پس من یک سوال طرح میکنم: کتاب خواندن و غذاخوردن چه شباهت هایی به هم دارند؟
شاید از پاسخ های دوستان جمله ای در تایید ادعای من ذکر شد
من با این کتاب شروع می کنم.
پس من یک سوال طرح میکنم: کتاب خواندن و غذاخوردن چه شباهت هایی به هم دارند؟
شاید از پاسخ های دوستان جمله ای در تایید ادعای من ذکر شد
من با این کتاب شروع می کنم.
سوالتون یکم ایهام داره!
میشه بگید کدوم منظورتون بود؟
مثلا من فکر می کنم هر دو باعث رشد میشه؛همونطور که ما با خوردن غذا رشد میکنیم ،با خوندن کتاب هم رشد میکنیم
تنها عبور غذا از بدن مواد لازم رو به ما میرسونه و نیازی نیست که تمام اون رو ذخیره کنیم ،مطالعه ی کتاب هم به رشد ما کمک میکنه و نیازی نیست که همه ی اون رو حفظ کنیم
از زوایای مختلفی میشه نگاه کرد
کتاب خوندن هم مثل غذاخوردن ادابی داره.اگه همه چی باهم بخونی وبخوری رودل میکنی اگه هم نه بخوری ونه بخونی میمیری .دوچیز دردنیادرمعرض خطر یکی کتاب ودیگری اب یکی از کم مصرفی ودیگری از پرمصرفی. خلاصه ی مطلب باید بگم که میانه روی درهردو بهترین حالته .من به شخصه کتاب هاروباهم میخونم برای مثال:یک کتاب تاریخ بایه فلسفه ودایره المعارف باهم خیلی میچسبه علاوه براون حس قدرت وسرخوشی خاصی هم بهم دست میده ولی گاهی شده که ازحجم انبوه اطلاعاتی که توی ذهنم بوده خسته شدم یا مثلا یک کلمه ی خاص رو مثل نوکلئدوتید هاکه درموردش مطالعه کرده بودم بعد ازشنیدن کلمه اش یادم نیومد اون چیه!دقیقا مثل شخصیت داستان شماشدم: من اداب اونورعایت نکردم والان رودل کردم.نسخه ی دکترای جمع چیه؟
فقط با خوندن کتاب رشد (رشد فکری منظورم است) نمیکنیم. با شنیدن موسیقی، دیدن فیلم، گفتگو با دوستان، نوشتن تجربهها و خیلی کارهای دیگر هم رشد میکنیم. از این نظر همه اینکارها شبیه غذا خوردن هستند که البته باعث رشد جسمی میشود.
یک شباهت آن این است که در تحرکات روزمره از انرژی ذخیره شده که از غذا به دست میآوریم مصرف میکنیم و در بحث ها گفتگو های علمی، دغدغه های ذهنی که در زندگی فرصت آن برای ما میسر میشود از معلوماتی که در ذهن مان از کتاب ها به دست آورده ایم استفاده میکنیم.
جسم بوسیله غذا تغذیه میشود و روح بوسیله آگاهی عقلانی یا همان نور، معلومات و تجربیات زندگی نور و آگاهی عقلانی غذای معنوی است.