا با هم هم اتاقی بودیم یک دکتر ورزیده شده و هنوز با هم دوست هستیم و در همین شهری که تحصیل کردیم زندگی میکنیم و هر از گاهی همدیگر را میبینیم و با هم از خاطرات قصه میکنیم.
یک حرفی که به دلم دارم این است که چرا اساتید به طبقه اناث توجه خاصی نشان میدادند اگر کدام دختر خانمی مشکلی میداشت بدون هیچ درد سری حل میشد ولی اگر پسر ها به مشکلی برمیخوردن به خیلی سختی حل میشد من خودم شاهد بودم که وقتی دختر خانم ها حتی محروم امتحانات میشدند فقط یک بار وقتی مراجعه میکردند دیگر مشکل شان حل بود
تشکیل یک خوابگاه برای بیبضاعت ها برای مدت یک سال:
من مدت دو سال بعد از تحصیل هم مسافر بودم با یکی از دوستانم کوشش کردم که از یکی افراد سرمایه دار که رغبت به معاوت داشت درخواست یک خانه برای محصلین بی بضاعت کنم و این کار را انجام دادیم و یک خانه گرفتیم با تمام وسایل و لوازم ضروری بعد به محصلین اعلام کردیم که ما خوابگاهی آماده کردیم که حد اقل گنجایش 30 نفر را دارد و هر کسی که از نگاه اقتصادی خوب نیست میتواند ثبت نام کند و اینکار را تا مدت یک سال برای بی بضاعت ها انجام دادیم و خودم مدیر خوابگاه بودم و فقط برای یک سال اینکار را توانستم انجام دهم ای کاش میتوانستم که برای مدت طولانی این کار را انجام دهم.
کمی طولانی بود امید است که خسته نشده باشید اگر خسته هم شده اید بفرمایید یک فنجان قهوه تازه آماده شده.