در بیش از صد سال پیش، دورهای مابین ۱۲۹۶-۱۲۹۸، مجموعهای از اتفاقات از جمله شیوع آنفلونزای اسپانیایی، انواع بیماریهای واگیرادار، ضعف و فساد دولت وقت، خشکسالی و از بین رفتن نیروی کار، منجر به از بین رفتن درصدی قابل توجه از جمعیت ایران شد.
این دوره در ذهن نسلهای بعد به شکلی عمیق باقی ماند و معمولا به نام «قحطی بزرگ» از اون یاد میشه. امروز شاید نسلهای جدید به نحوی هیچ اطلاعی از اتفاقات اون زمان ندارن و به نظر میاد که دیدگاهی از خطرات همهگیری و ضعف ساختارهای اجتماعی در ذهن افراد وجود نداره.
به طور کلی، دادههای بسیار اندکی از وضعیت این دوره در دست هست که بیشتر یا به شکل خاطرات افراد نظامی خارجی یا شنیدههای خام افراد هست که از نظر کیفی شاید قابل قبول باشه. دیدگاهی که در طول زمان شکل گرفته، در دو جهت پیش رفته: شماتت نیروهای بیگانه انگلیسی و روسی برای غارت منابع غذایی و ایجاد قحطی مصنوعی (دیدگاه عمومی ملیگرایان)، شماتت حکومت وقت به دلیل بیکفایتی و احتکار منابع غذایی به طمع فروش به نیروهای خارجی.
به نظر شما اگر از شماتت (نیروهای داخلی و خارجی) بگذریم، به عنوان یک انسان، یک گروه و یک ملت، چه چیزی، چه اقدامی، چه حرکتی، میتونست تفاوتی مشهود در داستان قحطی بزرگ رقم بزنه؟ به طور سادهتر اگر شما در اون دوران بودین، چه اقدامی انجام میدادین که اثر مثبتی ایجاد کنه؟