نمیدونم واسه شما هم پیش اومده بخواین یکی از دوستانتون رو به کتاب خواندن علاقه مند کنین یا نه؟ ولی من اخیراً برای اینکار خیلی تلاش کردم و متاسفانه همه تلاشهام بینتیجه بوده. در محل خدمتم تعداد زیادی سرباز مستعد یادگیری هستن که همش از زندگی می نالن و متاسفانه دوای دردشون رو در محیط خارج دنبال میکنن.
در واقع خودشون رو عامل موثر در حل این مشکلات نمیدونن و همش به دنبال اثرات لحظهای و موقت هستن. به نوعی اگه فرض کنیم یکی از عوامل موفقیت افراد ثروتمند شانس بوده، این دوستان فقط منتظرن همین یه عامل هستن.
به شخصه معتقدم تنها عامل موثر در بهبود شرایطمون خودمون هستیم. حتی اگر بخوام کمی جسارت بخرج بدم تنها عامل موثر در خوش شانسی رو هم خود شخص میدونم. و از اولین گامها برای تقویت رو توسعه ذهن بوسیله مطالعه کتابهای متنوع میدونم.
به همین خاطر علاوه براینکه خودم رو همیشه مستعد مطالعه نشون دادم، سعی کردم سایرین رو هم به این کار ترغیب کنم. بدبختی قضیه اینجاست که نه تنها نتونستم کسی رو به این کار علاقه مند کنم، حتی خودم هم در جمع به آدم خرخونِ تغییر هویت دادم. حالا سوالم اینه:
تاحالا تونستین کسی رو به کتابخونی ترغیب کنین؟ روشتون چی بوده؟
مثلاً شاید اولین کتاب پیشنهادی خیلی تاثیر گذار باشه. اولین کتاب پیشنهادیتون چی بوده؟
خوب من خیلی معتقدم نیستم به اینکار به همین خاطر تجربهای ندارم ولی شاید بد نباشه که امتحان کنیم به شکل واقعی در همینجا. تلاش کنین من رو ترغیب کنین به کتابخوانی، ببینم چقدر موثر و مفید عمل میکنین.
هدف حرف رو میفهمم ولی به نظرم روشی بسیار سخت رو در پیش گرفتی. اگر هر کسی عامل زندگی خودش هست، جامعه چه نقشی داره؟ اگر جامعه در ذهنیت افراد اینقدر کمرنگ باشه، به نظرت دوباره به همینجا که هستیم نمیرسیم؟ منظورم اینه که وقتی در ذهنیت فردی جامعه اولویت پایینی داره، قاعدتا در نهایت افرادی خوب ولی جامعهای ویران خواهیم داشتیم. اینطور نیست؟
من همیشه فکر میکنم بخصوص در جامعه ما، خوندن ربط خاصی به زندگی بهتر داشتن نداره. موردهای تاریخی و البته افرادی که در جامعه میبینم چیزی برخلاف حرف شما رو بهم میگه. اینطور نیست؟
معلومه که جامعه از آدماش ساخته میشه، حالا چطور میشه که افراد خوبن و جامعه ویران؟ چون تعداد افراد خوب به قول شما و سازنده به قول خودم خیلی کمه.
آگاهی همیشه خوبه، به نظرم منظور شما اینه که آگاهی برای عملی شدن نیاز به بستر داره و برداشت من از دغدغه سهیل اینه که افراد حتی آگاهی هم که مقدمه عمله، ندارند.
اینا همش جای بحث داره که چرا بستر جامعه برای برتری کتابخونا فراهم نیست، یا خود کتابخونا هنوز نتونستن برتر باشن [1] ، اما تجربه من نشون داده در شرایط تقریباً مشابه کتابخونا اغلب در حل مسائل خودشون و جامعه جلوترن. مثال واقعی که الان تو ذهنمه مقایسه مدیر مدرسه و همکاراییم که کتاب میخونن با کتاب نخوناست، واقعا تو اندیشه و گفتار و عمل متفاوتن، و باز تعداد گروه اول بسیار بسیار کمتره، اونم تو جایی که باید برعکس باشه.
منم مثل سهیل نیاز دیدم و تا حدی سعی کردم برای تغییر، ولی خیلی خیلی کم نتیجه گرفتم و منتظر پاسخهای کاربردی به این پرسشم.
یه چیز جالب دیگه که به شکلی باز تأیید سهیله: به تجربه حس کردم، آدمایی که دغدغه تغییر خودشون و جامعشون رو ندارند، و به حفظ شرایط اغلب بد فعلیشون راضین و بیشتر غر میزنن تا کاری انجام بدن، کسایی هستن که اهل کتاب خوندن نیستن.
مثلا سهیل اشاره کرد به خوندن کتابهای متنوع، پس شکل و نوع کتابخونی مهمه. ↩︎
حضرت مولانا میفرماید :
آب کم جو تشنگی آور به دست / تا بجوشد آبت از بالا و پست
برای اینکه کسی را تشنه کاری کنیم شرط اول قدم آنست که خود را در دل آن شخص برجسته کنیم که هم زمان زیادی میبره و هم تسلط و اشراف کامل به موضوع نیاز هست
برای برجسته شدن در دل کسی هم باید به او ثابت کنی (با صداقت)که میتواند به عنوان بهترین دوست رو شما حساب کند
بعد باید تشخیص بدی به چه کتابی نیاز داره و کمکش کنی تا درک بهتری از کتاب داشته باشه(با مثالهای ملموس و اینکه شما چطور از راهنمایی های یک کتاب استفاده کردید)
تازه همه اینا برمیگرده به اینکه طرف شرایطش رو داشته باشه چون خیلی کسان هستند که چشم دارن ولی نمی بینن و گوش دارن ولی نمی شنوند حتی عقل دارند ولی تعطیلن
چون بعضی عالمشون با عالم ما فرق داره
خدا هم در کتابش به پیامبرش میفرماید هرچه تلاش کنی فایده ای نداره بگو شما راه خود را بروید و ما راه خود را
حافظ هم میفرماید : تو کز مکارم اخلاق عالم دگری / وفای عهد من از خاطرت بدر نرود
بله من تو همکارامون با توجه به تمایلاتشون اول با کتاب ایرج میرزا سپس با مولانا و سعدی و…یه چنتایی رو کمک کردم از راه بدر روند
یه سرایدار افغانی رو هم که در میدان هفت تیر بود وقت بیکاری سواد خواندن و نوشتن یاد دادم . بنده خدا تا من میرسیدم آخر خط دفتر و کتابش رو برمیداشت میدوید تو ایستگاه یادش بخیر میر اغای دوست داشتنی رفت افغانستان ازدواج کنه دیگه برنگشت.
خوشبختانه من در این امر تا حد زیادی موفق بودم، البته این فاکتور رو هم باید در نظر بگیریم که جامعه هدف من سن پایین تری داشتند ولی روشم حتی روی پدرم هم جواب داده
بازم امیدوارم بتونه کمکتون کنه:
اگه بتونید بچه ای رو از کودکی به کتاب علاقه مند کنید که عالی میشه از مطمئن ترین و ماندگارترین راه هاست و کتاب های زیادی رو میتونید برای این قشر پیدا کنید.
و مطمئن باشید با این کار لطف بزرگی بهش کردید. مثلا بد نیست که هر دفعه که میرید کتاب فروشی برای یکی از بچه های دور و برتون یک کتاب مناسب بخرید دفعه بعد که دیدینش میتونید نظرش رو در مورد اون کتاب بپرسید.
برای سنین نوجوانی به نظرم کار سختی در پیش دارید ولی هنوز ممکنه ولی نباید از همون اول سخت بگیرید اجازه بدید با رمان های عملی تخیلی جذب بشه بعد آروم آروم برید سراغ کتاب هایی با ارزش ادبی بیشتر.
و نکته مهم اینکه در هر دو گروه بالا صبر و حوصله و زمان بسیار مهمه و درضمن بچه اصلا نباید حس کنه که شما مجبور به این کارش کردید یا اینکه براتون مهمه، حتی میتونید بعضی وقت ها برای قرض دادن یا خرید کتاب براشون حد تعیین کنید این روش خیلی خوب جواب میده !
ولی از اون جایی که معمولا سر و کار ما با آدم هایی هستند که سنین کودکی و نوجوانی شون رو رد کردند و معمولا اینقدر انعطاف پذیر نیستند یا اینکه بهانه های زیادی میارند و درواقع برابر کتاب خون شدن مقاومت میکنند. بخاطر همین من چندین راه متفاوت رو در پیش گرفتم:
یکی از بهترین ها هدیه دادن کتابه ولی نه هر کتابی، اگه بتونید کتاب درست رو برای آدم درستی پیدا کنید نتیجه به شدت خوبی میگیرید مثلا کسی که علاقه به سفر داره خوبه که براش سفرنامه بگیرید ولی نه هر سفرنامه ای ! باید حواستون جمع باشه !
اولین کتابی که برای کسی میگیرید نباید خیلی طولانی باشه بهتره که از نظر گرافیک و طرح جلد جذاب باشه و از همه مهم تر برای اون شخص جالب باشه! کتاب هایی با توضیح و تفسیر های طولانی یا کلمات سنگین نمیتونه افراد رو به کتاب علاقه مند کنه حتی اگه موضوع کتاب ایجاب میکنه که کتاب سنگین باشه (از نظر محتوا) خوب میشه اگه بتونید کتابی در همون مبحث ولی سبک تر و ساده تر پیدا کنید، یه چیزی که معمولا به شدت برای این مدل افراد جواب میده اینه که بتونند با کتاب پز بدند مثلا بتونند بخش هایی از کتاب رو توی دورهمی های خودشون تعریف کنند یا از قول کتاب مبحثی رو نقد کنند تجربه به من ثابت کرده آدم ها از این کار به شدت لذت میبرند و باعث میشه ترغیب شند و ادامه بدهند حتی اگه خودشون توی جمع پیش قدم نشدند شما ازشون بپرسید که کتاب چه جوری بود و چه چیز های جالبی داشت؟ معمولا هنوز آدم ها نسبت به افرادی که کتاب میخونند نگاه مثبت ای دارند و این باعث میشه اعتماد به نفس شون بالا بره.
یه نکته دیگه هم اینکه حواستون باشه اصلا کتابی رو که خودتون نخوندید به کسی هدیه ندید من هر دفعه که این کار رو کردم ازش پشیمون شدم.
مدل دیگه اینه که میتونید از کتاب هاتون تعریف کنید، مخصوصا زمانی که کسی ازتون در موضوعی کمک میخواد میتونید بگید توی فلان کتاب خوندم که این مدلی ، یا اگه سعی کنی این کار رو انجام بدی کمکت میکنه من خودم از توی کتاب فلان یاد گرفتم، نباید وسط یه بحث فلسفی به طرف بگید که برو کتاب فلان رو بخون که دیدت عوض بشه یا مشکلت حل بشه بهتره که این مدلی هم باعث شید که به خوندن اون کتاب ترغیب بشه هم اینکه کارایی و مفید بودن کتاب ها رو باور میکنه، فقط باید حواستون باشه که فرد فکر نکنه شما دارید از دید بالا بهش نگاه میکنید بعد از اون حتی میتونید در یک فرصت همون کتاب رو بهش قرض بدید یا هدیه بدید و حتما ذکر کنید که این همون کتابیه که فلان جا کمکت کرد.
یه کار دیگه هم که برای عده ای از آدم ها جواب میده دیدن فرد کتاب خونه، مثلا اگه در یک محیط زندگی میکنید و شما رو مکررا درحین کتاب خوندن ببینند آروم آروم به این راه کشیده میشند مخصوصا اگه از نظر عاطفی بهشون نزدیک باشید یا براتون احترام زیادی قائل باشند.
در همه این راه ها صبور و با ملایمت باشید هر آدمی نسبت به شرایطش سخت تر یا راحت تر معتاد به کتاب میشه مثلا وقتی کسی حتی اعتقاد نداره که کتاب خوندن کار خوب یا مفیدیه قطعا کار شما خیلی سخت میشه همون طور که کسی که قبلا تاثیر کتاب رو دیده فقط منتظر یه فرصته تا به یک کتاب خون حرفه ای تبدیل بشه.
هیچ وقت ناامید نشید، البته کار بسیار سختیه ولی بسیار ارزشمنده و مطمئن باشید هرچه بگذره خودش آروم آروم توی گود میوفته و وقتی افتاد دیگه ترکش راحت نیست.
هیچ وقت کسی رو نباید اجبار کرد در ضمن یک سری موضوعات برای بعضیها بی فایده است مثلا شاید یک فیزیکدان مطالعه درباره وزن و قافیه شعر براش بی فایده باشه. جذابیت کتاب هم خیلی مهمه و نوع خوندنش که آدم رو به سوال وادار کنه و ذهن انسان رو هشیار تر کنه وگرنه اگر کتاب بخواد صرفا یک محتویات آماده به خورد ما بده و ما طوطی وار تکرار کنیم این رو دارای ارزش نمیدونم . بعضیها با کتابهای صوتی و الکترونیکی موافقن شاید اینجور راضی بشن که بخونن. از همه چیز مهم تر اینه که به نظر من فرد در زمینه شناخت و آگاهی خود تلاش کنه کسی که خودش رو خوب بشناسه این در او نهادینه میشه که برای خودش ارزش قائل شه و البته نکته دیگر غرور و توهم دانایی است . کسی که خود را بیشتر و بیشتر بشناسه و مطالعه زیادی کنه پی به نادانی عمیق خودش میبره و نه غرور حاصل از خواندن چند کتاب خوب! باید این غرور رو حذف کرد با شناخت و مطالعه.
منم زمانی وقتی کسی میگفت کتاب خیلی خوبه اصلا باورش نمیکردم چون اصلا نیاز به دانستن و اگاهی رو هنوز بهش نرسیده بودم به نظر من باید ظرف وجودی هر کس به این نتیجه برسه که کتاب بخونه و نیاز به مطالعه را روحش لمس کرده باشه وگرنه فرقی به ادم که برای دونستن و اگاهی دغدغه ای نداره ما کتاب بهش توصیه کنیم منم مث شما به خیلیا بهترین کتابا از نظر خودم را توصیه کردم ولی بی فایده هس
من فکر میکنم مثال ورزشی میتونه جالب باشه: تعداد زیادی بازیکن عالی، لزوما یک تیم خوب رو نمیسازن. جامعه خوب به چیزهایی نیاز داره که لزوما از خصوصیات خوب فردی سرچشمه نمیگیره. برعکس هم هست، افرادی که به نظر ما انسانهای خوبی نیستن ولی جوامعی بسیار موفق و پیشرو رو ساختن.
آگاهی همیشه پتانسیل خوبی به افراد میده ولی نه کتاب خوندن آگاهی رو لزوما زیاد میکنه و نه اینکه آگاهی تعریف مشخصی داره که بخواین به افراد توصیه کنین حتما در اون مسیر حرکت کنن. اتفاقا در خیلی از موارد کسانی که تاکید بسیار میکنن روی کتاب خوندن، دچار نوعی جزماندیشی میشن و خودشون به بزرگترین موانع آگاهی انسانی تبدیل میشن.
شما در مشاهده خودتون دنبال اثبات ذهنیتی هستین که دارین و برای این صرفا به نمونههایی نگاه میکنین که به این اثبات کمک میکنه. بزارید خیلی ساده مثال بیارم، خیلیها در طول زندگی کتابهای درسی رو میخونن ولی نه ذهنیت متفاوتی در اونها ایجاد میشه و نه در حل مسائل اجتماعی متفاوت عمل میکنن.
واقعا اگه منصفانه نگاه کنین به همین جامعه امروز، این مورد دقیقا برعکس هست. یعنی افراد یه کتاب میخونن و اون رو الگوی کاملی برای دنیا میدونن و غر میزنن که چرا ما اینطوری نشدیم. با قطعیت میتونم بگم افراد کتابخوان بیشتر غر میزنن، چون تصور میکنن اونها مسیر درست رو میرن و بقیه دارن اشتباه میکنن.
ببینید من، شما و سهیل با یک سری اعتقادات و نگاهها بزرگ شدیم و همیشه فکر میکنیم اگر اون اتفاق بیوفته، جامعه بهتر خواهد شد. به خودمون فرصت ندادیم که برخلاف اون فکر کنیم، همیشه تلاش کردیم نشانههای مثبت برای تقویت اونها رو ببینیم و چیزهایی که برخلاف اون هست رو به عنوان نقص بدونیم. شما همین الان از یک واقعیت اجتماعی حرف میزنین که حرف رو نقص میکنه ولی تلاش میکنین بگین که نه مشکل از جای دیگهایه.
حرفم این نیست که کتاب نخونیم یا بقیه رو تشویق نکنیم به کتاب خوندن، حرفم اینه که انتظارمون از این حرکت باید معقول باشه نه لزوما یه اعتقادی که فقط در ذهن قرار داره. اتفاقا وقتی اینکار رو انجام دادیم و معقولتر حرف زدیم، راه تشویق افراد به کتابخوانی در حد معقول، خودش رو نشون میده.
خوب نبودن به نظر ما و شما یعنی چه؟
منظورتون از پیشرو و موفق چیه؟ غیر از اینه که پتانسیل افراد توش شناخته و به کار گرفته میشه و جامعه در حال چرخیدن دور خودش و مشکلاتش نیست؟
کاملا موافقم، اتفاقا خوندن کتابهای متنوع دقیقا به همین منظوره، که با انواع ایدهها و مسیرها آشنا بشی.
و البته لزومی نداره همه کتاب بخونن، یا کتابای مشخصی بخونن.
خیلی موارد رو نمیتونم راحت بپذیرم ولی منم مثال اینچنینی سراغ دارم.
این مثال به نظرم جاش اینجا نیست، چون بحث کتابخوانی انتخابی با کتاب درسی خوندن اونم تو سیستم آموزش و پرورش ما، قابل مقایسه نیست.
تا حدی عقب نشینی میکنم از موضعم، منصفانهاش اینه که کلمه اغلب رو بردارم و نگاهم رو فراتر از دور و بر خودم، ببرم.
من تازگیها خیلی سعی میکنم اینجور نباشم. ولی این باز هم منافاتی با توصیه به کتاب خوندن نداره.
میشه آگاهی لازم برای گذران زندگی خوب رو با دیدن و شنیدن تجربههای گروههای نزدیک و همسان بدست آورد، مثل یک قبیله یا یک جامعه کوچک محدود دیگر، اما وقتی ابعاد روابط و نیازها و حقوق گستردهتر میشود، کتاب راه خوبی است برای بدست آوردن آگاهی بیشتر.