بعضی اوقات پیش میاد که دچاریم به انجام دادن کارایی که یا تمرکز و دقت و ظرافت بالایی میخواد یا استقامت و تحمل و لجباز بودن برای انجام اون کار. حالا یه نمونه سادش میتونه فرو کردن نخ تو سوزن خیلی خیلی باریک باشه یا چیزا و کارای بزرگ تر از لحاظ فکری و روانی و…
چیکار میکنی؟ اون زمانی که دیگه حس می کنی میخوای کلتو بکوبی تو دیوار چه ترفندی به خرج میدی به کارت که مهمه ادامه بدی؟!
چه سوال خوبیه! و چه عکس باحالی برای توصیفش انتخاب کردین
با کمک تجربیات ورزشیم به سوال جواب میدم: اگه والیبال بازی کرده باشین، میدونین که اسپک زدن خیلی لذت بخشه، و شاید لذتبخشترین لحظهی والیبال. حتی وقتی اسپکت رو میکوبی تو تور، باز به لحاظ فیزیکی یه تخلیه ای رخ میده که ممکنه باعث شه رضایت بیشتری نسبت به یه پنجه ی ساده، شیرجه ی درست یا توپگیری قشنگ به دست بیاری، حتی اگه دومی ها منجر به گرفتن امتیاز بشن!
من هم عاشق اسپک زدن بودم، طوری که یه مدت دیالوگ بین من و مربیم تو زمین ورزشی فقط تکرار این جمله بود: «لاله همه توپها رو اسپک نکن!»
اینها ادامه داشت تا وقتی در سطحی بالاتر از تیم همیشگیم شروع کردم به بازی. جایی که فضای رقابتی طوری بود که صرف زدن یه اسپک قشنگ، نمیتونست تضمین کنه جز بازیکنای فیکس زمین هستی.
به دلیل فیزیک بدنی و استایلی که به مرور به اشتباه به دست اورده بودم، توپگیری و شیرجه واقعا برام سخت بود! و به قول شما جز لجدراورترین لحظه های والیبال بازی کردن.
ولی اگه جز بازیکنای اصلی نمیبودم هیچ وقت نمیتونستم لذتی از بازیم ببرم و به اسپک زدنم برسم! یعنی اینجا اسپک نقش پاداش و تو زمین نبودن نقش تنبیه رو برام بازی کرد و باعث شد شروع کنم به کار کردن روی سایر مهارتهای مورد نیاز برای والیبالیست شدن؛ که ازش خودم به اسم کار گِل یاد میکنم!
تو کارهای دیگه هم تقریبا همینه. اگه این سیستم پاداش و تنبیه، از دست دادن لذت در موقعیتهای خوب در صورت پیش نبردن قسمتهای لجدرآر، وجود داشته باشه؛ با خیال راحت به قسمتهای لجدرآر میپردازی.
برای همین وقتی به یه کار لجدرآر میرسم، به خودم یادآوری میکنم که اگه میخوای لذت اسپک زدن رو بچشی، لازمه تو توپگیری هم مشارکت کنی.
بعضی وقت ها راه حلی وجود نداره.
شربت تلخ و باید خورد ، آمپول و باید زد مخصوصا اگر ویتامین باشه. وقتی هم مجبوری به کاری باید انجامش بدی.
ولی خب یکسری کار هست که میشه انجام داد.
مثلا اگر کارت خیلی خشک و بی حسه به طور مثال باید ریاضی بخونی ، یکم موسیقی آروم باهاش ترکیب کن تا کمی موضوع نرم تر بشه.اگر شکمو هستی یکم چیز میز بخر تا حداقل هم فک بجنبه هم ذهن.
یا به خودت استراحت بده تا فکر و ذهنت یکم از اون محیط بیاد بیرون یا خیلی آروم کار کن و مثل خوردن یه تیکه کیک هر بار یک گاز کوچیک بزن. بعضی ها هم برای اینکه خیال خودشون و راحت کنند یهو کل کیک و می رند بالا هر چی بادا باد.
قبل از این که بگم چه کارایی میشه کرد، بهتره مرور کنیم که چرا برای انجام بعضی از کارا بیشتر از کارای دیگه انگیزه داریم و لذت میبریم. مفهومی داریم به اسم طیف انگیزش که توضیح میده میزان انگیزه ما برای هر کاری در یک طیف از بیانگیزگی تا انگیزش بیرونی و در نهایت انگیزش درونیه. انگیزش درونی حد نهایت انگیزه ما برای انجام کاریه. یعنی دقیقاً وقتی که اون کار رو برای ماهیت خودش دوست داریم و عاملی بیرونی ما رو به سمتش سوق نمیده.
طیف انگیزش از چند مرحله تشکیل شده که هرقدر جلوتر میریم انگیزه ما برای انجام کار بیشتر میشه. مراحل مختلف این طیف رو با یه کار یکسان شرح میدم. فرض کنید موضوع «ادامه تحصیل در مقطع دکترا» باشه. افراد مختلف سطح انگیزش مختلفی در قبال این موضوع دارند.
بیانگیزگی
“من ادامه تحصیل نمیدم”
در این حالت هیچ انگیزهای برای انجام کار وجود نداره و فرد در حالت بیتفاوتی به سر میبره.
دستور بیرونی
“من به خاطر اصرار مادرم میخوام دکترا بگیرم.”
فرد به خاطر یه شخص دیگه کار رو انجام میده.
درونفکنی
“همه دوستام برای ادامه تحصیل اقدام کردن پس من هم میکنم.”
در این وضعیت فرد انگیزه دیگران رو به خودش جذب میکنه.
همخوانی
“اگر مدرک دکترا داشته باشم حقوق بیشتری میگیرم و امکان داره ترفیع هم دریافت کنم.”
فرد منافعی رو در انجام کار پیدا میکنه. در این وضعیت هم علاقهای برای انجام کار وجود نداره اما پیامدهایی داره که فرد رو ترغیب به انجامش میکنه.
یکپارچگی
“میخوام استاد دانشگاه شم برای همین لازمه که مدرک دکترا رو بگیرم.”
در این حالت فرد انجام کار رو در راستای اهداف شخصی خودش میبینه. در این مثال فرد علاقهمند به تدریس در دانشگاهه اما لزوماً علاقهای به درس خوندن نداره. برای رسیدن به اون هدف لازمه کاری رو انجام بده که در همون راستاست.
انگیزش درونی
“وای من عاشق درس خوندنم!”
نهایت انگیزش! وقتی که کاری رو برای خودش دوست داریم، نه عاملی بیرونی.
خب حالا برسیم به سؤال اصلی. اگه مجبور به انجام کاری هستیم اول از همه باید ببینیم برای انجام اون کار کجای طیف انگیزش هستیم. اینجوری میفهمیم که چه موضعی نسبت به اون کار داریم و این که انجام اون کار در راستای چه هدف بزرگتریه. میخوایم یکی دیگه رو خوشحال کنیم؟ چون بقیه دارن انجامش میدن میخوایم انجامش بدیم؟ انجام اون کار پیامدهایی برامون داره که ارزشش رو داشته باشه؟ یا این که برای رسیدن به هدفمون لازمه که این کارو انجام بدیم.
در مرحله بعد باید ببینیم که میتونیم توی طیف انگیزش بیایم به پلههای بالاتر. شاید الان کاری رو داریم به خاطر شخص دیگهای انجام میدیم. اما ببینیم که پیامدهای مثبتی هم برامون داره. پس به جای این که همهش فکر کنیم داریم آرزوهای یکی دیگه رو زندگی میکنیم، روی پیامدهای مثبتش متمرکز شیم.
حالا حتما باید کار لج در آر رو انجام بدیم
اگر ضروریه مثل نخ تو سوزن کردن و کسی نیست کمک کنه میشه موکول کنیم به وقت دیگه و بعد راحت اون کارو انجام بدیم. اگه وقت تنگه به خاطر اون کاری که دوسش داری و بخاطر اون مجبوری اون کار لج در آر
رو انجام بدی تمرکز کن ! قبل از عمل این کارو کن
مشاهده گر درون خودت باش و بدون هیچ نقابی به خودت بگو چرا لجت در میاد با جزئیات تو ذهنت مشاهده کن مثل آبی که در حال جریانه اون لج از بین می ره