بازی ها کمک می کنن ماسک های اجتماعی آدم ها کنار بره؛ ماسک هایی که گاهی حتی توی جمع های دوستانه هم روی چهره داریم؛ اماموقع بازی بدون ترس از قضاوت شدن؛ ماسک رو کنار می گذاریم.
از طرفی بازی ها کمک میکنن تا دنیا ساده بشه؛ واسه همین شما می تونی همبازی کسی باشی که توی بسیاری مسائل باهاش هم نظر نیستی یا اختلاف سلیقه داری.
در هر بازیی بازیکن هدفی رو دنبال میکنه و تمرکزش رو از همه چیز دور میکنه و معطوف میکنه به بازیی که در حال انجامشه. حالا این بازی میتونه تیمی بشه و هدف به صورت تیمی دنبال بشه یا میتونه انفرادی باشه و به صورت فردی و رقابت رو در رو دنبال بشه.
در حالت تیمی همه بازیکنانِ تیم بدون اینکه نیاز به درک همدیگه داشته باشن برای یک هدف تلاش میکنن و بدون قضاوت یا داوری کردن ضعف های هم رو پوشش میدن و نقاط قوت رو تقویت میکنن. کاش آدما همیشه اینجوری بودن.
در حالت انفرادی دیگه فرقی نمیکنه طرف کی باشه یا چی باشه. برای نفر مقابلش همیشه نقاب رقیب رو بر چهره داره و تقابل روانی بیشتری در این حالت وجود داره. در این حالت علاوه بر توانایی های فنی بازی توانایی های روانی هم بسیار مهمه. چون فشار رقابت بر روی یک نفر هست و بر عکس حالت تیمی بازیکن تنهاست.
هر دو حالت آموزه های بسیاری رو از نظر روابط اجتماعی در خودشون شکل دادن و هر کدوم برای کسب بیشترین موفقیت نیاز به پارامتر های روانی متفاوتی دارند.
مثلا بازی انفرادی نیاز به اعتماد به نفس بالا، تمرین بسیار، علاقه و پشتکار داره.
در حالی که در بازی تیمی همپوشانی، حمایت، فداکاری و موقعیت سازی برای دیگران اولویت بیشتری داره.
برداشتم از این دیدگاه این بود که هدف مشترک هست که فراموشی موقت میاره و باعث میشه خیلی کارها که در زندگی عادی مانع حضور موثر میشه، مثل ترس از قضاوت شدن، رو بذاریم کنار. درسته؟
ولی تو کار هم چنین هدف مشترکی وجود داره و در حالی که کار در یه سازمان به ندرت بتونه چنین خیال راحتی و ذهن بازی در اختیار ادم بذاره. پس هدف مشترک شاید شرط لازم باشه ولی شرط کافی نیست. نظرتون چیه؟
من فکر میکنم توی بازی یک حس منفعت مشترک وجود داره، حس لذت از بازی جمعی. اگر رعایت حال بقیه وجود نداشته باشه، این حس از بین میره و بنابراین ناخودآگاه جدا از رقابت و نوع بازی این بودن کنار هم برای منفعت مشترک تقویت میشه.
امروزه بچهها خیلی کمتر بازیهای جمعی انجام میدن، حداقل من در فضای بیرون ندیدم، ولی من از دوران بچگی یادم میاد که همیشه سعی داشتیم بقیه رو جذب کنیم و به نحوی هوای همدیگه رو داشته باشیم چون بودن جمع به بازی معنی میداد. هرچند بعضیها از این حس سوء استفاده میکردن ولی در کل توان مذاکره خوبی در بچهها تقویت میشد
خوبه. برداشتم اینه که میگی اهداف بازی ها حتما دست یافتنی به نظر میرسن، یعنی حتی اگه در ابتدای کار چالش برانگیز باشن، به مرور میتونیم یاد بگیریمشون و توش به برنده تبدیل شیم.
ولی تو کار این حس رو خیلی ها ندارن.
البته که با این مخالفم. دوستان زیادی دارم که موقع شروع بازی میدونن بازنده هستن و از همون اول در قالب بازنده وارد بازی میشن.