ما در عصری زندگی میکنیم که به طور میانگین، انسان بیش از هر زمان دیگه ای دسترسی به «دیتا» داره. اطلاعات سریع تر از هر زمان دیگه ای منتقل میشه و امکان تهیهی مستندات تصویری و صوتی وجود داره.
ولی به نظرم همچنان فهمیدن واقعیت دشواره، کافیه سری به آخرین موضوع ترند شده در شبکه های اجتماعی بزنید تا با حجم انبوهی از کارآگاهان روبرو بشید که دارن سناریو های متناقض مورد نظرشون رو با مستنداتی که ارائه میدن اثبات میکنن!
حالا اگه در زمان به عقب برگردیم، همین شرایط البته با دسترسی محدودتر به اطلاعات برقراره، هرچه عقبتر، محدودتر!
و در خوشبینانه ترین حالت، فردی که فکر میکنه اطلاعاتش درسته، شروع میکنه به نوشتن تاریخ.
حالا اگر رابطه تاریخ با واقعیت معلوم بشه، به نظرم فهمیدن وقایع در عصر حاضر خیلی میتونه راحت تر باشه
در متن خودتون نکاتی مرتبط با تفاوت واقعیت به شکل کل، و تاریخ به عنوان روایتی از بخش از اون، وجود داره. حداقل دو نکته در روایت تاریخ از واقعیت وجود داره که بسیار مهمه که بدونیم:
تاریخ عموما بخشی از واقعیت موجود در زمان خودش رو به تصویر میکشه که با ذهنیت فرد یا افراد مسئول نوشتن تاریخ، انتخاب شدن. معمولا روی پنهان تاریخ، نقشی متعادل کننده در حس ما به وقایع داره.
لحن روایت و اندازه اهمیت هر بخش از تاریخ هم دارای اهمیت بسیار بالاییه. در بسیاری از موارد با این اندازه و اهمیتهای بازی شده و ذهن فرد به سمت خاصی متمایل میشه.
روایت دو ملت از جنگ مابین، میتونه نمونه خوبی باشه:
هر کدوم عموما با انتخاب وقایعی، سعی میکنن شروع جنگ رو به گردن دیگری بندازن. در حالیکه معمولا سلسلهای از وقایع منجر به تنش میشه که هیچکدوم از دوطرف در اون خوبِ مطلق نیستن.
اتفاقاتی که در این رویداد رخ میده معمولا در هر طرف به شکلی نقل میشه که باعث میشه که ذهنیت فوقالعاده مثبت به پیروزی و شکست ملت نویسنده تاریخ ایجاد بشه و ذهنیت منفی به طرف مقابل.
تاریخ با واقعیت رابطه مستقیم داره. گاها تنها تاریخ بهترین منبع برای شناخت واقعیت است. مطالعه پیشینهها و تبار رویدادها.
اهمیت تحلیل تاریخ هم فکری نوین و جدید است. از اواسط/اواخر قرن نوزدهم بحث تحلیل عمیق تاریخ مطرح شد که در سه دهه اول قرن بیستم به اوج خود رسید و آثار مهمی در این دوران در تحلیل عمیق تاریخ از ریشههای دین و سرمایهداری تا چرایی رخداد انقلاب صنعتی ، رابطه کمآبی و استبداد ، ریشههای تفکرات دموکراتیک و دموکراسی و امثال اینها خلق شد که همچنان جذاب هستند و قابل بررسی.
مورخان تا قبل از این زمانه عمدتا نقش روای را بازی میکردند. هدف روایت یک واقعه بود نه تحلیل چرایی یا چگونگی رخداد آن. به همین دلیل با وجود اینکه ذهنیت مورخ در ترسیم تاریخ نقش دارد اما واقعه نوشته شده با واقعه واقعا به وقوع پیوسته تفاوت عمیق ماهوی نداشت(مثلا جنگ باخته را پیروز شدن در جنگ بنویسند). به عنوان نمونه با وجود ذهنیت منفی هرودوت نسبت به ایران ، همچنان دادههای تاریخی هرودوت برای شناخت ایران و ایرانیان هخامنشی قابل اتکا است. و بعد اینکه عمدتا پیرامون یک رخداد و واقعه تاریخی مهم و تاثیرگذار چندین روایت و خردهروایت ثبت میشد که کمک میکنه تا ابعاد بیشتری از واقعه نمایان شود.
در بین این کاراگاهانی که فرمودید ، کسانی که بر اتصال نقاط تاریخی و رویدادها در یک نگاه سیستمی و کلان تمرکز میکنند خیلی دقیقتر از دیگران به واقعیت نزدیک میشوند.
ممنون از جوابتون
بله، همه این مواردی که میفرمایید باعث میشه استفاده از منابع تاریخی کار خیلی سختی باشه.
البته تا اینجا مواردی که ذکر شد خیلی خوشبینانه بود، همین تاریخ به ما میگه که گاهی از مواقع قسمتی از تاریخ رو فاتحان نوشتند و هیچ کنتراستی وجود نداره.
ممنون از توضیحاتتون
بله من هم منظورم از تاریخ بیشتر همون بعد رواییش بود، برای همین دنبال فلسفه و تحلیلم تاریخم بیشتر
و این ها واقعا مباحث جذابی هستند.
امکانش هست درباره تاریخ تحلیلی، فلسفه تاریخ و تبارشناسی یه مقدار بیشتر توضیح بدید، چون احساس میکنم جوابم تو این حوزه ها باید باشه و من هم اصلا تو این زمینه مطالعه ای نداشتم.
البته فکر کنم این سوال رو با یه عنوان جدید تو این محیط بپرسم بهتر باشه
این نوع نگاه تحلیلی و موشکافانه به تاریخ به دلیل جدید و نوین بودنش پارادایم خاصی نداره. یعنی هیچ راهنمایی نیست که ما چجوری باید به تاریخ نگاه کنیم تا به ریشهها برسیم. به عنوان مثال اگه کتاب «بینش و روش در جامعهشناسی تاریخی» رو مطالعه کنید میبینید که نویسندگان در تحلیلی مطالعات تاریخی مارک بلوخ ، کارل پولانی ، بندیکس ، اندرسون و … به عنوان متفکران نسبتا معاصر ، سعی میکنند با تحلیل سبک نوشتاری این افراد یک نوع نگاه مقدماتی رو شناسایی کنند ولی باز هم همچنان ما نمیفهمیم که نوع نگاه مثلا اندرسون در بررسی خودش در مورد تبار دولتهای مطلقه چیه.
متفکران کلاسیک و قدیمیتر هم همینطور.
منظورم اینکه اسلوب روشن و مشخصی وجود نداره. وگرنه متوجه هستیم که مثلا مارک بلوخ برای نخستین بار بحث توجه به عامل جغرافیا رو مطرح میکنه یا فرد دیگر نگاه مارکسیستی داره یا ماکس وبر روی عنصر تاثیر اندیشه بر جامعه (خصوصا اندیشه دینی ، پروتستانیسم بر اقتصاد) توجه داره و نهایتا همه اینها نگاهی کلنگر دارند. محدود به اقتصاد ، سیاست یا فکر نیستند. از فکر به سیاست از سیاست به اقتصاد نقاط رو متصل میکنند. یک واقعه رو در پرتوی کلیت تاریخ و اجتماع نگاه میکنند.
یا تبارشناسی که قبل از فوکو بوده ولی توسط فوکو به شهرت بیشتری رسید. نگاهی که معتقد واقعیت تاریخی رو در یک کلیت باید تا ریشههای ابتدایی دنبال کرد. از امروز به گذشته سفر کنیم سپس با بازسازی این وقایع دوباره از گذشته به امروز حرکت کنیم. به همین دلیل مثلا کارهای فوکو در خصوص زندان یا تیمارستان نکات جالبی توجهی دارند. اینکه این ساختارهای فعلی از کجا اومدند.
کتاب کاپیتال مارکس یا صور بنیانی حیات دینی دورکیم هم چنین نگاه کلگرایانه رفت و برگشتی رو داره. مثال جالبی دیوید هاروی در خصوص کتاب کاپیتال داره که میگه روند این کتاب مثل پیاز میماند. مارکس ابتدا لایه به لایه به عمق و مرکز حرکت میکنه ، ریشه یا هسته مرکزی رو تعریف میکنه و دوباره لایه به لایه به سطح رویی پیاز برمیگرده. راز فهمیدن پیام این کتاب همراه شدن در این حرکت وگرنه خواننده سردرگم میشه.
یا در کتاب صور بنیانی حیات دینی دورکیم برای اینکه نوع مناسبات دین و جامعه رو به عنوان یک وجود مستقل درک کنه ابتدا به ریشههای اولیه باوری دینی ، تحت عنوان توتمیسم ، برمیگیره. مناسبات دین و اجتماع اولیه رو بررسی میکنه و سپس مناسبات جامعه و پیشرفت دین رو بررسی میکنه تا به این سوال خودش (دغدغه خودش) جواب بده که اگه دین در جوامع مدرن غربی کمرنگ یا حذف بشه آیا از همگسیختگی اجتماعی اتفاقی حتی است یا نه. که نهایتا به یک تعریف خاصی از رابطه دین و جامعه میرسه.
در کل من فکر میکنم با مطالعه چنین آثاری میشه تا حدی متوجه شد که چجوری باید دنبال ریشههای اولیه یک رویداد بگردیم و چجوری در تاریخ حرکت کنیم و یک واقعیت تاریخی رو در پرتوی واقعیتی بزرگتر ببینیم تا بتونیم واقعیتی که امروز هست رو درک کنیم. اتفاقی که امروز رخ میده رو بهتر بفهمیم.
پر واضح است که تمام گزارشهای نقل شده در کتب تاریخی صحیح نمی باشد و برخی از گزارشها با دلایل مختلف ممکن است وارونه جلوه داده شود و نیز مبرهن است که نمی توان تمام این گزارشها را کنار نهاد . مثلا اگر ما ۱۰۰۰سکه داشته باشیم و بدانیم که ۵۰۰سکه تقلبی است هیچ عقل سلیمی تمام سکه را به آب نمی اندازد به بهانه اینکه در بین این سکه ها ۵۰۰ سکه تقلبی وجود دارد. بلکه با عیارسنج، سکه تقلبی و واقعی تمییز داده میشود.
گزارش های تاریخی نیز چنین است عیارسنج های مختلفی وجود دارد که کارشناس فن با بکار گیری آنها می تواند گزارش تقلبی را از گزارش واقعی جدا کرده و گزارشهای واقعی را تشخیص دهد.
مثال دیگر اینکه امروزه بسیاری از روزنامه ها به نفع خود وقایع را وارونه یا کمی مغایر با واقعیت نشان می دهند اما هیچ کس نیست که به این بهانه کل خبرها را کنار بگذارد و به سراغ هیچ کدام نرود به بهانه اینکه ممکن است مغایر با واقعیت باشد بلکه با خواندن روزنامه های مختلف سعی می کند خبر واقعی را از غیر واقعی تشخیص دهد.
گاه نیز اخبار و گزارشها متواتر است مثلا ما به بهانه اینکه ممکن است روزنامه دورغ نوشته باشند رحلت امام را تکذیب نمی کنیم زیرا این خبر به طرق مختلف متواتر به ما رسیده است.
گزارشهای تاریخی نیز همین گونه است. برخی متواتر است. مثلا وجود شخصی به نام پیامبراسلام متواتر است و اینهمه گزارش نمی تواند جعلی باشد.
لذا گرچه در بیان تاریخ ممکن است حوادث غیر واقعی یا در مواردی اغراق آمیز ذکر شده باشد اما از آنجایی که حوادث تاریخی با تواتر و شهرت و قرائن و شواهد همراه است ما می توانیم با بررسی دقیق به آن اعتماد کنیم .
در نهایت میشه گفت تاریخ رو نه میشه مطابق با واقعیت دانست نه میشه غیرواقعی دانست. آمیزه ای از واقعیت و عدم واقعیت هستش که برای تشخیص سره از ناسره نیاز به بررسی داریم.