اراده و اختیار از مشخصات انسان هستن، وقتی میخوایم پا میشیم، حرکت میکنیم، حرف میزنیم، میخوریم، … .
با این وجود بعضی از اتفاقات زندگی، معلول بقیهی انتخاب هامون هستن و به صورت مستقیم تحت اختیار ما نیستن: مثل مرگ!
چرا؟
اراده و اختیار از مشخصات انسان هستن، وقتی میخوایم پا میشیم، حرکت میکنیم، حرف میزنیم، میخوریم، … .
با این وجود بعضی از اتفاقات زندگی، معلول بقیهی انتخاب هامون هستن و به صورت مستقیم تحت اختیار ما نیستن: مثل مرگ!
چرا؟
###نظر شخصی
سوال عجیبیه و برداشتم ازش بیشتر این بود که آدم به جای اینکه خودکشی کنه بیاد و سعی کنه به انتخاب خودش بمیره که خوب میشه همون خودکشی کردن به نوعی!!!
ولی سختتر از اون اینه که بخوایم بریم سراغ تجربه هامون.
###سوال:
آخرین باری که سعی کردین مرگ خودتون رو در دست بگیرین کی بود؟!!
خودم سنم کمتر که بود و به مشکلات خیلی اعصاب خورد کن که بر میخوردم(مثلا مسائل خانوادگی و شخصی) شروع میکردم تفکر راجع به مردن خودم!!! و انصافا حسابی گریم می گرفت که دنیا بدون من احتمالا جای حوصله سر بر و لوسی میشه و بعدش بلافاصله تصمیم میگرفتم که نمیرم!!!
به نظرم بیا فرض کنیم که با مرگ همه چیز تموم میشه و دیگه تهش چیزی نیس. وقتی به این مرحله میرسی که می خوای نباشی (یا می خوای کس خاصی دیگه نباشه) حتمن یه دلیل قوی تری از بودن داشتی.
کار چندان سختی نیس و راحته تموم کردنش همون عضلاتی که برای راه رفتن نیاز هست برا مرگ هم کافین ولی یک (شاید دوتا) موجود عجیبی جلو آدمو میگیره که از ارادش دست بکشه و اون موجود عجیب امیده که برادر ترس هست این دوتا به نظر من یکی هستن ولی در مقابل هم تعریف میشن.
در واقع مرگ به همون راحتیه که راه رفتن هست (زنده بودن شاید).
کافیه که نترسی که خوب همه چیز تموم میشه و این ترس در تو امید به بهبودی ایجاد نکنه یه جورایی ترس عامل محرک برای امیده (حداقل اینجا)
مثلا:[quote=“somo849, post:2, topic:4593, full:true”]
انصافا حسابی گریم می گرفت که دنیا بدون من احتمالا جای حوصله سر بر و لوسی میشه و بعدش بلافاصله تصمیم میگرفتم که نمیرم
[/quote]
سهیل می ترسید که نباشه دنیا خیلی حالش بد بشه پس امیدوار میشد که با بودنش این اتفاق نیفته و ترجیح داد برای دنیای بهتر و… بمونه پیشمون که خیلی هم کار خوبی کرد من ازش ممنونم چون الان دنیا حالش بهتره خدا رو شکر.
ولی اینکه چرا میمیریم شاید چون دیگه نمیترسیم.
آقا بهانه ای شدید که به این سایت یه سر بزنم:
http://ehda.sbmu.ac.ir/
یکم سئوال عجیبیه. چون اختیار پایان دادن به زندگی رو داریم. منظور دقیقا از هر وقت دلمون میخواد چیه اینجا؟
مباحثی که مطرح کردید تا حد زیادی فلسفی هستن. برای مثال اختیار در مورد انجام بعضی کارا. یه دیدگاه ساده: ما به عنوان گونه زنده یاد می گیریم کارهائی رو انجام بدیم (و نکته در مورد توانائی نیست ممکن هنوز از توانائی خودمون آگاهی نداشته باشیم). یکی از یادگیریهای طبیعی “خطرشناسی” هست که همه گونه ها یاد میگیرن که چه کارهائی میتونه حیاتشون رو به خطر بندازه. براساس همین ما میدونیم برحسب تجربیاتمون که چه چیزائی باعث مرگ میشه. ممکنه وسیله انجام روش خاصی رو نداشته باشیم برای اینکار، که این مثل این میمونه شما لزوما هروقت اراده کنید نمیتونید پا بشید یا راه برید مگر اینکه شرایط براتون فراهم باشه.
برای بسیاری از ادماهای جامعه به دلایل مختلف احساسی که مطرح کردید پیش اومده. من کمتر کسی از اطرافیانم رو میبنم که این احساس رو تجربه نکرده باشه. ولی یکی از دوستام دیدگاه جالبی رو مطرح کرد که شاید کاملا برعکس سئوال باشه. میگفت من همیشه به خودم میگم من هروقت دوس داشتم میتونم به زندگی پایان بدم. پس جای اینکه زندگی رو سخت و تیره کنم سعی میکنم تاحد ممکن ازش لذت ببرم. هم در مورد اون دوستم و هم در مورد خودم میدونم با این دیدگاه زندگی از تمام جنبه هاش بهتر شده و لذت بیشتری بردیم.
شاید تصمیم برای مردن از اقدام برای مردن سخت تر باشه. میشه با تصادف و پریدن از بلندی و زدن رگ و شلیک گلوله و . . . فقط در چند ثانیه مرد البته به احتمال زیاد. اما اینکه بخوای که بمیری سخته. چون ما عادت کردیم زندگی کنیم عادت کردیم به جای پریدن زیر قطاری که داره تند میاد وایسیم سوارش شیم بریم خونه. عادت کردیم به کسایی که منتظرمونن فکر کنیم و سلامت بهشون برسیم عادت کردیم صبر کنیم ببینیم آخرش چی میشه و عادت کردیم بین دو چیز که از اولی اطلاع بیشتری داریم اولی رو انتخاب کنیم و ما از مرگ و بعد اون چیزی نمیدونیم. پس به لذت های دم دستی و کوتاه مدت زندگی دلمون رو خوش میکنیم و میمونیم و نمیمیریم
یکی از دلایل نمردن دلبخواهی ما اینه که فکر میکنیم زنده ما مفیدتر از مردمونه
یه دلیل دیگه برای زندگی به جای مرگ اینه که دنیا و زندگی خیلی وسیع و عمیقه و ما یعنی آدما دوست داریم هر چه قدر میتونیم وسعت و عمقشو بگردیم پس دوست نداریم وقت تموم شه و بمیریم حتی شاید دوست داریم تجربه مرگم تو این دنیا لمس کنیم و بشناسیم و دوباره برگردن ادامه بدیم و راجع بهش حرف بزنیم فیلم بسازیم و . . .
سوال خیلی قشنگیه. پاسخی که دارم بند اول از صفحه اول کتاب جامعه-زیست شناسی (سوسیوبیولوژی) اثر ادوارد ویلسون و ترجمه عبدالحسین وهاب زاده (انتشارات جهاد دانشگاهی مشهد) و کمی طولانی هست. اگر حوصله ندارید فقط جملات برجسته رو بخونید:
به گفته کامو خودکشی تنها پرسش فلسفی جدی است که پیش روی ما نهاده شده. این حتی به مفهوم اخص مورد نظر او نیز اشتباه است.زیست شناس که با پرسش های فیزیولوژی و تاریخ تکامل سر و کار دارد، به این نتیجه میرسد که خودشناسی را مراکز کنترل عاطفی مغز در هیپوتالاموس و دستگاه کناری (لیمبیک) شکل داده و مهار میکنند. این مراکز با سیلابی از عواطف -عشق، نفرت، ترس، گناه و غیره- خودآگاه را سیراب میسازند، عواطفی که فلاسفه اخلاق در تلاش خود برای درک معیارهای نیک و بد به آن توسل میجویند.پس به ناچار با این پرسش رو به روییم که هیپوتالاموس و دستگاه کناری را چه ساخته است؟ اینان با انتخاب طبیعی تکامل یافته اند. در توجیه اخلاق و فلاسفه آن، و اگر نه معرفت شناسی و معرفت شناسان، در هر سطحی باید در پی این بیان ساده زیست شناختی بود.پرسش محوری فلسفه؛ قیومیت یا خودباشی و همچنین خودکشی که بر آن نقطه پایان میگذارد، نیست. مجموعه هیپوتالاموس-لیمبیک، از طریق احساس گناه و ایثار، خود به خود با چنین فروکاست منطقی به مقابله برمیخیزد و آن را رد میکند. به این ترتیب مراکز کنترل عاطفی خود فیلسوف خردمند تر از شعور من گرای اون هستند، چرا که “میدانند” فرد موجود زنده، در مقیاس زمانی تکامل، تقریبا به چیزی نمی ارزد. موجود زنده، در مفهوم داروینی اش، برای خود زیست نمیکند. کارکرد اصلی او حتی تولید موجودات زنده دیگر نیز نیست، بلکه به تولید مثل ژن ها میپردازد و به عنوان حمال موقت آن ها عمل میکند. هر فرد موجود زنده که با تولید مثل جنسی به وجود آمده باشد، موجودی یگانه و زیرمجموعه تصادفی از ژن های به وجود آورنده گونه خویش است. انتخاب طبیعی فرایندی است که از طریق آن برخی از ژن های معین در نسل های آینده، نسبت به سایر ژن هایی با همان موقعیت کروموزومی، نمایندگان بیشتری می یابند. هربار که سلول های جنسی در هر نسل ساخته میشود ژن های برنده، با جدا شدن و درآمیختن دوباره خود ، افراد جدیدی را میسازند که در مجموع سهم بیشتری از همان ژن ها را با خود دارند. اما فرد موجود زنده تنها محملی است برای آن ها (ژن ها)، یعنی بخشی از یک ابزار مفصل و دقیق که آن ها را با کمترین آشفتگی بیوشیمیایی ممکن حفظ و منتشر کند. گفته معروف ساموئل باتلر که “جوجه فقط راهی است برای تخم مرغ در ساختن تخم مرغی دیگر”، در فرم نو شده اش، به این صورت در می آید که “موجود زنده فقط راهی است برای DNA در ساختن DNA بیشتر”. به علاوه، طراحی هیپوتالاموس و دستگاه کناری نیز برای تداوم DNA بوده است.
تحلیل متن رو میذارم بر عهده خاننده!
حرف شما تا حدی درست است. ما میتوانیم هر وقت که بخواهیم خودمان را بکشیم. مهرداد @Mehrdad_Roshan هم به سادگی ماجرا اشاره کرد.
اما یک چیزی هست (شاید غریزه) که مانع از خودکشی میشود. اگر این طور نبود میلیونها آدم بی سر پناه و بدبخت باید خودشان را میکشتند. همیشه برای من سوال بوده که پدیدههایی مثل خودکشی یا تولید مثل تا چه حد در اختیار ما است؟
من فکر کنم یه نکته مهم، نحوه ارزیابی آدمها از زندگی خودشون هست. خواسته ها، امید، و چیزهائی مثل این میتونه کاملا مهم باشه. محیط اجتماعی، ایدئولوژی و چیزهائی مثل این، روی همین نکات اثر میزارن و میتونن دیدگاه در مورد خوب یا بد بودن شرایط زندگی و اهداف زندگی رو کاملا تحت تاثیر قرار بدن.
صرف اینکه یک نفر در شرایط سختی به سر ببره، به معنی این نیست که دیدگاه منفی به زندگی داره یا لذت خاصی از زندگی نمیبره. من فکر میکنم غریزه روی تولیدمثل خیلی بیشتر اثر داره تا ادامه زندگی.
نکته میتونه پیچیدگی ی باشه که در دلایل شناخت راههای مرگ ایجاد میشه. به طور غریزی ما و هر جاندار دیگه ای برای پرهیز از خطر این دلایل رو یاد میگیره و در پروسه زیستن به کار میبره. از این منظر غریزه به طور غیرمستقیم پتانسیل ایجاد میکنه برای مرگ خودخواسته.