به نظرتون مطالعه، آگاهى، عميق شدن و فلسفيدن در زندگى با خودش غم و ناراحتى و زندگى سختتر مياره؟ به نظرتون “سخت ميگيرد جهان بر مردمان سخت”-فكر؟ چرا؟
از سوالاى مطرح شده تو بانک سوالها و مسئلهها
به نظرتون مطالعه، آگاهى، عميق شدن و فلسفيدن در زندگى با خودش غم و ناراحتى و زندگى سختتر مياره؟ به نظرتون “سخت ميگيرد جهان بر مردمان سخت”-فكر؟ چرا؟
از سوالاى مطرح شده تو بانک سوالها و مسئلهها
قطعاً
(خیلی کم پیش میاد که با این قطعیت صحبت کنم. اما در مورد کمتر مسالهای اینقدر مطمئن هستم)
به نظرم افرادی که چندان اهل تعمّق در مسائل نیستن، شادتر زندگی میکنن.
هرچند نمیشه این موارد رو جزء لایف استایل زندگی طبقهبندی کرد که کسی این راه (عمیق بودن) رو انتخاب کنه.
به قول شاعر گمنام:
بدبخت آنکس که گرفتار عقل شد
خوشبخت آنکه کرّهخر آمد و الاغ رفت!
حضرت مولانا میفرماید:
هرکه او آگاه تر پر درد تر / هر که او بیدار تر رخ زرد تر
هر چه آگاهی عمیق تر باشه درد ناشی از اون هم عمیق تر میشه این فرق می کنه با موضوع سخت گیری جهان
بقول مجذوب علیشاه:
مرد را دردی اگر باشد خوشست / درد بی دردی علاجش آتشست
البته این درد بسیار خواستنی هست بقول حضرت حافظ: از خدا شادی این غم به دعا خواسته ام
پیشنهاد میکنم این شعر زیبا را با صدای بی نظیر استاد ناظری بشنوید
و در آخر نشانه بیداری هم رخ زرد هست البته نه هر رخ زردی
بخش زیادی از دوران نوجوانی و جوانی بنده با این آهنگ[آتش در نیستان] گذشت. یادش بخیر!
مخصوصاً جایی که صدای استاد ناظری اوج میگرفت:
«گفت آتش بیسبب نفروختم… دعوی بیمعنیات را سوختم»
بگذریم
سوالی (کاملاً بیربط) برام پیش اومد:
شعر «آتش در نیستان» تا جایی که میدونم از سرودههای «مجذوب تبریزی» بوده که اشاره به لقب «مجذوبعلیشاه» داشتین و اگه اشتباه نکنم این لقب مختص به مرحوم دکتر تابنده بوده. آیا ممکنه لقبی با این شان و منزلت در بین اهل طریقت، به 2 نفر اختصاص داده بشه؟
من زمانی که کاست این اثر را تهیه کردم در آنجا نام شاعرش را دیدم و شعرش خیلی به دلم نشست آن زمان هم مثل امروز نبود و نتوانستم آثار شاعرش را پیدا کنم
در این باره چیزی نمی دانم و رابطه خوبی با صوفیه ندارم
حضرت سعدی میفرماید:
صوفی نشود صافی تا در نکشد جامی
و من تا این سن رسیدم هنوز صافی ندیدم
احسنت
بسیار عالی
خیر به نظر من در ابتدای راه شاید اینطور باشه ولی شخص عاشق معنا میتونه از این ها گذر کنه و البته میتونه تو رنج بمونه . رنج کشیدن من نوعی مشکلی رو حل نمیکنه و فضیلت هم نیست. ضمن اینکه عمیق شدن در زندگی هدفش تجربه زیست بهتر هست پس در آخر این دریای دانش با چند موج کوچک آشفته نمیشه . چون فلسفه رنج در رسیدن به عمق زندگی یک چیز بیهوده میشه و عملا این مشکل رفع میشه. چون خود زندگی خیلی قشنگه. در آخر هم یادی کنیم از این شعر قیصر امین پور؛
غنچه با دل گرفته گفت :
زندگی ، لب زخنده بستن است
گوشه ای درون خود نشستن است .
گل به خنده گفت :
زندگی شکفتن است ،
با زبان سبز راز گفتن است .
گفت و گوی غنچه و گل ، از درون باغچه
باز هم به گوش میرسد
تو چه فکر می کنی ؟
راستی کدام یک درست گفته اند ؟
من که فکر می کنم
گل به راز زندگی اشاره کرده است
هر چه باشد او گل است
گل ، یکی دو پیرهن
بیشتر ز غنچه پاره کرده است.
این سوال اتفاقی برام آشکار شد و دیدم یک جواب دیگه هم میشه داد . اینکه آدم های عالم و دانشمندی هستند که علمشون باعث خوش حالی شون میشه و این یک قاعده کلی نیست که بگیم هر کی بیشتر میدونه افسرده تر یا اونی که کمتر میدونه شادتر هست بستگی داره چه علمی رو کسب کنه و اون علم باری بر دوشش باشه یا نباشه با رغبت بخونه یا بی رغبت ،نگاهش به علم کاربردی باشه یا نه ؟
چون برعکسشم میشه و نمونه هم زیاد داره که آدم با دانش زیاد به سهولت میتونه یک مشکل رو برطرف کنه یا هضمش کنه ولی آدم کم دانش شاید مدت ها در چرخه اشتباهاتش دور بزنه.