روزمرگي...خوب يا بد؟

سلام.يه سوالي خيلي وقته ذهنمو مشغول كرده:“تهش كه چي؟”
همه ما تو زندگي يه سري مراحلي رو ميگذرونيم… يه چيزايي واسمون جذابه و واسه يه سري چيزا هزينه پرداخت مي كنيم.همه به دنيا ميايم.زندگي ميكنيم و غذا مي خوريم و تحصيل ميكنيم و… چرا؟اين روزمرگي ها هيچي نداره.حقيقتاً وقتي دقيق نگاه ميكنم ميبينم همه دارن زندگي ميكنن كه لذت ببرن.وقعاً چرا؟اين جنبه مثبت قضيه بود.حالا اينجا بحثي از افرادي كه به هر قيمتي ميخوان باب ميلشون زندگي كنن به ميون نميارم كه طولاني نشه…

اگه بفهمید که تهش چی میشه، بعد در نگرش شما چه تغییر به وجود میاد؟

اگه فرض کنید که تهش هیچی نمیشه چه تغییری در نگرش شما ایجاد میشه؟

اگه تهش نابودي باشه كه خب اگه قراره نابود بشيم اصلاً چرا بود باشيم؟يعني در واقع دو حالت شخصيتي پيش مياد.يكي عده اي كه كاملاً عقلاني تصميم به نابودي زودتر خودشون توسط خودشون ميگيرن دوم اونايي كه سعي ميكنن لذت هر چه بيشتر در زندگي ببرن.اما اگه بفهمند آخرش قراره چي بشه خب با تمام قوا تلاش براي رسيدن به اون بهترين آخر ميكنند و بهش ميرسن.

1 پسندیده

حالا ميشه يه نظر جديد ارائه داد.بر اساس تعاليم همه اديان و مذاهب و با اين فرض كه ارائه دهنده اصل(تحريف نشده) تمام اديان به اعتراف همه، بهترين انسانهاي عصر خودشون بودند و حرفشون دروغ نيست: آخرت وجود داره و به عبارت ديگر زندگي ابديست.وقتي زندگي ابدي بود اصولاً ديگه كلمه "آخر " معنايي پيدا نميكنه.يعني براي رسيدن به زندگي با مسير درست نيازي به دونستن آخرش نيست.اما اينجا هدف ميتونه معنا داشته باشه.

1 پسندیده

سلام.
راستش من فک میکنم که اصن به این دنیا اومدیم که جواب این سوال “تهش که چی؟” رو خودمون پیدا کنیم. ینی این سوال، به هیچ عنوان جواب یکتا نداره و به تعداد آدما براش جواب وجود داره و جوابش ی شب و دو شب پیدا نمیشه. شاید تا آخر عمر دنبال این جواب باشیم و حتی آخرش بهش نرسیم.
و جواب به این سوال، ازنظر من سخت ترین کار دنیاس و اگه جواب این سوال رو بفهمی، ینی خودت و استعداداتو شناختی و وقتی خودت و استعداداتو بشناسی ینی به سعادت رسیدی و میتونی بگی با خیال راحت که " من ماموریتم رو توو این دنیا انجام دادم ".
البته قبل از اینا باید به این باور رسید که " من الکی به این دنیا نیومدم ".
البته ته برای من به معنای پایان زندگی دنیاییه چون نخواستم که از نظر دینی بررسی کنم این موضوع رو.
حالا اگه تلاش کنیم آدم سطحی ایی بمونیم و زیاد دنبال جواب این سوال نریم، حاضریم به هر قیمتی زندگی باب میلمون باشه. چون به انتها فک نمیکنیم و زندگیمون رو تو لحظه ها خلاصه کردیم.
مثلا برای ی هدف بلند مدت دو ساله فرض کن که میخوایم تلاش کنیم که رسیدن به این هدف بسیار احساس رضایتمندی به من و جامعه م میده ولی تو این راه به مشکل بزرگ برمیخوری که کلی باید به خاطرش سختی بکشی و جون بکنی که مشکل رو حل کنی، اون آدمی که به جواب اون سوال که “ته این دو سال که چی؟” درست فکر نکرده باشه، اینجا جا میزنه و از خیر تاثیری که میتونه روی جامعه ش داشته باشه میگذره به احتمال زیاد…
البته شاید این مثال خیلی مقایسه ی درستی با زندگیمون نباشه، صرفا برای نزدیکی به ذهن مطرحش کردم.

3 پسندیده

سوال دقیق برای من روشن نیست. ایا منظور هدف داشتن یا نداشتن است؟ همه ما مسائل روزمره مثل خرید منزل، تکالیف، غذا خوردن داریم ولی این به معنی روزمرگی نیست. تا حدی با @gr.nedamomen موافقم با این تفاوت که هر کس مثل کوزه گر میتواند شکل مورد نظرش را به زندگی خودش بدهد و از سوال “تهش که چی” مفهوم بسازد و تمام زندگی را برایش فرصت دارد.

یک نکته این است که شما باید برای جواب این سوال استمرار و تلاش داشته باشید. اگر هدف به سمت نویسنده شدن، کارآفرینی، سیاستمداری و غیره است باید سالها زمان رویش گذاشت. طبق نظر مالکولم گلدول برای تخصص در چیزی باید حداقل 10 هزار ساعت رویش زمان گذاشته شود. این چیزی است که در نسل جوان دیده نمیشود چون میخواهند سریع ره صدساله را طی کنند.

3 پسندیده