کاوه لاجوردی هفت سال پیش در وبلاگش، از مسئلۀ گزینش و نظرش دربارۀ اون نوشته، به نظر کاوه این کار نمونهای از تفتیش عقایده، و بواسطۀ همین مسئله، با دکترای فلسفه مشغول تدریس در مدارس هست. من همیشه به شخصیت خاص و اصولگرای لاجوردی غبطه میخوردم، از چند سال پیش همیشه این مورد مد نظرم بوده ولی اونطوری که باید نتونستم روی اصول بمونم، در اغلب موارد به خاطر راحتی خودم و گاهی به خاطر عزیزان مجبور شدم روی اصولام پا بگذارم و گاهاً خودم رو سرزنش میکنم، هم بهخاطر اصولگرایی سفت و سختم که خیلی جاها بهم ضربه زده و گاهاً به خاطر انعطافپذیریهایی که نالازم میدیدم، دوست دارم بدونم شما در وضعیت کاوه بودید چه کار میکردید؟ چهچیزی باعث میشه روی اصولتون پا بگذارید؟
چند نمونه دیگه تعریف میکنم، مثلاً من چند سالی میشه که خودم رو از جنس غیرایرانی محروم کردم، البته اونهایی که معادل دارند، همین باعث شده اونطوری که بقیه لذت میبرند، لذت نبرم. یا قانونگرایی/اخلاقگرایی صرف که اجازه نمیده اونطور که از باید از زندگی لذت ببرم، از نتایجاش مثلاً قناعتِ عجیبیه که گریبانگیرم شده و آمال و آرزوهای چندانی ندارم، البته شاید نتیجۀ غلطی گرفته باشم و این قناعت بیشتر متأثر از چیز دیگری باشه.
من یه تجربهی بلندبالا برای این سوال خوب دارم که حتما سر فرصت به اشتراک میذارمش. الان فقط درسی که از تجربههام گرفتم رو مطرح میکنم:
مذاکره با حفظ اصول!
به نظرم در همهی موقعیتها منفعتهای مشترکی هست، و مذاکره کمک میکنه این منافع مشترک خودشون رو نشون بدن.
گاهی چون فکر میکنیم طرف مقابل با اصول ما همسو نیست، و معنای کنشهای طرف مقابل رو متوجه نمیشیم، مذاکره نمیکنیم. ولی حتی اگه همین وقتها بیایم برای خودمون ارزشها و اولویتهامون رو لیست کنیم، به راحتی برای یه مذاکره آماده هستیم و میتونیم ببینیم در موقعیتهای مختلف کجاها لازمه انعطاف به خرج بدیم و کجاها بهتره روی اصولمون پافشاری کنیم.
به نظرم همهی آدما در ذاتشون انعطاف پذیر هستن. فقط بستگی به اولویت اصولشون داره که کدوم یکی مقدمه.
مثلاً دو تا از اصول خودم:
حمایت از اطرافیانم
اینکه منتی برای کاری که کردم رو دوش کسی نباشه.
مورد اول زورش میچربه. واسه همین اگه بدونم واسه کسی کاری کردم و می تونم از این ارتباط به نفع محیط اطرافم بهره ببرم تو مورد دوم منعطف برخورد میکنم. البته اصلی که بر هر دوی اینا مقدم میشه اینه که نخوام از ارتباطم به عنوان رانتی برای منفعت گروهی و یا فردی استفاده کنم.(یکم زیادی شعاریه ولی سعیمو میکنم #قول_به_خودم )
به عنوان اولین قدم به نظرم باید به این مرحله برسیم که بفهمیم اصولی داریم برا خودمون.
مثلاً تو این مورد کاوه لاجوردی چون به شخصه اصلا برام مهم نیست سیستم چی میخواد راجع بهم بدونه، پس نمی تونم تصمیمشو من هم پیاده کنم. البته به مدل ذهنی هم خیلی برمی گرده. کاوه لاجوردی ذهنی نکته بین داره که من ازش بی بهرهم. براساس چیزی که خوندم به نظرم اومد تا لایه های خیلی پایینی از دلیلی کاری که میکنه رو متوجه میشه که من به هیچ وجه به ذهنم خطور نمیکنه.
تو کامنتایی که افراد زیر موضوع آقای لاجوردی گذاشته بودن یه مورد توجهمو به خودش جلب کرد:
" مجید،
اول این که بسیار تحسین برانگیز. ممنون به عنوان یک شهروند از یک شهروند دیگر که آب به این آسیاب نمیریزد.
یک کاربرد دیگر این طور فرمها میتواند چیزی به جز تفتیش عقاید باشد. در آمریکا در بعضی از شرکتها بخش منابع انسانی از کارمندان میخواهد که فرمهایی با سوالهای رفتاری را پر کنند که مثلا در فلان شرایط شما چه رفتاری دارید. در آمریکا که ظاهرا نیتشان این نیست که شما جوابهای صادقانه بدهید و بر اساس آن تصمیم بگیرند که رفتار شما را میپسندند یا نه. بلکه ظاهرا منظور این است که مطمئن شوند که شما درک میکنید آنها چه جوابهای از شما انتظار دارند. حالا صادقانه بودن جوابها در درجه دوم اهمیت است."
این مورد برای من بیشتر آزاردهنده س. اینکه شرکت و یا نهادی سعی در کنترل رفتار آدم بکنه!
پ.ن.1 ممنون از @lolmol که از تو تشکر کرد و باعث شد منم با آقای لاجوردی آشنا بشم.
پ.ن.2 نفر بعدی هم خواهشن از من تشکر کنه
واقعا تصمیم گیری ساده ای نیست!
قسمت ناراحت کننده اینه که حرمت و کرامت انسانی رو باید معامله کنیم با نیازهای مسلم و پایه ای شهروندی. انتظار و ایده آلی که در ذهن داریم قابل مقایسه با واقعیت نیست.
به نظرم این مسائل رو در دو سطح فردی و اجتماعی می شه بحث کرد.
در سطح فردی، شاید بشه با مقداری بازی با مسئله، راه حلی براش پیدا کرد و یکی از بهترین روش هاش همونطور که @lolmol اشاره کرد، تکیه بر منافع مشترک می تونه باشه که تا حد امکان به کرامت خود هم خیانت نکنیم.
ولی در سطح اجتماعی، شاید این راه حل نباشه. واقعا نسخه های فردی راه حل نیست. یه چیزایی باید اساسی تغییر کنه.