چیزی که چند وقتی هست که ذهنم رو درگیر کرده اینه که چطور میتونم یک ایدهی خیلی خوب و ناب برای شروع یک کسبوکار پیدا کنم؟ کاری که هم بتونم ازش درآمد خوب داشته باشم و هم بتونه روح من رو آروم کنه. کاری که برای شروع و انجام و ادامه دادنش قویترین و پر انگیزه ترین باشم. اما نمیدونم که اصلاً داشتن یک ایدهی نو و تازه مهمتره یا اینکه بتونم یه ایدهی تکراری رو به بهترین نحو اجرا کنم؟ آیا اون ایدهی تکراری ارزش سرمایهگذاری رو داره؟ آیا میتونه به بازدهی خوبی برسه؟ یا اینکه ممکنه اون ایدههای تکراری و بازار کار شون الان اشباع شده باشه و دیگه جایی برای ورود من نداشته باشه. حالا اصلاً فرض رو بر این میگذارم که تونستم یه ایدهی خیلی خوب، متناسب با روحیات و شرایط خودم پیدا کنم؛ حالا توی این قدم باید چه کار کنم؟ همه چیز که داشتن ایدهی خوب نیست. هر چقدر هم که یک ایده برای کسب و کار ناب باشه، به هر حال باید به اجرا در بیاد و اون اجرا به نظرم خودش مهمترین مرحله است و تا وقتی که برای این مرحله اقدامی صورت نگیره و ندونی چه کارهایی برای رسیدن به هدفت باید بکنی، در واقع اون ایده هم دست نیافتنی و بی ارزشه. اما حالا سوالی که من توی ذهنم دارم اینه که چه کار کنم که یک ایده رو که مدت ها بهش فکر کردم و انتخابش کردم، چه میخواد بزرگ و سخت باشه و چه کوچک و دست یافتنی تر، تبدیل به واقعیت کنم. چطور مثل یک بچه متولدش کنم؟ چه سختی هایی از سمتش رو باید تاب بیارم و این که چطور باید راهش ببرم تا بزرگ بشه؟ چه کارهایی لازم هست که براش انجام بدم؟ نقطهی صفر این داستان قراره کجا باشه و چه مراحلی رو قراره طی کنه و در نهایت من رو به هدف اصلیم برسونه؟
معمولا ایده های ناب در حین عمل به ذهن آدم میرسه. مثلا فرض کن شما یه شغلی تو یه سازمانی داری و بعد برای تسهیل یه فرایند و یا رفع یه مشکل در پروسه ی کارتون، دنبال راه حل میگردین و یه ایده به ذهنتون میرسه و یا حتی میگردین ایده ای از سایر جاها پیدا میکنین.
ایده ی نو، خوب هست اما لازم نیست. اگه یه ایده ی خوب ولی تکراری رو به شکل عالی اجرا کنین، صددرصد از اینکه یه ایده ی نوی عادی رو پیاده کنین بهتره. مخصوصا که ایده های تکراری بازارشون از قبل تست شده هست.
بررسی کنین دیگه. هر ایده ی تکراری ارزش سرمایه گذاری نداره. ایده ی تکراری که خوب پیاده نشده و یا ایده ی تکراری که قسمتی از بازار رو نگرفته، ولی ارزشمنده.
قدم اول اجرا بستگی به ایده داره. معمولش این هست که اول بازار رو بسنجین. ایا اصلا ایده ی شما خریدار داره؟ چقدر افراد حاضرن براش پول بدن؟ و … . کتاب تست مامان خوندنش برای این سنجش ارزشمنده.
اگه بازار کسب و کارتون پیش از این سنجیده شده، مثلا میخواید یه کافی شاپ جدید باز کنین، در اون صورت دیگه نیازی به سنجش بازار نیست و به جاش باید یه مکانیابی عالی، طراحی برند و براورد هزینه-درامد داشته باشین.
معمولا نقطه صفر ماجرا اراده کردن و تصمیمِ قاطع گرفتنه. بعدش مسیر یواش یواش خودش رو نشون میده.
اگه هم ایده، یه ایده ی استارتاپی هست کتاب ها و منابع زیادی در زمینه شروعش وجود داره، مثلا کتاب راه اندازی استارتاپ در هفت روز.
در مورد ایده یک کسبوکار ، بهترین راه نگاه کردن به پیرامون خودمون هست. به نظر چه کمبودها و نواقصی وجود داره؟ آیا میشه راهی برای حل آن پیدا کرد؟
دوما اگه روشی برای تولید یا ارائه یک خدمت وجود داره ، آیا میشه بهترش کرد؟ سریعتر انجام بشه؟ بهتر در دسترس باشه؟ و …
این نظر شخصی منه و شاید مرور تاریخچه بسیاری از شرکتها نشان بده که دلیل وجودی آنها ، پاسخ به یکی از دو نوع سوال بالا بوده. ارائه یک محصول یا خدمت بهتر یا ارائه بهترترِ(!) یک محصول یا خدمتی که وجود داره.
شاید به شکل کوتاه بشه گفت اون مشکلاتی که ما در زندگی روزمره باهاش مواجه هستیم (هرچند کوچیک و کم اهمیت) ، میتونه بهترین ایدهها برای شروع یک کسبوکار باشه.