مطالب زیادی راجع به «چجوری راحت نه بگیم؟»، هست، تمرین، میکروتمرین، … . ولی الان دنبال راه حل نیستم. دلم میخواد بفهمم چرا در موقعیت های مختلف این قدر سختمه نه بگم؟
مثال های ساده ش که برای خودم بارها پیش اومده:
چرا به دانشجوم که کار نمیکنه، نمیگم برو با یکی دیگه تزت رو بردار؟
چرا به همکارم وقتی خوب کارش رو نمیکنه، نمیگم برو یه جا دیگه کار کن؟
چرا به دوستم که ازم درخواست کمک کرده، نمیگم الان وقت ندارم؟
چرا به مامان بابام نمیگم نه، نمیام فلان سفر خانوادگی؟
…
در همه این مثالها و موقعیتها، اولویتم مشخص بوده، و به وضوح جوابم نه بوده! ولی سختم بوده نه بگم. چرا؟
البته وقتی پای پول به میون میومده، راحت تر میشده. انگار که پول، حساب و کتاب رو راحت تر میکنه. مثلا وقتی یکی ۱۰۰ تومن ارزش ایجاد میکنه و انتظار ۱۰۰۰ تومن درامد داره، راحتتر از پس نه گفتن براومدم. ولی در باقی موقعیتها که پولی مبادله نمیشه و فقط پای زمان یا انرژی انسانی در میان هست، یه بارِ روانی در گفتن «نه» وجود داره که نمیدونم از چی ناشی میشه.
سئوال یکم سخته چون صراحت روانشناسی میخواد. شاید به اشتراک گذاری تجربه در همین موردها بتونه کمک کنه.
در مورد اول و دوم (همکار و دانشجو)، من تجربه دانشجو رو داشتم و مشکلی نداشتم باهاش. در مورد دوست و خانواده ولی مشکل پیدا کردم. همیشه حس کردم این مشکل به درونگرائی برمیگرده. چون به دلیل درونگرائی تمایلی برای ارتباط زیاد با خانواده رو نداشتم.
اگر همون طور که گفتی مسائلی که با پول سروکار داره رو یک سر طیفِ “سختی نه گفتن” در نظر بگیریم، سر دیگه ی طیف خانواده قرار میگیره(البته برای من). یعنی وقتی رابطه ی عاطفی بیشتری وجود داره سخت نه میگیم.
این قسمت جواب سوالتون نیست ولی یه تجربه است:
در مورد خودِ من گاهی وقتا بوده که با دو دو تا چهارتایی که کردم باید می گفتم “نه”! نتونستم بگم ولی در آخر هم نتیجه ی بهتری گرفتم و هم حس خوبی داشتم.
به نظرم گاهی هم میشه به دو دوتا چهارتامون بگیم “نه” (مخصوصا در مورد خانواده). تمرین خوبیه
ممنون از تجربهها و نکاتی که مطرح کردید. بیشتر دنبال دلیل سختی نه گفتن هستم. نکته ای در موضوع سبک تعامل غیرمستقیم ما در ایران مطرح شد که به نظرم بی ربط نیست:
و به نظرم یه دلیل اینکه نه گفتن برامون سختتر از چیزی هست که باید باشه، میتونه همین سبک تعاملی باشه که بهش عادت کردیم.
چرا دنبال چرایی این ماجرا هستم؟ چون به نظرم اگه ندونیم چرا چنینه، نمیتونیم روش مناسبی برای چگونگی بهبودش هم پیدا کنیم.
در مقدمه فایل صوتی گفتگوهای دشوار شعبانعلی، یه توضیحی داده میشه: چیزی که یه گفتگو رو به یک گفتگوی دشوار تبدیل میکنه در واقع هزینه اون گفتگو هست. مواردی مثل 20سال رفاقت، سرمایه و کار چند میلیاردی و چند ساله، خانواده، آبرو و … . به نظرم دلیلی هم که باعث میشه ما نه گفتن برامون سخت بشه چیزی از همین جنس، هزینه هایی که باعث میشن ما همیشه از گفتگوهای دشوار فراری باشیم میتونن باعث بشن ما نه گفتن برامون سخت بشه. البته به نظر من این نه نگفتن ها یکی از عواملی که ما به جای یه گفتگوی آسان به جایی میرسیم که باید یک گفتگوی دشوار انجام بدیم.
چون نه گفتن اول دردسره و باید بعد از نه گفتن کامفرت زونت رو ترک کنی.
وقتی نه می گی چونه زنی شروع می شه، باید بعضی مناسبات رو از نو تعریف کنی، باید بار قضاوتی که خودت و دیگران در مورد تصمیمت می کنید رو به دوش یکشی و باید نگران درست انجام شدن همه اینها تا رسیدن به یک تعادل جدید در مناسباتت با اون آدم یا گروهی باشی که بهشون نه گفتی.
به نظرم دو سرفصل اساسی داره علتهای پرهیز ما از نه گفتن.
یک اینکه در بعضی از کارهایی که گفتم باید بعد از نه گفتن انجام بدی اونقدر بد هستی که از خیرش می گذری و ترجیح می دی به جای تحمل هزینه این کارها (که در واقع هزینه نه گفتنه) هزینه ای رو که بله گفتن بواسطه ایجاد تعهد و به صورت محدودیت در منابعت ایجاد می کنه بپذیری
دو اینکه چون هزینه نه گفتن و کارهایی که بعدش باید انجام بدی عموما سریعتر خودشون رو در ترازت نشون می دن تا هزینه های ناشی از محدودیت منابع، از هزینه نقد پرهیز می کنی و هزینه آتی رو به جون می خری.
اینکه یکجاهایی مثلا در مناسبات اقتصادی نه گفتن آسون تر از یکجاهای دیگه مثلا در مناسبات خانوادگی است، مربوط به عمق و پیچیدگی رابطه است که باعث می شه هزینه کارهایی که باید بعد از نه گفتن انجام بدی (که در واقع همون هزینه نه گفتنه) کمتر یا بیشتر بشه.
در همون روابط اقتصادی هم نه گفتن به کارمندت خیلی آسون تر از نه گفتن به آدمیه کنارت دور میز هیات مدیره نشسته یا یک شریک راهبردی یا یک مشتری خیلی بزرگه
به موضوع مهمی اشاره کردید
نه گفتن یکی از مهارتهای فردیه که ریشه خانوادگی و اجتماعی هم داره و از کودکی پدر و مادر و مدرسه باید روش کار کنند تا جواب بده.
همونطور که میدانید ما ایرانیان تا حدودی اهل تعارفات هستیم و تو فرهنگمون ریشهدار شده.
مثلا اگر به مهمونی بریم و برای شام یا ناهار دعوتمون کنن معمولا با یک بار گفتن راضی نمیشیم و…
یه حسی راجع به خانواده یا جمعی که داخلش هستیم وجود داره بنام آبروداری کردن که معنیش این میشه
که بقیه نفهمن ما چه نقاط ضعفی داریم و چه اشتباهی کردیم که خودش یه مانع روانی برای ناتوانی از نه گفتن ایجاد میکنه!
من احساس میکنم دلیلش اینه که ما دوست داریم همه رو از خودمون راضی نگه داریم و این یک ضعف هست که در وجودمونه. و گاهی ترس از بهم خوردن روابط و یا به وجود اومدن ناراحتی سبب میشه نتونیم به راحتی نه بگیم. و این ناتوانی در نه گفتن بیشتر وقت ها به سود ما تمام نمیشه.
به قول بیل کازبی:
من رمز موفقیت را نمیدانم
اما رمز شکست در این است
که سعی کنید همه را راضی نگه دارید.
به نظرم دلیل اینکه ما بطور عام دوست داریم همه رو از خودمان راضی نگه داریم این میتونه باشه که:
از کودکی برای اینکه والدینمون دوستمون داشته باشن باید خواسته اونها رو براورده میکردیم .
مثال اگه دیکته 20 بشی اون چیزی رو که میخاستی برات میخرم یا اگه حرف معلمتو گوش بدی نمره انضباط 20 میگیری
یعنی دوست داشتن و هدیه و جایزه گرفتن منوط به انجام یک خواسته والدین یا محیط آموزشی بود.
و انجام کار و گرفتن پاداش یک حالت شرطی در ما ایجاد کرده .
حالا اگر دریافت پاداش اتفاق نیفتد یک حالت سرخوردگی در فرد ایجاد میکند
مثلا کارمندی که تمام قوانین سازمان یا شرکتش را رعایت میکند و توقع دارد ترفیع بگیرد ولی در واقع شاهد این موضوع است که افراد دیگری ترفیع میگیرند.
《این افراد طلب کاران همیشه بدهکار هستند》
یعنی تلاش برای جلب موافقت و تصدیق دیگران مافوق خواسته و نظر خودمان و تلاش بیشتر و احتمالا سرخوردگی بیشتر و دور باطل…
ما باید کودکمان را بدون قید و شرط دوست داشته باشیم و او بداند ما بخاطر خودش دوست داریم نه به خاطر کاری که انجام داده یا نداده و عزت نفس عالی
کاملا موافقم با صحبت شما. اکثر رفتارهای ما ریشه در کودکی ما داره.
چه خوبه که در کودکی با فرزندان رفتار مناسب بشه تا در بزرگسالی با مسائل این چنینی مواجه نشن.
در تکمیل صحبت جایی شنیدم که:
(احساس رضایت باید درونی باشد نه بیرونی )
یعنی عوامل تعیین کننده خشنودی را درون خودمان جستجو کنیم و خودمان را دوست داشته باشیم فارغ از نظرات دیگران
مهمترین فردی که باید ما را تائید کند، بعد از خدا خودمان هستیم
کسی که قلبآ خودش را دوست داشته باشد و برای خودش احترام قائل باشد و عزت نفس عالی داشته باشد ؛ نه تنها دنبال راضی نگه داشتن دیگران نخواهد بود بلکه طبق قانون کاینات افراد دیگر هم فرکانس مغزی این فرد را گرفته و همگام با ارتعاشات فرد با او همنوایی خواهند داشت.