لپتاپی که الان پاش نشستم و دارم باهاش این سوال رو طرح میکنم در نتیجه یه سری علوم مهندسی و سیستم سازی های خاصی تولید شده و بدون مشکل داره کار میکنه . پکیجی که الان اتاقم رو گرم کرده هم همینطوره ، در نتیجه انجام یه سری کار های مشخص علمی تولید شده .
حتی تو بحث مدیریت پروژه های نرم افزاری بزرگ هم دقیقا همین رو داریم . یه سری ابزار ، نرم افزار و متود های مدیریت و مهندسی نرم افزار هست که کمک میکنه حتی یه تیم 1000 نفری بدون مشکل بتونن روی یه پروژه واحد پیچیده ، با هم کار کنن . مهم نیست پروژه چی باشه یا کسایی که روش کار میکنن از چه قومی باشن . پروژه بدون مشکل پیش میره !
همیشه برام سوال بوده آیا حکومت کردن و مدیریت اقتصادی یه کشور هم اصول خاص و پترن هایی داره که اگر دقیق و سیستماتیک اجرا بشن کمتر شاهد فساد ، فقر ، جنگ و … باشیم ؟
اگه پاسخ مثبته چرا کشور ها دقیقا حکومت هاشون رو بر اساس این علوم پیش نمیبرن ؟
در مورد پروژههایی که مثال زدی به نظرم اهداف روشنتر و دقیقتر هستند. مثلا ما دقیقا میدانیم که به چه نرمافزاری میخواهیم برسیم و تنها به تخصص و صرف زمان و مدیریت منابع انسانی نیاز داریم.
اما مدیریت اقتصادی یک کشور خیلی پیچیدهتر است و فکر نمیکنم حتی در کشورهای پیشرفته الگوهای مشخصی برای اداره یک کشور وجود داشته باشد. مثلا ما دقیقا نمیتوانیم پیشبینی کنیم که چه اتفاقاتی در یک سال آینده رخ خواهند داد. فقط اطلاعات آماری داریم (که در مورد ایران شاید این را هم نداشته باشیم). در مورد رشد جمعیت، رشد اقتصادی، بیکاری، تعداد فارغالتحصیلان و … تنها اطلاعات آماری میتوانیم داشته باشیم.
البته کشورهای غربی هم مطمئنا از همین آمار برای هدفگذاری استفاده میکنند. در مورد ایران اگر نگاهی به برنامههای توسعهای بیاندازیم میبینیم که به چند دلیل ناموفق بودهایم:
این طرحها و برنامهها بسیار بلند پروازانه بودهاند.
نیروی متخصص که برای نیازهای خودمان تربیت شده باشند نداشتهایم.
مدیریتی که بر اساس آمارهای موجود هدفگذاری و برنامهریزی کند نداشتهایم.
در نگاهی خصوصی نه. الگو حرکت بر مبنای آزمون و خطاست. میریم تا جایی که به یه مشکل بخوریم بعد یه راه دیگه میریم تا به مشکل بخوریم و …
اما در نگاه عمومی چنین الگوهایی هستند چه در بحث اقتصاد ، روابط بینالملل یا سیاست ، که عموما تحت عنوان ایدئولوژی مطرح میشن. اینا چارچوبی هستند که براساس اون عمل میشه اما چون فعالیت و کنش انسانی پیچیده و تابع متغیرهای فراوانی است ، به نسبت ماده تحرک و جنب و جوش بیشتری وجود داره.
مثلا مدیریت اقتصاد به شیوه دولت رفاه ، بازار آزاد ، کمونیستی و زیرشاخهها ؛ مدیریت سیاست به روشهایی مثل دموکراسی نمایندگی ، دموکراسی مستقیم ، دیکتاتوری یک نفره (مونارشی) ، دیکتاتوری چندنفره (الیگارشی) ، پادشاهی مطلق ، پادشاهی مشروطه ، جمهوری تمام ریاستی ، جمهوری نیمه ریاستی ، جمهوری پارلمانی و …
در سطح روابط بینالملل مبتنی بر 3 دیدگاه لیبرالی ، بازدارندگی و برساختگرایی سیاستهای حکومتها در قبال هم معنا پیدا میکنه و تفسیر میشه و هر حزب و فرد سیاسی اکثرا در قالب یکی از این سه مورد عمل میکنه و …
اینا به عقیده بسیاری از متفکرین الگوهای مدیریتی و رفتاری هستند. مبتنی بر همین الگوها فعالیتها توجیه ، تفسیر و پیشبینی میشوند. به دقت ابزار علوم طبیعی و فنی نیستن ولی در بُعد انسانی کارآمدند ولیکن به یک نقطه ثابت نمیرسن که مثلا به یک نقشه عمل برسیم و همه برمبنای اون عمل کنند. یک سیر تکاملی وجود داره به همین دلیل الگوها متولد و منسوخ میشوند.
قسمتی از داستان رو بچهها گفتن. یه سری ایدههای کلی و البته قواعد مدیریتی داریم ولی نکته اینه سیستمهای انسانی پیچیدگی خاص خودشون رو دارن و البته شرایط و منابع کشورها با هم متفاوت هست.
بزارین براساس دیدگاه نظریه کنترل در مهندسی حرف بزنم. چیزی که شما دنبال هستین بیشتر شبیه به این مسئله هست که « اگر سیستم در دسترس باشه، آیا میتونیم با مطالعه و به شکل منظم اون رو به سمت رفتاری خاص ببریم؟»
داستان اینه که حتی در سیستمهای کاملا شناخته شده که همه چیز هم معلوم هست، کنترل لزوما امکان پذیر نیست. در مورد سیستمهای اجتماعی وضعیت از مهندسی هم بدتر هست: مشکل بنیادی اینه که فهم بنیادی از انسان و اجتماع که قابلیتی شبیه به سیستمهای مهندسی داشته باشه، وجود نداره.
مطالعه نتایج روشهای مختلف مدیریت میتونه تا حدودی به این ضعف کمک کنه. حداقل میتونیم از این طریق بفهمیم که چه کارهایی قطعا نباید انجام بشه تا مملکت از حالت تعادل خارج بشه. ولی مشکل اینجاست که میزان دادهها در این مورد بسیار کم هست، دادهها دقیق و قابل اعتماد نیستن و عموما به دلایل سیاسی در دسترس قرار نمیگیرن!
در نهایت اینکه، مدیریت سیاسی و اقتصادی چالش اساسی با اعتقادات داره. یعنی در اکثر وقتها شما برای تصحیح یک روش، باید با اعتقادات افرادی که اون رو انجام میدن هم رو در رو بشین. این پارادوکس به این دلیل مهمه که خود اعتقاد داشتن مجریان میتونه به موفقیت کمک کنه ولی همین اعتقاد مانع تصحیح میشه.
برای اینکه عمق پیچیدگی رو بهتر متوجه بشین، یک مثال میارم. فرض کنیم که در جامعه کلاسیکی زندگی میکنیم که هر کسی برای بقا با بقیه میجنگه و این به شکل اعتقادی جاافتاده که رسم زیستن همینه. بعد یه نفر میاد میگه که «بیاین با هم همکاری کنیم، تا همه بیشتر به دست بیاریم». به نظر شما اعتقاد این فرد مبنای کدوم سیستم معروف در دنیا هست؟ و البته اون سیستم در جامعه چه نتایجی به دنبال داشته؟