بیشتر اساتید ما از پرسش در کلاس استقبال نمی کنند. ممکن هم هست چیزی نگن، چون دانشگاه طراحی شده برای پرسش های اساسی و روح پرسشگری. ولی در عمل و در برخوردها یه جوری هست که دانشجو به این نتیجه می رسه که استاد از سوال کردن خوشش نمیاد، پس دانشجو بر خلاف ذهنیتش مواجه میشه با این نکته که روحیه پرسشگری نه تنها تقدیر نمیشه بلکه سرکوب میشه. این اثر منفی و خیلی بدی داره.
شیوه تدریس هم خیلی مهمه، متاسفانه روحیه حاکم بر کلاس این است که هم استاد و هم دانشجو نسبت به جو کلاس و درس منفعل عمل می کنن. منفعلانه برخورد کردن استاد یعنی یه نوع تفکری وجود داره که استاد فکر می کنه وظیفه اش اینه که بیاد سر کلاس درسش رو بده و بره. در مقابل اینکه دانشجو بخواند یا نخواند حس مسئولیت نمی کنه. حتی در نسل جوانتر مواردی هست که استاد وقتی می ره سر کلاس، خطاب به دانشجو میگه که شما برای من با در و دیوار فرق نمی کنید. گاهی هم لازم نیست به صراحت بگه، رفتارش همین رو نشان میده. یعنی استاد چیزی که می بینه اینه که من وظیفهای رو برای خودم تعریف می کنم مستقل از اینکه کسی باشد یا نباشد. این تعریف خطرناکی هست از کلاس.
منظورم از انفعال دانشجو: دانشجو تصورش اینه که درس رو بگیره و پاسش کنه و بره. حتی بخواییم بهتر هم نگاه کنیم، فکر می کنه چیزی یاد بگیره و از کلاس بره.
دنبالهی موضوع چی میشه که اکثر دانشجوها بعد از ورود به دانشگاه، انگیزه شان افت میکند؟