از دانشگاه و دانشجویی بگو! 👨‍🎓

سلام
من 12 سال (کارشناسی_ارشد_دکترا) دانشجوی دانشگاه صنعتی امیرکبیر بودم. بهترین روزهای زندگی من و بهترین خاطراتم هم مربوط به دوران دانشجویی (کارشناسی و ارشد) هست. در آن دوران تجربه های خیلی زیاد و متنوع کسب کردم.

  • در آن سالها انجمنها و کانونها در دانشگاه امیرکبیر خیلی فعال بودند. من هم در جلسات کانون مطالعات شرکت میکردم و با کمک دوستان کانون همیاری را تاسیس کردیم.
  • شعبه جمعیت امام علی در دانشگاه را ایجاد کردیم. سال 81 با کمک دوستانم به در اتاق تک تک اساتید رفتیم و حدود 1.5 میلیون تومان برای مراسم کوچه گردان عاشق جمع آوری کردیم.
  • در دانشگاه امیرکبیر به دانشجویان اعتماد میشد و حتی مسئولیت خوابگاهها به دانشجویان داده میشد (درست برخلاف دانشگاه شریف). من هم یک ترم مسئولیت یک خوابگاه تازه تاسیس را به عهده گرفتم (با ده نفر کادر و یک نگهبان و یک کارمند تاسیسات). چند ترم هم مسئول ورزش خوابگاه بودم. یادم هست با دوستم که مسئول کتابخانه بود کلی بودجه بابت کتابخانه خوابگاه گرفتیم. کاری کردم که وانت میوه هفته ای دوبار میومد درب خوابگاه و حتی سبزی پاک شده و شسته میفروخت.
  • یادم هست معاونت فرهنگی دانشگاه نامه فرستاده بود که کسی را اسکان دهم من گفتم ظرفیت تکمیل است و اجرا نکردم. یک بار هم از امور اسکان کل خوابگاهها دو نفر فرستادند که همه خوابگاهها باید چند نفر اضافه اسکان دهند اما من و دوستم با آنها دعوا کردیم که مشکل خود شماست و ظرفیت خوابگاه ما تکمیل است. در کل در دانشگاه امیرکبیر روحیه مطالبه گری وجود داشت و زیر بار حرف زور نمی رفتیم. این ویژگی تا وقتی دانشگاه خوارزمی را تجربه نکردم, برایم پررنگ نشده بود.
  • فعالیتهای ورزشی و اردوهای متنوعی وجود داشت. چند بار در برنامه های دو یا سه روزه گروه کوهنوردی شرکت کردم. یک مدت دانشگاه مربی فدراسیون دو را آورده بود سرویس داشتیم به پارک طالقانی هفته ای دو بار میرفتیم برای دو. غیر از برنامه های دانشگاه با یکی از دوستان صبح زود ساعت 5 و نیم بیدار میشدیم به شیشه نگهبان میزدیم از خواب بیدارش میکردیم در را باز کنه ما میرفتیم پارک لاله برای ورزش صبحگاهی با گروه یاران. موقع برگشت هم نان سنگک تازه میخریدیم صبحانه نان و پنیر و سبزی و گردو عسل و پرتقال میخوردیم.
10 پسندیده
  • بهترین دوستانم را از دوران خوابگاه دارم. هنوز هم با هم رفت و آمد داریم و برای درد دل و مشورت به سراغشون میرم. برای من مثل خواهر بودند و هستند. یک دوست هم اتاقی داشتم حتی آب را با لذت میخورد. در آن روزها تحت تاثیر هم نشینی با او تغذیه خیلی سالمی داشتیم. ما همه از خانواده های فرهنگی و کارمندی بودیم که مبلغی که ماهیانه از خانواده ها میگرفتیم خیلی کم بود اما با وجود آن از نظر تغذیه تو خوابگاه سرآمد بودیم و حتی تو یکی از نشریات دانشگاه راجع به ما اتاق ما (اتاق ویتامین) نوشته بودند. ما هر هفته با چرخ خرید میرفتیم بازار میوه و تره بار و برای یک هفته خرید میکردیم. ناشتا را با آب ولرم و سیب شروع میکردیم. هر چند روز سبزی میخریدیم. روزی چند لیوان شیر میخوردیم. در فصل بهار سالاد توت فرنگی و کیوی درست میکردیم. یادمان بود در روز بقدر کافی آب بخوریم. برای هم آب نطلبیده میریختیم. یادش بخیر
8 پسندیده
  • من در دوران تحصیل در دانشکده ها و دانشگاههای مختلف درس گذراندم. از جمله دانشکده ریاضی شریف, دانشکده علوم پایه دانشگاه تهران, دانشکده برق و کامپیوتر دانشکده فنی دانشگاه تهران, دانشکده صنایع و دانشکده کامپیوتر دانشگاه امیرکبیر. هر کدامشون جو متفاوت و خاص خود را دارند. من اون روزها فکر میکردم جو دانشکده فنی تهران را از همه بیشتر میپسندم. اما چند سال شاغل بودن در دانشگاه خوارزمی باعث شد خوبی های دانشگاه امیرکبیر برام پررنگ بشه. یادمه روزهای آخر دکترا میگفتم اگر کلاهم چند کیلومتری امیرکبیر بیفته نمیام بردارم. ولی الان قدرشو خیلی میدونم.
  • در مورد اساتید, من بهترین کلاسهام را در دانشکده برق دانشگاه تهران گذروندم. درسهای دانشکده صنایع باعث شدند به تحول برسم و مسیرم را عوض کنم. شرکت در چند جلسه کلاسهای فلسفه علم شریف و انجمن فلسفه باعث شد بفهمم نمیخوام فلسفه علم بخونم. کلاسهایی که به اختیار خود در دانشکده معارف خودمان و دانشکده معارف شریف گذراندم تکرار نشدنی هستند. در کل دوران دانشجویی دوران خوبی برای آزمایش و خطا بود. چه در زمینه درسی و چه سایر زمینه ها. دیگر اون فرصتها فراهم نیست و خوشحالم بهترین استفاده را از اون دوران بردم و بهترین خاطراتم را ساختم.
8 پسندیده

لحن نوشتار شما بسیار شیرین و جذاب بود. ای کاش در متن ذکر کرده بودید که اهل کجا هستید و محل تحصیلتون چه شهری بود؟

5 پسندیده

تشکر میکنم @Elham9927 خانم الهام مراد من افغانستانی هستم در دانشگاه بزرگ دولتی شهر هرات باستان (“شهر همسایه کشور ایران عزیز”)] تحصیل کردم و لسانس کامپیوتر ساینس “BCS” دارم.

11 پسندیده

چه خوب که بین ما هستید :blush:

6 پسندیده

ممنون از پاسختون. امیدوارم که در یک بخش دیگه از پادپرس این شرایط فراهم بشه که تعدادی از این کلمات زیبای فارسی که شما استفاده می کنید یاد بگیریم. مثلا کامیاب به موفق، بیگانه به جای غریبه، اصطلاح خاموشانه (فکر کنم به جای ساکت). همین طور اگر امکانش هست از شرایط دانشگاه هرات بیشتر بنویسید. از روزمره های دانشگاه ، عادت های دانشجوها و استادان و هر چیزی که ما رو مهمان حال و هوای دانشگاه هرات کنه.

9 پسندیده

سلام بر پادپرسی ها
در آخرین ساعت های ثبت خاطرات دانشگاه به سر می بریم و گفتم منم دستی به صفحه کلید بزنم بابت این موضوع.

من از ۱۱ سالگی علاقه خودم به آسمون رو کشف کردم این شد که سال های بعد به عشقش، راه فیزیک رو پیش گرفتم و لیسانس فیزیک کاشان خوندم. خاطرات اونقدرررر زیاده که نمی دونم کجاش رو بنویسم. فقط میدونم تجربه خوابگاه و دانشجویی فوق العاده و تکرار نشدنی بود اون دوران برام. همراه با درس هایی که جز تو همچین محیطی جای دیگه نمیشه به دستشون آورد.

چه از لذتی که از خوندن فیزیک می بردم. چه زمانی که با اکیپ دوستام تو دانشگاه آتیش میسوزوندیم و دور هم تو خوابگاه چایی می خوردیم و مزاحم تلفنی بعضی دوستان میشدیم و خلاصه نگم بقیه اش رو.

اما این خب کل ماجرا نبود برای من. فعالیت تو تشکل انجمن اسلامی دانشگاه کاشان هرچند به ظاهر چیزی نداشت اما یه دنیا درس زندگی داشت مثل: تحمل آدما و افکارشون، دمخور شدن با آدمایی که به نسبت بینش عمیقتری نسبت به اجتماع و زندگی داشتن، فعالیتی غیر از درس خوندن صرف و چند بعدی بودن، رفقای گلی که هنوزم هستن و هستن…، جلسه کتابخوانی و بحث با اساتید دروس عمومی، امضا جمع کردن اتاق به اتاق تو خوابگاه، نشستن پای درد دل عاشقا. و البته درس کافی ( هر چند همونم عمیق می خوندم) نخوندن و تا حدی گم کردن هدف فیزیکیم.

خلاصه باید دانشجوها یاد داشته باشن دانشجویی خیلی با دانش آموزی فرق داره. یه بیداری خاصی داره. البته من تو دوران طلایی ۸۴ تا ۸۸ دانشجو بودم. روزای عجیبی خرداد و تیر ۸۸ داشتیم. دوران عجیبی بود. به مرور تغییر سبک و نوع دانشجوها رو میدیدیم. خوشحالم دوران مردگی سال ۸۹، ۹۰ اونجا نبودم. حتما دق می کردم.

این از لیسانس😁

مثل خیلی های دیگه اینجا، منم فوق تحصیلات تکمیلی زنجان بودم. جایی که به جرات می تونم بگم منو پرتاب کرد تو دل درس. فصل اول همونطور که بالا اشاره شد به دلیل کپی شدن کتاب بر تخته ترجیح دادم یکی از دروس رو با ۹.۹ بیوفتم و البته مشروط شدم. اولین و تنها بیست تاریخ دروس اختصاصی ارشدم رو هم از اخترفیزیک گرفتم اونم تو همون شب کولاک معروف که زنجان گیر شدیم و داشت عید میشد که رسیدیم خونه.

فضای علمی تحصیلات تکمیلی رو دوست داشتم اونجا چیزی جز علم و طبیعت زیبا حواسم رو پرت نمی کرد. یاد گرفتم موقع سمینار حتی بزرگترین آدم هم که باشی میتونی اساسی ترین و ساده ترین سوالات رو بپرسی و گاهی هم بگی با افتخار که نمیدونم. خبری از سیاست نبود. سال ۹۰ تشکل سیاسی خوشبختانه اونجا وجود نداشت. برام مهم نبود همکلاسیم نسبت به فلان موضوع چه موضعی داره و سر فیزیک تو سر و کله هم میزدیم. کلی سوالات بچگیم از آسمون رو اونجا گرفتم. برای منی که ۸۸ رو از سر گذرونده بودم، تیک های تائیدی که روضه های دکتر ابویی تو وجودم میزد (جز نحوه تدریسی که به نظر من عالی بود) خیلی لذت بخش بود.

چند هفته پیش که به دلیلی گذرم افتاد دانشگاه و از لاین آفیس هم دوره ای ها گذرم افتاد کلی دلم تنگ تک تکشون شد. کم مونده بود گریه کنم… امیدوارم روحشون شاد باشه.

خاطرات کوچک و بزرگ و … زیادی هست که فرصتش نیست.

ممنون از پادپرس و دوستاش

8 پسندیده

من به کسانی که مشکل خواب دارن و نمی تونن بخوابن توصیه می کنم برای یک رشته ای که علاقه و هدف خاصی ندارن کنکور بدن بعد قبولی برن بشینن سر کلاس مشکلشون 100 در 100 حله این هم به نظری ئ هم تجربی ثابت شده دیگه لازم نیست قرص های اعصاب و روان بخورید به همین سادگی …

3 پسندیده

چه توصیه دردناکی! چرا آخه؟

3 پسندیده

سلام
من هم کاشون بودم. فیزیک خوندم.
اینقدر خاطره و دستاورد از دانشگاه دارم که در بهترین حالت می تونم بگم از دانشگاه متنفر شدم!
الان معلم ابتدایی هستم.

3 پسندیده

من یک مقدار برام سوال ایجاد شد!
ارتباط بین این دو کلمه رو متوجه نشدم: فیزیک و آموزگار ابتدایی

3 پسندیده

چون دغدغه تعلیم و تربیت داشتم به صورت نیروی شرکتی در آموزش و پرورش مشغول هستم.

3 پسندیده

:heart_eyes: و یک دغدغه‌مند دیگر! درود بر شما.
آشنایی با چنین افرادی واقعا لذت بخشه. امیدوارم بتونیم به هم کمک کنیم. :handshake:

نقل این خاطرات خیلی میتونه مفید باشه و از اونجایی که باعث تنفر شما از دانشگاه شده، امیدوارم باعث بشه که این تجربیات دیگ تکرار نشن

5 پسندیده

سلام

واقعیت این است که در این چند روز با خودم می گفتم از کجا باید شروع کنم؟ چگونه می توانم سیر تحولات زندگی ام را بیان کنم؟ از کدامین دغدغه هایم بنویسم؟ و…

در هر صورت بسیار خوشحال هستم که بادپرس فضایی را ایجاد کرده است تا آدم هایی که شاید هیچ گاه همدیگر را نخواهند دید، از تجربیات خود برای همدیگر بگویند. باشد که افق های جدیدی به روی خود و جامعه مان گشوده شود.

این است لوح و قلم من…

دانشگاه آرمان شهر من بود، همانند اکثر دانش جویان. خوشبختانه از همان ترم اول فهمیدم دانشگاه در حد و قواره من نیست، اما گریزی هم از آن نبود. انگیزه کشف حقیقت و علاقه ام به علوم نظری و بنیادین هم چنان حلقه وصل من و دانشگاه بود، اما سرانجام استاد و دانشجو را واگذاشتم به اهلش و رفتم دنبال علایق و دغدغه هایم.

هیچ گاه هیاهو و عظمت دروغین دانشگاه عطش درونی مرا نسبت به فعالیت های اجتماعی و فرهنگی خصوصا جنبه های مباحثه ای و آموزشیِ آن فرونکاست، حتی فضای آموزش رسمی دانشگاه به من اثبات کرد که «دانشگاه ها، اداره ها و سازمان های دولتی در ایران نمی توانند مشکلی را حل کنند، چون مشکل اصلی دقیقا خود آن ها هستند».

وقتی می دیدم درک مفاهیم و حقایق جای خود را به مدرک داده و چه ناگوار شأن استاد تا حد ضبط صوت تنزل پیدا کرده و چه جاهلانه ذهن دانشجو به انباری برای انباشت اطلاعات تبدیل شده، دیگر خود را اسیر فضای پوچ دانشگاه و دانشگاهی نکردم و به راحتی مدرک فریبنده کارشناسی ارشد را برای همیشه از ذهن و قلب خود بیرون انداختم.

حقیقتا باید اعتراف کنم که در دانشگاه چیزی از فیزیک و متافیزیک که فرآیند رشد و توسعه را برایم تسهیل کند، پیدا نکردم، اما هم کلاسی هایم و اطرافیانم احراز رتبه دوم دانشجویان ورودی سال 87 رشته فیزیک هسته ای دانشگاه کاشان و پذیرش در مقطع کارشناسی ارشد با شرط معدل را به من تبریک می گفتند و از طرفی هم، چون در کنکور کارشناسی ارشد سال 92 شرک کرده بودم، وقتی پالس های سازمان سنجش را دریافت می کردم که با زبان بی زبانی می گفت، حسین سعدآبادی، شما امسال در بهترین دانشگاه های تهران پذیرفته شده اید، بیشتر برای نظام تعلیم و تربیت کشورم متأسف می شدم.

دلایلی هستند که به تدریج نگرش انسان را به علم و علم آموزی تغییر می دهند و من نیز بیشتر متأثر از آن تیپ فضاها بودم که ان شااله بتوانم در این مدت کوتاه در قالب کلمات با دوستانم مطرح کنم.

این داستان ادامه دارد…

7 پسندیده

به به

هم دانشگاهی :blush:

صحبت های شما رو تا حدی راجع به نوع آموزش و نوع دانشجوها که منجر به نتایج مطلوب نمیشه قبول دارم.

ولی من در کل لذت واقعی بردم از دوره تحصیلیم در کاشان هر چند بهره صد در صد نبردم از علم که البته نتیجه اعمال خودم بود :sweat_smile: و در زمینه های دیگه فعالیت می کردم هر چند همون حدم از کیفیت خوبی برخوردار بودم حالا کمیت رو کار ندارم :dizzy_face:

به نظرم ماها این قابلیت رو داریم که از خیلی از موقعیت های بد با تجربه و موفقیت بیرون بیایم.

خیلی از هم دوره ای های من الان در زمینه هنری و علمی و … آدمای موفق و صاحب نامی شدن.

شاگرد اول ورودی خود من رتبه ۹ ارشد رو آورد. خواستن توانستن است.

کافه تریا یادش بخیر
آبنما یادش بخیر
تالار آزادی یادش بخیر
چهارراه نظر یادش بخیر

اساتید خوبی که فیزیک رو خوب بلد بودن هم یادشون گرامی…

3 پسندیده

من هم هر چند به فیزیک علاقه مند بودم اما کارهای متنوع زیادی انجام می دادم.

مشکل من با دانشگاه این بود که چرا فقط اساتید صحبت می کردند و ما جزوه برداری می کردیم؟

من هیچ جزوه ای هیچ گاه ننوشتم و همیشه آخر ترم از دفتر انتشارات از روی جزوه یکی از بچه ها کپی می کردم!

سؤالم اینجاست اگر من درس خوان نبودم که نبودم، پس چرا نمره هایم بالا بود؟ چرا چند روز قبل از امتحان وقتی تمام جزوه و سؤالات مهم کتاب را حفظ می کردم نمره ام اینقدر عالی میشد؟ چرا کتاب های فیزیک با این حجم سنگین را ما در طول چند هفته تدریس می کردیم بعد با یک امتحان آبکی همه چیز را تمام می کردیم؟
البته از نظر من آبکی کمی متفاوت است. آبکی بدین معنی است که وقتی یک دانشجو قلق استاد را می دانست، جزوه را حفظ می کرد، سؤالات مهم را حفظ می کرد، و … می توانست نمره خوب بگیره!

کلا حرف زیاد است، من مطمئنم اگه در آلمان یا کشور پیشرفته دیگه ای بودم قطعا همین مدرک را نمی توانستم بگیرم اما در ایران همین که وارد دانشگاه شدی قطعا بعد از چند سال مدرک کف دستت است!

8 پسندیده

من ۱۱ سال از عمرم رو توی دانشگاه تحصیلات تکمیلی زنجان بودم!! 11 سال! ولی در اواخر اونقدر اذیت شدم تو اون دانشگاه که حتی دوست ندارم به خودم یادآوری بکنم…
حالا موندم که با خاطرات خوبم چه کنم! کلی از خاطرات خوب من و خیلی از دوستای دیگه ام توی برنامه های کوهنوردی دانشگاه ثبت شد… روزهای خوبی بود.

7 پسندیده

نظرتون چیه از خاطره های خوب بگین تا اینجا ثبت شه؟ برای خود من دیدن دوران دانشجویی شما الهامبخش بود، برنامه های مختلف کوهنوردی-کویرنوردی که میرفتین و یا مدیریت میکردین، فعالیت های مختلفی که داشتین و …، کلی انگیزه میگرفتم جمعتون رو میدیدم. مطمئنم تعریف داستاناش هم خالی از لطف نیست.

4 پسندیده

من الان که دیگه خرم تقریبا از پل تحصیلات تکمیلی زنجان گذشته میتونم به مرور یه سری از خاطرات جالب زنجان رو هم رو کنم

یکیش اینه که یک بار از طریق اتوماسیون درخواست گواهی اشتغال به تحصیل انگلیسی دادم میشد تو سیستم پیش‌نویس نامه رو نگاه کرد و موقعی که تایید می‌شد باید همون رو پرینت می‌گرفتی می‌بردی که مهر و امضا کنن. گواهی اشتغال به تحصیل انگلیسی هیچ فرقی با فارسی نداشت و کاملا به زبان فارسی بود به جز این که بالاش نوشته شده بود «گواهی اشتغال به تحصیل انگلیسی» (یا لاتین دقیقا یادم نیست) و خود این هم به فارسی بود. خیلی کنجکاوم بدونم کسی که این رو طراحی کرده به چی فکر می‌کرده.

5 پسندیده