خیلی از این شاخه به اون شاخه پریدم .
مثلا صد صفحه یه کتاب تاریخی رو خوندم بعد بیست صفحه یه کتاب فلسفی یا پنجاه صفحه از یه کتاب روان شناسی و…
کتابخوان خوبی نیستم واقعا…
به نظرم اصل کار میل به تفکر و بهتر شدن هست مگرنه من صد تا کتاب بخونم ولی کاملا دربست همه رو بپذیرم
یا به جای فهمیدن ،لجاجت و جهلم بیشتر بشه هیچ فایده ای نداره !
بروس لی میگه ؛ من از کسی نمی ترسم که 10,000 ضربه را یکبار تمرین کرده است، بلکه از کسی می ترسم که یک ضربه را 10,000 مرتبه تمرین کرده باشد.
ولی یه سری کتاب ها که حرفهای جدیدی میزنن و مطابق سرشت خود آدم هستن رو دوست دارم چندین بار بخونم . یک سری کتاب ها هست تو می خونی و تموم. ولی یکسری کتاب ها مثل یه منشوره ! مسیرهای زیادی رو تو فکرت روشن میکنه و یاد میده خودت فکر کنی !
یه زمانی تعداد بسیار زیادی کتاب میخوندم ولی الان به شدت کم یه کتاب رو شروع میکنم و بسیار کمتر تمام میکنم. مثلا سال پیش یه کتاب از طرف یه دوست هدیه شده بود (thinking fast and slow) و فقط اون رو خوندم.
ولی یه نکتهای: من و لاله از یه سبک آموزشی خاص میایم که معمولا عادت داریم که همیشه نگاهی به تحقیقات روز دنیا داشته باشیم (نمیدونم لاله هنوز این عادت رو داره یا نه)، به همین خاطر زمان مطالعه مفید به نسبت بالایی دارم، معمولا به شکل هفتگی خلاصهای از مقالات خوب در حوزه فیزیک و چیزهایی مثل هوش رو نگاه میندازم تا به نسبت در جریان روندِ علمی روز دنیا باشم.
ممکنه شما شخصیت متمرکزی مثل INTJ نداشته باشین و اطلاعات خودتون رو از طریق بهتری بتونین به دست بیارین. من حس میکنم شخصیت شما بیشتر برونگراست و اطلاعات رو بیشتر از طریق مکالمه و گفتگو کسب میکنین و نه از روش تکجهتی مثل کتاب. سعی کنین اول این رو بیطرفانه درک کنین که آیا اینطور هست یا نه و در مسیر مناسب حرکت کنین. احتمال زیادی وجود داره که با حرکت خوب بسیار قویتر از من و بسیاری از همنسلهای من بشین
اگر اصرار دارین که کتاب رو در اولویت بزارین، ببینین که آیا این کتاب رو به تنهایی میخواین بخونین یا از طریق یه جمع کتابخوانی خیلی بهتر میتونین پیش برین.
بله من ISTP هستم
و واقعا تو حرف زدن خوب نیستم و بدتر از اون نوشتن
من درون گرام
اما دو قطبی ام گاهی هم برون گرا و میشم و حرف زدنو دوست دارم
اما کتاب بیشتر میتونه بهم کمک کنه
چون استادایی که علم بالایی دارن رو نمیشه زیاد باهاشون گفت و گو کرد و نصیب هرکسی و حداقل من که چیز زیادی نمیدونم نمیشه
کتابای دیگه ای رو هم نیمهخونی کردم، یعنی قسمتاییش رو خوندم و باقیش رو گذاشتم وقتی دوباره دلم چنین کتابی خواست. مثلا کتاب چگونه به احساسات دیگران پی ببریم، پل اکمن؛ و طرز فکر کارول دوک.
البته قطعا کتاب خواندن در حرف زدن و نوشتن تاثیرگذار است اما نه الزاما در فکر کردن!
شخصا کرم کتاب های زیادی را می شناسم اما از این میان تعداد آدم هایی که اندیشه ای پویا دارند به تعداد انگشت های یک دست نیز نمی رسد، شاید یک دلیل زیستی اش راحت تر بودن تقلید است!
به نظر من شمردن تعداد کتاب های خوانده و احیانا افزودن بر رقم های Goodreads الزاما باعث پیشرفت فکری آدمی نمی شود (البته اگر هدف از کتاب خواندن و در نهایت بهتر حرف زدن یا بهتر نوشتن نیز همین باشد و نه نمایش یا صحنه گردانی و ژست گرفتن های ادبی، سیاسی یا اجتماعی!) پس بهتر است آدم یک کتاب را «بخواند» تا اینکه صد کتاب را روخوانی کند و اسمش را «خواندن» بگذارد!
در نهایت بعد از چند سال کتاب خوانی «تا بدان جا رسید دانش من، که بدانم همی که نادانم»!