یکی از سئوالهای مهمی که همیشه موقع خوندن کتابهای طولانی توی ذهنم بوده اینه که چرا در کتابها از تصویر کمتر استفاده میشه؟ شاید چندصفحه نوشته و توصیف فقط با یک تصویر قابل انتقال باشه ولی همیشه ترجیح رو بر نوشتن دیدم.
البته در قدیم احتمالا این به دلیل قابلیت چاپ راحتتر نوشته بوده، چون تصویر سختتر قابل انتقال بوده. ولی الان اینطور نیست. چرا این سنت قدیمی کنار گذاشته نمیشه؟
من فکر میکنم که اگر فضا در داستان با تصویر نشون داده بشه، هم فرصت بیشتری به خود روند و ریتم داده میشه و هم کمک میکنه که انتقال حسها بهتر انجام بشه. ولی ریتم داستان هنوز به تخیل وابسته میشه و تعارضی با اشتیاق خواننده به خیالپردازی پیش نمیاد:
نکته دیگه میشه پرسید اینه که: چرا کتابهای کودکان بیشتر تصویر دارن و ظاهرا استفاده از تصویر با بالا رفتن سن خواننده نسبت عکس داره؟ چه فلسفه پشت این تفکر هست که افراد از تصویر جدا بشن و برن به سمت کلمات؟
شاید یک دلیل این مسئله این باشه که برای چاپ عکسهای مرتبط با موضوع کتاب نیاز به هزینه کردن(انرژی-زمان-مالی و…) باشه که درنهایت میتونه در قیمت تمام شده برای خواننده تاثیر منفی بذاره. در عین حال پیدا کردن عکسهای مرتبط کار چندان ممکنی نیست. برای کتابهای تاریخی این موضوع برعکسه و اتفاقاً از عکس استفاده ی مناسبی میشه ولی برای خیلی از کتابها خیر.
این موضوع منو یاد استفاده به جا از موسیقی متن در فیلمهای سینمایی میندازه. در واقع موسیقی نباید اونقدر جذاب باشه که بیننده رو از اصل فیلم غافل کننده و هم باید بقدری به سیر داستان مرتبط باشه که اثر تماشای فیلم رو چند برابر کنه.
موافق این مقایسه نیستم. چرا؟ چون فضا داستان کاملا متناسب با شکل میتونه باشه ولی موسیقی چیزی جدا از متن هست. در واقع خیلی وقتها، نوشتار تلاش میکنه که تصویر بسازه!
آیا تصویر مناسب سخته؟ نه همیشه! در واقع شما دارین به یک نقاشی بسیار سطح بالا فکر میکنین ولی اینکار الزامی نیست. خیلی از کتابها رو میشه با چند تصویر ساده، کمحجم کرد. من فکر میکنم اگر این امتحان بشه، حتی در مورد شاهکارهای ادبی، نتیجه کار بسیار شگفتآور خواهد بود.
منظورم اینه که حجم تصویرسازی در خیلی از شاهکارها بسیار بالاست و بخوایم واقعبین باشیم و بدون تعصب نگاه کنیم، این نوشتار طولانی کماثرتر از یک تصویر سادهست. بهترین نمونه این تیپ نوشتهها، شاهکارهای نویسندگان روسی هست که تاکید بسیار زیادی روی تصویرسازی دارن.
هنوز یک دلیل تاریخی میتونه پشت داستان باشه: کلمات و چاپ و کپی کردن اونها حتی با دست، بسیار ساده بوده. یعنی شما از زمانی که انسان میتونسته بنویسه، میتونستین کتاب نوشتاری رو تکثیر کنین فقط یه نفر با خط خوانا لازم بوده. ولی تکرار تصاویر هم ناقص بوده و هم نیاز به آدم حرفهایتری داشته. ولی الان تمام این محدودیتها بیمعنیه!
من فکر میکنم دلیل اصلی اینه که نویسندگی برخلاف فیلم هنوز به روشهای کلاسیک خودش وابسته مونده!
کمی عمیقتر بخوام مقایسه کنم:
در سینما همهچیز براساس سلیقه مخاطب هست و بازار سبک و سیاق رو تعیین میکنه بنابراین به عنوان فیلمساز هم باید به فکر مدرنتر شدن باشین و هم اینکه نمیتونین به افراد بگین که چرا فیلم نمیبینین؟ بخوام اینجوری بگم که سینما پشتوانه اخلاقی بسیار پایینی داره و در نتیجه به شدت مدرن میشه.
ولی برعکس در صنعت کتاب، نویسنده خودش رو چیزی بیشتر از یک نویسنده میبینه، در نتیجه هم فکر میکنه که افراد خودشون رو باید با ابزاری که استفاده میکنه منطبق کنن، و هم اینکه پشتوانه تاریخی و اخلاقی به سود کتابخوانی با هر کیفیتی وجود داره!
شاید بازار کتابهای مصور در آمریکا، بتونه به این قیاس کمک کنه. جایی که این پشتوانه تضعیف شده (برخلاف اروپا) روشهای نویسندگی مدرنتر دنبال میشه! در واقع شاید به همین دلیل هم باشه که
کتابهای بچهها چون تلاش برای جذب مخاطب داره به تصویر متوسل میشه!
یه سوال دیگه میتونه این باشه که در چه کتابهایی با چه موضوعاتی میشه از تصویر استفاده کرد؟ مثلا در کتابهای تاریخی استفاده از تصویر که یافتن آن کار سختی نیست میتونه جالب باشه ولی برای یک کتاب رمان چنین روندی امکانپذیر نیست بلکه برای یک داستان باید تصویر خلق بشه در نتیجه نقاشی و طراحی کردن تصاویر میتونه هزینهبر و وقتگیر باشه. یا به گفته @atefeashoori نویسنده رمان قصد داره قدرت تصویرسازی خودش رو به رخ بکشه.
یا اخیرا با فردی صحبت میکردم که برای پایاننامه دانشگاهش تحقیق میگرد (شیمی و بررسی مولکولی برخی فعل و انفعالات نمک). میگفت سختترین قسمت کار بخش تصاویر است و بیشتر وقتم صرف همین تهیه تصاویر میشه که اگه این بخش نبود خیلی قبلتر کارم تموم میشد.
پس به نظرم مهمه موضوع کتاب چیه. برای برخی موضوعات استفاده از تصویر دردسرهایی داره که شاید یکی از علل عدم استفاده نویسنده از تصاویر باشه. مسائلی مانند هزینه چاپ رنگی تصاویر ، کیفیت پایین تصاویر سیاه و سفید و … هم شاید دخیل باشه.
ببینید نظرات شما درسته ولی یه نکتهای هست، شما دارین از دادههای فضای امروز استفاده میکنین. این فضا به سمت نوشتار بایاس شده یعنی هم آموزش و هم تولید محتوا به شدت نوشتار رو ترجیح میده. نتیجه چیه؟ اینکه میبینیم نوشتن بسیار سادهتر از تصویرسازی هست و البته اینکه تلاش برای کاهش هزینه تصویرسازی انجام نشده! باز هم میگم: دادهها به نظر من درست هستن ولی این دادهها در اثر یک پیشزمینه تولید شدن و نه در یک فضای بدون بایاس.
بزارین یه مثال بزنم که ممکنه به نظر بیربط بیاد ولی حرفی که میخوام بزنم رو بهتر منتقل میکنه:
فرض کنین توی جامعه انسانی، توپ فقط برای فوتبال استفاده میشد یعنی فقط بازی با پا رایج بود. به نظرتون اگر ایده والیبال یا هندبال مطرح میشد، دادهها و آدمها چی میگفتن؟
احتمالا به همون اندازه که نویسنده خوب داریم، طراح خوب داریم اگر بیشتر نباشن. در عوض استعداد نوشتاری در تمام مراحل زندگی به شدت تقویت میشه در حالیکه استعداد طراحی اینطور نیست و توجه بسیار کمتری بهش میشه.
یه چیزی رو هم کاملا میپذیرم: نوشتار مزیتهای زیادی داره از جمله قابلیت نوشتار در همفکری و مباحثه بسیار بالاتره! اما واقعا فکر نمیکنم تصویرسازی یکی از اون مزیتها باشه!
شخصا موافقم که یک پیشزمینه فکری در این خصوص ایجاد شده و دلیلش سهولت نوشتار و سختی طراحی و درج تصاویر در کتب و در زمانهای گذشته بود که حالا با تکنولوژی روز میشه گفت حداقل نیمی از اون سختیها برطرف شده ولی هنوز سنت سابق بر ارجحیت متن و نهایتا استفاده از تصاویری محدود ادامه پیدا کرده.
راه اینکه گروهی باید خطشکن بشوند. وقتی گروهی با توپ فوتبال ، والیبال و بستکبال بازی کردند و دیگران دیدند احتمالا افراد دیگری هم پیدا میشوند که والیبال بازی کنند در حالی که قبل از آن مصمم بر ایده توپ و پا بودند.
حداقل در نشر چاپ کتاب چنین تغییری رفته رفته داره رخ میده ولی هنوز محسوس نیست. یعنی دیدم کتابهایی که هر صفحه یک پارگراف مطلب نوشته و بقیهاش رو به تصاویر ارجاع داده. هنوز ارجحیت با متن است و متن خالی رو جدیتر و سنگینتر درنظر میگیرند و احتمالا کتابی با تصاویر متعدد رو صرفا مخصوص کودکان قلمداد میکنند نه افراد بالغ دنبال کسب علم!
سخنان رو گفتند برای پایین آوردن هزینه و تصویر سازی های خیالی فرد با متون.
اما منم دوست داشتم و دارم که با نقاشی و طراحی و تصاویر بدیع نوشته ها روح بگیرن. حتی میشد که کتاب ها بصورت سریالی و در قطعات کوچکتر و صفحات کمتر چاپ بشن .
در فلسفه برای کودکان داستانها بدون تصویرن. یه دلیلش اینه که فرصت تفکر و خلاقیت رو برای کودک فراهم کنه؛ مثلا در داستان اِلفی، در پایان داستان اِلفی یک خرگوش، یک دختر یا پسر تصور شده بود، اما اگر تصویر الفی در داستان اومده بود راه رو برای این خیالپردازی بسته بود.