فلسفه خودکشی همون چیزیه که عموم در موردش فکر می کنن؟!

اصولا هر وقت از خودکشی حرف میشه در ذهن اکثریت مرحله ای از زندگی در فرد رخ داده که نه ارزش خودش و نه زندگیش رو می دونه و در نا امیدی و تنهایی و … غرق شده
اما ایا این تفکر در مورد همه درسته؟
آیا همه ی کسانی که به خودکشی رو میارن از روی یک تصمیم هیجانی دست به این کار می زنن؟( مثل از دست دادن عزیزشون و شکست در کاری و …)

در تعریف رسمی خودکشی اومده:
خودکشی عملی عمدی است که باعث مرگ فرد شود. خودکشی اغلب به علت یأس صورت می‌گیرد که علت آن اغلب به اختلال روانی نظیر افسردگی،اختلال دوقطبی، اسکیزوفرنی، شکست عشقی، اعتیاد به الکل، یا سوء مصرف دارو نسبت داده می‌شود.[۱] اغلب، عوامل استرس‌زا مانند مشکلات مالی و یا مشکلات ارتباط بین فردی در این میان نقش دارند.

اما افراد مختلفی در مورد فلسفه خودکشی حرف هایی زدن که جای تامل داره و نمیشه گفت خودکشی فقط یک حرکت هیجانی و یا اختلال روانیه!

کامو در مورد خودکشی میگه:

  • کسانی که خودکشی کرده اند،به معنی و مفهوم زندگی یقین داشته اند

  • مردم دست به خودکشی می زنند چون زندگی ارزش زیستن ندارد.این شاید حقیقتی باشد اما سازنده نیست چون از بدیهیات است.

  • و ماجرا در خستگی ای که نشان از شگفتی دارد،آغاز می شود.

  • همین که اندیشه متوجه خود می شود،پیش از هر چیز به تناقص بر می خورد.

  • و …

شما در مورد خودکشی چی می دونین؟
تفکرتون در موردش چیه؟
چه مطالبی در موردش خوندین؟
ایا درسته اگه بگیم خودکشی ناشی از یه درک بالا از زندگی و پی بردن به معنی حقیقی ان است؟

7 پسندیده

خوب من یه پاسخ اولیه میدم و امیدوارم بحث مناسبی روی این موضوع بسیار مهم فردی و اجتماعی. بخصوص این روزها که حال و هوای جامعه امکان ناامیدی و تغییرات شدید در زندگی رو افزایش داده. به دلیلی که خواهم گفت فکر میکنم تغییرات شدید عامل موثرتری در رفتن عملی به سمت خودکشی هستن و نه دلایل فلسفی.

من تجربه زندگی خوابگاهی رو داشتم و فکر کنم افرادی که این تجربه رو داشتن، به مقدار زیادی با فضای خودکشی به دلایل مختلف آشنا باشن. البته خوشبختانه فقط با بحثها روبرو بودم و ندیدم کسی به سمت عملی کردن ذهنیتش در این مورد بره.

چیزی که در ذهن دارم بیشتر به سئوال آخر مربوط هست:

نه لزوما. مثال خیلی ساده، خودکشی در اثر تجربه‌های تلخ یا فشارهای زندگی واقعی هست. ولی به نظرم خودکشی میتونه در یک تعریف کلی بیاد:

  • زندگی با ذهنیت افراد نمیخونه. یعنی ذهنیت براساس تجربه گذشته یا رویاپردازی به شکلی هست که شرایط زندگی کنونی و افق زندگی آینده به اون سمت نیست.

حالا میخوام نکته‌ای برگرفته از کتاب جزء از کل (البته به شکل تقریبی و شاید کمی متفاوت) بگم که شاید کاملا تصورتون از نتیجه این تعریف رو بهم بریزه. ولی قبلش یه نکته عصب‌شناسی-روان‌شناسی: مغز انسان توانایی بسیار بالایی در تطبیق دادن ذهن با شرایط محیطی و جسمی داره، شاید گاهی براتون باورکردنی نباشه که انسانهایی رو در شرایطی به ظاهر تحمل ناپذیر ببینین. ولی این قدرت ذهن برای کاهش درد و اندوه، یکی از ابزارهای بقا برای انسان بوده و هست.

معنی این توان تطبیق برای این مورد چیه؟ برخلاف تصور در شرایط که به تدریج و برای زمانی طولانی ناامیدی فلسفی از زندگی رخ میده، فکر خودکشی ممکنه در ذهن باشه ولی بسیار کمتر اتفاق میوفته، به نسبت وقتی که تغییر شرایط به سرعت و به شکلی بحرانی رخ میده. حتی در مورد اول، مغز به عادت دیرینه خودش، ناامیدی فلسفی رو تبدیل به یک لذت درونی میکنه و خیلی وقتها انسانهایی از این تیپ، حاضر نیستن که این لذت عجیب رو کنار بزارن!

در نتیجه، اگر منظورتون از درک بالاتر معنی فلسفی هست، بسیار کم شنیدم کسی به خاطر بن‌بست فلسفی به این کار دست بزنه.

به طور خلاصه بخوام بگم: ذهن میتونه تغییر درک از زندگی رو هضم کنه و تطابق پیدا کنه باهاش ولی تغییر شرایط زندگی در «درک ثابت» به شکل شدید، ممکنه باعث ناتوانی در تطابق بشه!

6 پسندیده

به نظر من انسان هایی که به خودکشی فکر می کنند و بهش جامه ی عمل می پوشانند کسانی اند که در زندگیشون هیچ چیزی ندارند تا اون هارو به ادامه زندگی امیدوار کنه و چیزی نیست که براش بجنگند و تلاش کنند.
در مورد حرف های کامو هم نمی تونم چیزی بگم چون به نظرم کسی که تجربه ای در مورد فلسفه داره باید نظر بده.
به صورت کلی سوال مهم و البته سختیه!نمیشه به طور قطع بهش پاسخ داد

5 پسندیده

یعنی منظورتون اینه که حتی افرادی که برای تحصیل از شهر و خوانوادشون دور می شن نمی تونن این تغییرات کوچک رو تحمل کنن و به خودکشی فکر می کنن؟
زندگیشون دچار پوچی میشه؟

منظورتون اینه که افراد از نا امیدی و دلسردی خودشون لذت می برن و خودشون می خوان که افسرده و نا امید باشن؟
اما من فکر می کنم انسان به طور غریضی به دنبال شادیه و حتی در بدترین شرایط ممکن هم به دنبال یک دلیل کوچیک برای شاد بودن می گرده.

4 پسندیده

من در مورد فلسفه اش چیزی نمی دونم ولی اطلاعاتی در مورد روز جهانی خودکشی دارم که گفتم باهاتون به اشتراک بزارم:
روز جهانی پیشگیری از خودکشی که همه ساله در 10 سپتامبر و در سراسر جهان برگزار می‌شود، برای افزایش آگاهی عمومی نسبت به خودکشی و پیشگیری از آن در نظر گرفته شده است. مجمع جهانی پیشگیری از خودکشی (IASP) با همکاری سازمان بهداشت جهانی (WHO) و فدراسیون جهانی سلامت روان این روز را میزبانی می‌کند. در سال 2011 مراسم این روز در 40 کشور انجام شد. سازمان ملل متحد یک “سیاست‌نامه پیشگیری از خودکشی” را در دهه 1990 منتشر کرد که بسیاری کشورها از آن برای پیشگیری از خودکشی پیروی می‌کنند.
کارهای پیچیده به هم مرتبط و گاه نامعلومی در خودکشی دخیلند که احساس درد و ناامیدی را در فرد ایجاد می‌کنند.

5 پسندیده

اگر این رو تغییری منفی ببینن، بله. البته در خیلی از موارد این تغییر برعکس هست و برای خیلیها به معنی آزادی نسبی از قید و بندهای معمول هست و افق روشنی داره. تغییری با افق تاریک رو در نظر بگیرین، جایی که فرد در یک تغییر شدید، همه داشته‌های خودش رو از دست میده. رفتن به دنبال تحصیل عموما این خاصیت رو نداره، بلکه برعکس، فرد احساس میکنه در حال به دست آوردن آینده بهتری هست.

مثالهای عاشقانه، میتونه بهتره باشه. وقتی فرد در یک لحظه تمام آرزوهای خودش رو برای بودن با کسی از دست میده، احتمالی بسیار بالا داره که به خودکشی نزدیک بشه. البته هنوز داریم از احتمال حرف میزنیم، نه از قطعیت.

از احساس ناامیدی بله. خیلی از افراد بزرگ در ادبیات و علم در این مسیر بودن.
نکته مهم اینه که غریزه به دنبال بقا هست نه شادی و نه افسردگی. اتفاقا یک مکانیسم اصلی به نظر میاد در این زمینه به کار گرفته میشه. اولی مکانیسم عادت هست که کاملا برخلاف تمایل به همیشه شاد بودن عمل میکنه. توی مکانیسم عادت، غریزه انسان رو از حالت شاد به حالت ناشاد میبره تا تحرکی برای تغییر ایجاد کنه. برعکس این هم هست، اگر حالتی مثل ناخرسندی تدریجی باشه که بقا رو تهدید کنه، مکانیسم عادت اون رو خاموش میکنه. فرد به افسردگی و ناشادی عادت میکنه نه اینکه لزوما لذت ببره.

چیزی که در این فرآیند تعدیل از طریقهای مختلف وارد میشه، حذف عامل نیست، بلکه عاملی معکوس برای تعدیل هست. این عامل تبدیل به نوعی لذت درونی میشه.

یه نکته: حرفهای من رو به عنوان یک استدلال منطقی در نظر بگیرین و نه لزوما یک مسئله علمی و قطعی.

3 پسندیده

اکثر خودکشی‌ها حاصل انسدادهای عاطفی ، اجتماعی ، شغلی و مالی ، خانوادگی و … است. فرد به جایی میرسه که احساس میکنه راهی برای جلو رفتن وجود نداره و این بن بست رو نمیتونه تحمل کنه در نتیجه فشار روانی بالا باعث میشه به سمت خودکشی حرکت کنه.
گاهی فیلمهایی می‌بینیم که فردی میخواد خودکشی کنه ولی یک نفر با حرف زدن اون رو منصرف میکنه. این حرف زدن در جهت نمایاندن زوایای دیگری از ماجراست تا فرد متوجه بشه در بن بست نیست و راه و حتی راه‌هایی برای حل مشکل وجود داره.

با این حال عده قلیل و اندکی هم هستند که برای خودکشی خودشون فلسفه دارن. مثلا اخیرا مینی سریال چرنوبیل پخش و با اقبال مواجهه شد در این فیلم دانشمند روس والری لگاسوف با یک خودکشی هدفمند سعی میکنه پیام واضح خودش رو به دانشمندان و مردم شوروی و جهان منتقل کنه در حالی که اگه خودکشی نمیکرد چنین آگاهی گسترده‌ای حاصل نمیشد.

یا هستند برخی دانشمندان و متفکرین که خودکشی میکنند. زمانی که حرفی برای گفتن نداشته باشند. خودشون حس میکنند به پایان رسیدند و زودتر از مرگ طبیعی به زندگی پایان میدهند. اما این موارد به ندرت رخ میده و حتی نویسنده پوچ‌گرا مانند کامو سعی میکنه ادله‌ای برای ارجحیت حیات بر خودکشی اقامه کنه.

2 پسندیده

ممنونم اسمان جان که به عنوان یک تازه وارد خوب ،اطلاعاتت رو با ما در میون گذاشتی. :blush::rose:

من بیش تر فکر می کنم نویسندگان و شاعرانی که نوشته هایی با موضوعات غم و ناراحتی دارند نا امید نیستند.
و نا امیدی به اون ها کمکی در ایجاد و خلق اثارشون نمی کنه
چون اگه نا امید باشن و زندگی ایندشون براشون مهم نباشه چرا باید به فکر نوشتن و بعد چاپ کتاب و … باشن؟
البته که حرف شما برای بعی شاعران و نویسندگان صدق می کنه ولی برای همه نه.

پس میشه گفت خودکشی افراد گاهی به سود جامعه نیز هست.البته اگر هدفمند باشه.

2 پسندیده

با نظر شما موافقم
انسان هایی که هر وقت حس کنند وجودشون سودی برای کسی نداره دست به خودکشی می زنند ولی به نظر من این تفکرشون هم اشتباهه چون حتما خانواده و دوستانی دارند که به اون ها وابسطه باشند.

3 پسندیده

خوب این اتفاقا بحث جالبیه و شاید به نکته کلیدی در فهم بهتر مسئله کمک کنه. ناامیدی لزوما به معنی دست کشیدن از کار نیست، یه فرد میتونه ناامید باشه و به شکل روتینی به زندگی ادامه بده. اهمیت زنده بودن در آینده صرفا یک عمل غریزی هست و نه مفهوم امید به شکل آینده بهتر.
چرا این مهمه؟ چون برخلاف تصور خیلی بیشتر از مواردی واضح خودکشی، ناامیدهایی داریم که آرام آرام به زندگی خودشون پایان میدن و ما با همین استدلال نمی‌بینیم اونها رو.
منظورم رو شاید بخوام ساده‌تر بگم اینه که زنده بودن دلیلی بر امید به آینده بهتر نیست، چون اولی یک کار غریزی هست و دومی یک محصول فکری!

خوب من هنوز این رو در قالب خودکشی به دلیل ناامیدی می‌بینم، منتها تقدم و تاخر عوض شده. یعنی طرف فکر میکنه که در آینده به وضعیتی دچار میشه که غیرقابل تحمل خواهد بود.

البته جمله آخر رو قبول ندارم چون تاریخ یکبار اتفاق میوفته!

4 پسندیده

در این خصوص یا افسانه آرش کمانگیر هم میفتم. پرتاب تیری برای تعیین مرز اما پرتاب کننده می میرد. حالا آیا کسی که چنین کاری میکنه خودکشی نکرده؟! در انتخاب بین مرگ و زندگی ؛ انتخاب مرگ خودکشی نیست؟ اما انتخابی هدفمند که میشه بهش از جان گذشتگی گفت ، شرافت و انسانیت و … اما انتخاب در کشتن خویشتن است.

2 پسندیده

آیا میشه بگیم ممکنه از روی امید باشه؟ در ناامیدی حال به سوی امید آینده. یعنی فرد از وضعیت حال خودش ناامید است و خودکشی میکنه به این امید که این کارش حساسیتها رو برانگیزد و این حس کنجکاوی افراد رو به سمتی ببره که فرد اطلاعات رو در آن مسیر گذاشته.
خودکشی باعث میشه ناامیدی تمام بشه و با یک امید به اینکه شاید بعد از اون کارش به درد کسی بخوره.

اینم موضوع جدایی در ذیل یکی از سوالات پادپرس میشه که «چه میشد اگر لگاسوف خودکشی نمیکرد؟ _ وضعیت آگاهی افراد نسبت به نواقص یک صنعت هسته‌ای _ :grin:

نوعی پوچی ناعلاج رو تصور میکنند. یک نوع فلسفه‌ای برای خود فرد هست اما آیا الزاما منطقی است؟ به قول شما یعنی هیچ راه دیگه‌ای برای فرار از این نگرش وجود نداشته؟ یک دوست ، یک همکار ، مسافرت ، خوندن یک کتاب جدید و …

3 پسندیده

کسی هم که خودکشی میکنه عملا امید به شرایطی بهتر بعد از مرگ داره! یعنی راحتی از شرایط کنونی. اگر بخوام به مبحث پوچی مرتبط کنم، پوچی به معنی ناامیدی از الان و بعد هست نه ناامیدی از الان و امید به بعد. به همین خاطر پوچی در مفهوم فلسفی خودش، به خودکشی منجر نمیشه! صرفا به روتین شدن روند زندگی منجر میشه.

یک نکته هم مهمه که بهش دقت کنیم: عوامل متعددی میتونه در اینکار دخیل باشه و اینکه این عوامل چقدر نقش دارن نیاز به فهم مسئله و البته داشتن داده‌های مناسب داره. مثل سیستمی فیزیکی که نیروهای زیادی در رقابت با هم هستن و اینکه کدوم بر دیگری غلبه کنه، میتونه شرایط رو به سمتی خاص ببره.

4 پسندیده

اگه نیستی رو بر زندگی و دردهایش مطلوب‌تر در نظر بگیریم اونوقت میشه یک دیدگاه کلی به خودکشی داشت. خودکشی حاصل یک ناامیدی است ، به امید رهایی از این ناامیدی. فرد خودش رو میکشه تا سختی فعلی را پایان دهد پس نوعی امید برای خلاص شدن داره و در ظاهر درسته زیرا پس از مرگ تمامی مشکلات و مسائلی که باهاش درگیر بوده کاملا بی‌معنا میشن.

4 پسندیده

درسته
مثل همون کاری که کامو از یکی از رقیبان پرگینوس نقل می کنه:
نویسنده ای متعلق به دوران پس از جنگ،پس از به پایان رساندن کتابش خودکشی کرد تا توجه مردم را به اثرش جلب کند.البته توجه مردم به کتابش جلب شد اما ان را نپسندیدند.

3 پسندیده

فکر میکنم داریم یک حرف رو میزنیم. در واقع پوچی، ارزش صفر به زندگی میده! یعنی کفه ترازو رو به سمت خاصی سنگین نمیکنه. ولی ناامیدی لحظه‌ای ارزش منفی میده و ارزش صفری که در مرگ هست رو بهتر میکنه!

5 پسندیده

میشه بگین در کدوم کتاب یا جستار کامو اومده؟

2 پسندیده

در جستار افسانه سیزیف عزیزم.

2 پسندیده