دیشب داشتم فکر میکردم که اگه یه روزی پدر شدم و بچهام در مورد خدا ازم سوال پرسید چه طور جوابش رو بدم؟ آیا بهتره که بهش بگم خدا وجود داره و از همون ابتدا پیش زمینه ذهنی درش ایجاد کنم یا جوابش رو با شک و تردید بدم و بگم بعضیها حس میکنن خدا هست و بعضیها حس میکنند خدا نیست و مدرکی برای درستی هیچ کدوم از این حسها وجود نداره.
در ادامه افکارم به این فکر میکردم که آیا دلیل تمام جنگها و درگیریها این نیست که یه عده خودشون رو حق میدونن و بقیه رو باطل و هیچ شکی به دل راه نمیدن؟ مثلا این که خیلی از آلمانیها نژاد خودشون رو برتر میدونستن و با یه جرقه کوچک یه جنگ بزرگ رو ترتیب دادند. یا مثلا گروههای تندروی مذهبی که تفکر خودشون رو حق میبینن و به هر کسی که شبیهشان نباشه لقب کافر میدن.
چه طور میشه نسل آینده رو جوری تربیت کرد که نگاه خود برتر بینی نسبت به سایر نژادها و دینها نداشته باشه و بتونه با تفکر مخالف خودش سر یه میز بشینه و گفتوگو کنه؟
چه طور میشه ذهن یه کودک رو برای پذیرش و شنیدن نظرات مخالف آماده کرد؟
چه طور میشه کودک رو جوری بار آورد که هر چیزی رو به راحتی نپذیره و نسبت به هر چیزی حتی مقدسات شک کنه بدون این که بترسه؟
##کتاب
یه داستان در این باره خونده بودم که یادم نیست منبعش چی بود، ولی خود داستان ارزشمند بود:
روزی که لوتر کینگ به قتل میرسه، یه معلمی میخواسته مرگش و کاری که لوتر کینگ برای مردم آمریکا کرده رو به دانش اموزای کلاس سوم توضیح بده و دنبال یه راه خوب میگشته.
روشی که انتخاب میکنه خیلی ساده با آزمایش بوده: بچه ها رو سر کلاس به دو گروه چشم آبی و چشم قهوه ای تقسیم میکنه و بهشون میگه که بچه های چشم قهوه ای ارشد هستن و از بچه های چشم آبی بهتر و باهوش ترن.
استراحت بچه ها رو از هم جدا میکنه، به قهوه ای ها زمان بیشتری برا استراحت میده و از آبی ها میخواد که یه جور گردنبند مخصوص بندازن که نشون دهنده ی کمتر بودنشون هست.
خروجی مرحله ی اول آزمایش: دو دستگی بین بچه ها ایجاد میشه و قهوه ای ها به بچه های شروری تبدیل میشن که دوستاشون رو مسخره میکنن و دوستی ها کلا کمرنگ میشه. تا حدی که حتی یکی از بچه ها از خود معلمه هم میپرسه که شما که چشم آبی هستی چه حقی داری معلم ما باشی؟!
مرحله ی دوم آزمایش روز بعد: به بچه ها میگه که اشتباه کرده و چشم قهوه ای ها درجه پایینی بودن! و چشم ابیا جیغ و هورا میکشن و زود گردنبند هاشون رو میدن چشم قهوه ای ها.
خروجی مرحله ی دوم آزمایش: چشم آبی ها این روز (حتی) در تحویل تمرین هم بهتر از روز قبل عمل میکنن.
خروجی کل کار:
چندین سال بعد بچه های این کلاس در یه برنامه تلویزیونی شرکت میکنن و میگن که چقدر چنین حرکتی کمکشون کرده که حتی بعد از چند دهه هم بتونن به راحتی مفهوم تبعیض رو بفهمن و در موقعیت های مختلف جلوی تبعیض قائل شدن رو بگیرن.
در آموزش سررشته ای ندارم، ولی به نظرم راه های آزمایشی/تجربی برای آموزش معمولا خروجی بهتری دارن. خیلی از این مفاهیم رو میشه با آزمایشهای ساده درک کرد.
پ. البته الان که فکر میکنم آزمایش خوبی برای سوال دوم و سوم ، پذیرش نظرات مخالف و نپذیرفتن هر چیزی بدون سند و مدرک؛ به ذهنم نمیرسه. کسی آزمایشی پیشنهاد داره؟
با توجه به اینکه بچه تو سنی هستن که خیلی خوب اتفاقات رو ثبت می کنن تو ذهنشون و باهاش ارتباط برقرار می کنن اگر می خواید حس نوع دوستی و احترام به عقاید رو در اون زنده نگه دارید: اولین الگو خودتون هستین و اینکه چطوردر مقابل عقاید و افرادی که مثل شما فکر نمی کنن رفتار می کنید. از کوره در میرید؟ تمسخر می کنید؟ استدلال می کنید؟ پرسش می کنید؟
#کتاب
یه کتاب “ژان ژاک رسو” داره در مورد تربیت به نام “امیل” . من از خوندنش درس های خوبی گرفتم. هر چند خود روسو در این زمینه موفقیتی کسب نکرد اما کتابش درس های عملی خوبی در ارتباط با تربیت کودک داره.
شاید ایدئولوژی محرک جنگهای زیادی بوده باشه ولی دلیل اصلی درصد کمی از جنگها بوده. دنیای آزاد کمتر از دنیای ایدئولوژیک مشکلات از این نظر ایجاد نکرده.
اگر اعتقادات راسخ در جامعه حذف بشن، در کنار خوبیهائی که داره یه سری معضلات جدی هم به بار میاره. برای مثال: پشتوانه اخلافی جامعه از بین میره.
شاید بد نباشه از خودمون بپرسیم که اخلاف و ذهنیت ما رو خانواده بیشتر ساخته یا جامعه؟ در دنیای امروز بیشتر از برهم کنش اجتماعی شخصیت شکل میگیره تا خانواده. به همین خاطر من فکر میکنم جواب سئوالاتی که دارید در وهله اول اینکه بهتر کودک در جامعه ای با همین ارزشها بزرگ بشه! وگرنه تربیت برخلاف واقعیتهای جامعه اثری نداره
البته پیش اومده واقعیت های مرسوم جامعه ها رو آدمایی تغییر دادن که براساس واقعیت های ثابت شده انسانی تو همون جامعه ای تربیت میشن که واقعیتاشو تغییر دادن.
مشکل اینجاست که در جامعه ای مثل جامعه ما آدمای تربیت نشده صاحب و مربی بچه هایی میشن که بی برنامه تربیتی خوب به دنیا میان. پس اکثر اون بچه ها هم اول مثل پدر و مادراشون میشن و بعد شکل جامعشون . مگر موارد نادر. پس باید قبل بچه دار شدن واقعا فکر کرد. هرچند اکثر آدما از خودشون و جامعشون راضین و این رضایت رو به نسل های بعدی هم منتقل میکنن.
چقدر خوبه که همه قبل از پدر و مادر شدن فکر کنن یعنی همه فکر میکنن ولی بسته به عمق فکریشون اقدام به تولید و بعد تربیت بچه میکنند. تو کشور ما به تبع کشورای دیگه البته با تاخیر مرسوم گروه های پژوهشی داریم که کار میکنن روی آموزش تفکر و فلسفه به کودکان و نوجوانان اینم سایتشون
(http://www.ihcs.ac.ir/Pages/Features/Home.aspx?wid=27)