منظورم از گفتگوی بین رشتهای (interdisciplinary discourse)، این هست که مثلا یه فیزیکپیشه و یه مهندس کامپیوتر و یه جامعهشناس بتونن راجع به مسئلهای مثل «پیشبینی روزهای وارونگی هوا» گفتگو کنن.
به نظرتون چنین مدل گفتگوها و تبادل نظرهایی به درد میخوره؟ مثلا در مقایسه با وقتی که مهندسین کامپیوتر راجع به حوزهی تخصصی خودشون، مسئلههای کامپیوتر، به گفتگو میپردازن.
بله. به نظرم همه مسائلی که به “سیستم های انسانی” مربوط هستند لاجرم ذات و باطنی بین رشته ای دارند.
حتی اگر ظاهرشون این نباشه.
مثلا سوالی مثل اینکه چشم انداز کاربست پذیری یک زبان برنامه نویسی کامپیوتر چجوری است؟
این سوال بر خلاف ظاهرش که یک سوال در حوزه برنامه نویسی کامپیوتره کاملا یک پرسش بین رشته ای است.
موافقم که ماهیت مسئله ها چنین چیزی رو میطلبه. ولی مدل فکر کردن افراد با دیسیپلین های مختلف چی؟ چجوری چنین بحث هایی میتونن به جاهای خوبی برسن؟
دو مثال از حالت هایی که بحث ها میتونن به جاهای خوبی نرسن:
من فیزیک پیشه ممکنه روش های فکری و نگاه به یه مسئله توسط یه بیولوژیست رو اصلا نپسندم و قبول نداشته باشم (و متقابلا)! و همین باعث شه گفتگو به حاشیه کشیده بشه.
یا وقتی منِ نوعی با تربیت یه فیزیکپیشه میخوام به یه مسئلهی بیولوژی فکر کنم، چون با مجموعه واژههای این دیسیپلین آشنایی ندارم ممکنه در ابتدای بحث با یه بیولوژیست، حرفهام از جنس کامنت و یا سوال دانشجویی باشه و خودبهخود از گردونه گفتگوی تخصصی حذف شم (یا به دلیل کنار کشیدن خودم و یا صرف نظر شدن توسط دیگران).
پ.ن. هر دو مثال رو از تجربه های شخصی اوردم و خیلی دور از واقعیت نیست
اصلا رشته های علمی یعنی چه؟ از چه زمانی و چرا علوم از هم جدا شدند؟
چون از نظر اجداد نزدیک و نه دور ما! و بعضی از خود ما شاخه های دانش از هم جدا هستند!، از روزی که این موضوع باز شده به این فکر میکنم که آیا محصولی وجود داره که بدست انسان تمیز دهنده ساخته شده باشه و کاربردی باشه (+) و معماری اون فقط و فقط مبتنی بر یک رشته علمی باشه؟
بله در بحث میان رشته ای به نظرم رویهمرفته تنش و اصطکاک بیشتره به خاطر اختلاف در لترچرهایی که ما از دریچه شون به موضوع نگاه می کنیم.
ولی من فکر می کنم این تنش چیز خوب و پربرکت و ارزشمندی است اگر آگاهانه بهش نگاه و باهاش برخورد بشه.
وقتی یک آدم ناآشنا با یک لترچر سعی می کنه در مورد گزاره هایی که با اون لترچر تولید شدند نظر بده یک آشنایی زدایی ای اتفاق می افته برای طرف آشنا و مسلط، که به نظرم براش خوبه و کمک می کنه که دانشش تازه بشه.
تجربه شخصی من این بوده که لکچر دادن برای همکارهای متخصص یا دانشجویان دکتری همرشته یکجور بینش و دیدگاه ایجاد می کنه برات و توضیح دادن موضوع به کسی که الفبای مسئله رو نمی دونه (ولی در عین حال بواسطه تخصص در یک رشته دیگه شناخت شناسی علمی و فلسفه علم رو می فهمه) یکجور بینش دیگه ای ایجاد می کنه که هر دو شون بسیار ارزشمند هستند.
قرار گرفتن در موضع اون آدم تازه کار هم باحالی های خودش رو دارهف به غیر از تجربه طراوت ناشی از تازگی؛ تمرین اینکه سعی کنی از زاویه یک لترچر تازه (که البته مبتنی بر شناخت شناسی علمی است) دنیا رو نگاه کنی خیلی تمرین مفید و البته نشاط آوری است.
به شرط اینکه از خامدستی و اشتباه کردن نترسی. بگذار یک قدم جلوتر برم و بگم حتی از اینکه ابله به نظر برسی نترسی. چون به طور طبیعی وقتی سعی می کنی از یک زاویه خیلی تازه و نامانوس مسئله رو ببینی و تحلیل کنی ممکنه اشتباهات خیلی ساده و بچگانه پیش بیاد.
این مکالمه ها شاید خیلی روان و راحت پیش نرن و یکجاهایی ش حتی تنش هایی پیش بیاد؛ اگر طرفین بتونن موضوع رو شخصی نکنند و ازش بگذرند به نظرم میوه شیرینی داره.
ولی خوب طبیعتا مثل هر گفتگو و بحث دیگری طرفین اگه نتونند پروداکتیو نگهش دارند بهتره تمومش کنی.
یه چیزی که در مورد #خلاقیت متوجه شدم اینه که خلاقیت زاده یه ذهنی هست که از موضوعات مختلف اطلاعاتی داره و با بر زدنشون و کنار هم گذاشتنشون چیزهای جدیدی خلق میکنه
فکر میکنم بین رشته ای کار کردن این مزیت رو داشته باشه. چندتا ذهن از زاویه دید مختلف به قضیه نگاه میکنند.
#مثال: من یه دوست کامپیوتری دارم که الان میخواد روی مغز مطالعه کنه. و کلی دیتای زیستی نیاز داشت که با خوندنشون کمی گیج شده بود. کنار دستش یه زیست شناس گذاشتن و الان دوتاشون خوب دارن با هم پیش میرن و ایده های جدیدی هم پیشنهاد دادن.
از سال ۱۲۳۱ در دانشگاه پاریس ۴ دانشکده وجود داشته: الهیات، پزشکی، هنر و حقوق. منبع: صفحه ویکیپدیا از دیسیپلین.
چرا رشته های علمی از هم جدا شدن؟ فکر کنم دستهبندی معمولا سادهترین راه برای کم کردن هزینههای ذهنی و عملیاتی هست.
همون طور که گفتین ساخت محصول مبتنی بر یک رشته علمی یا یه تخصص نیست. ولی حتی در شرکتها هم واحدهای مختلف از هم جدا میشن و مثلا گروه فنی از گروه دیزاین جداس و اینها از گروه مالی جدا و … . و این البته خیلی هم طبیعی و درست هست.
دارم به اون نقاط تماس و تعامل مناسب برای ذهنهای تربیت شده با مدل متفاوت از هم فکر میکنم. و البته به این که مثلا اگه موقع طراحی اتوبانهای تهران، یه تیم جامعهشناسی هم حضور میداشتن، چه اتفاقی میفتاد؟ حدسم اینه که جامعهشناسها در زمان کوتاهی از گروه خارج و یا طرد میشدن و این حدس رو خیلی نمیپسندم.
به نظرم یک بخش مهم (و نه همه) سرنوشت جامعه شناس ها در تیم طراحی اتوبان وابسته به اینه که چقدر و چطور بتونن در تعریف تابع “منفعت خالص تاسیس اتوبان” مشارکت کنند.
مثلا اگه بتونن نشون بدن که تاسیس اتوبان فقط وضعیت سفرهای شهری موجود رو تغییر نمی ده بلکه تعداد سفرها رو هم می تونه تغییر بده (بدلایل اجتماعی) یا مثلا بتونن نشون بدن تاسیس اتوبان از طریق اثرگذاری بر بافت شهری الگوی قیمتگذاری زمینهای اطراف اتوبان رو تغییر می ده(یعنی در واقع نشون بدن که تاسیس اتوبان فقط باعث ضرب شدن قیمت زمینهای حاشیه در یک ضریب نمی شه بلکه بافت منطقه و به تبع اون کاربری زمین ها و یا مشتریانش و به تبع اون الگوی قیمتگذاری تغییر می کنه) یا چیزهایی شبیه به این، با فرض اینکه مدیریت تیم طراح اتوبان به منفعت خالص ناشی از طراحی اتوبان حساسه، حتما جای خودشون رو در تیم طراحی محکم می کنند.
به نظرم نکته مهم بحث توی همین دیدگاه هست. به طور تاریخی برعکس این داستان اتفاق افتاده و به دلایلی شاخه های مختلف علم از هم جدا شدن. این جدائی هرچند باعث کمتر شدن زمان یادگیری و تسریع رشد علمی شده، ولی ارتباط بین رشته ها رو سختتر کرده و نیاز به مبدلهای بین رشته ای رو وارد کرده.
بحث بین رشته ای وقتی مفید هست که زبان مشترکی وجود داشته باشه و مشارکت کننده ها به این زبان تسلط داشته باشن. این زبان مشترک قاعدتا وجود داره ولی لزوما آدمهای یه شاخه خاص به این زبان تسلط ندارن، چون ممکنه موثرترین زبان برای رشد در شاخه خاص نباشه. بدون این زبان مشترک، بحث بین رشته ای بیشتر تبادل یه سری سوء تفاهمها میشه تا اطلاعات درست.
شاید یه راه خوب که معمولا توی محیطهای علمی معتبر استفاده میشه، وجود آدمهای مسلط به این زبان برای پیش بردن مباحث در جمعی از متخصصین رشته های مختلف باشه. معمولا این آدمها در رشته خاصی تخصص کامل ندارن ولی توانائی تسهیل ارتباط بین رشته ها رو دارن.
کمترین فایده تبادل ایده ها آزموده شده در یک رشته و کاربرد در رشته های دیگه هست. این معمولترین هدف در جوامع علمی به حساب میاد. ولی در مورد مثال خاص، جامع نگری در یه طرح میتونه هدف باشه. مثال مرتبط در مورد پروژه های مسکن مهر هست که هیچ دیدگاه جامعه شناسی برای اون به کار نرفته بود. بحثهای ساده جامعه شناسی میتونست نشون بده که تجمیع آدمهای طبقه متوسط به پائین چه معضلات روانی و تنشهای اجتماعی شدیدی میتونه به دنبال داشته باشه.
با متخصصی در حوزهی «طراحی خدمات» صحبت میکردیم، میگفتن که طراحی خدمات اصلا وظیفهش همین هست که تعاملها رو تسهیل کنه. گاهی تعامل در سطح انسان-چیز رخ میده و گاهی هم تعامل در سطح انسان-انسان هست. فکر میکنم @salehamini میتونن در این زمینه توضیح بهتری بدن: «آیا یه متخصص طراح خدمات میتونه تسهیلگرِ تعاملهای بین رشته ای بین متخصصهای حوزههای مختلف باشه؟» چه طوری؟
من هم مثل بقیه دوستان کاملا موافق گفتگوهای بین رشته ای هستم، به نظرم جهت های تازه ای به مدل فکر کردن آدم ها می ده. اما:
نکته اش دقیقا رسیدن به چنین بلوغ فکری است.
به این معنی که، همه گفتگو کننده ها یه حداقل تعریفی از گفتگوی بین رشته ای و کلا موضوعات بین رشته ای و هدف اونها، بدونند، و با این تفکر شروع کنند که قراره دانش هاشون رو در کنار هم بذارن تا یک موضوع پخته بشه. و به هیچ وجه اشکالی نداره که مثلا دانش بیولوژیست ها در مورد فیزیک نزدیک به صفره، یا برعکس.
در ابتدا، هرکس شاید فقط در تخصص خودش بتونه نظر بده، اما نقطه شروع تعامل می تونه از ندانستن ها شروع بشه.
بنا به تجربه من هم، این بحث ها اولش خیلی سخت و کند پیش می رن، و فکر می کنم این خصوصیت بحث های بین رشته ای باشه. اما مسئله اینه که لازم هستند برای دانش امروز بشر، و بالاخره باید این استخوان رو ترکاند و رابطه روبرقرار کرد. کاری که می شه کرد اینه که به ابداع روش های مختلف برای بهتر کردن این رابطه فکر کرد.
من دانش چندانی نه در مورد ساختمان سازی و نه در مورد جامعه شناسی دارم. اما ذهنیتم اینه که مدیر پروژه ساختمانی، که مثلا از دانشکده عمران زیرشاخه مدیریت پروژه یا مدیریت سیستم و بهره وری رو خونده و متخصص شده و بعد از اون این مسئولیت رو بر عهده گرفته، “باید” چنین دانش حداقل جامعه شناسی رو داشته باشه، یا اینکه در تیمش چندین متخصص داشته باشه و نتایج گفتگوهای بین رشته ای در طرح نهایی پروژه موجود باشه.
فکر می کنم این بحث توی یک سطح دیگه داره اتفاق می افته. احتمالا یک سری مسائل کاملا امتحان خودشون رو در دنیای علم پس دادند و بشر در اون ها پیشرفت زیادی کرده. مثل بیوفیزیک در بسیاری از مسئله ها، که ارتباط و تعامل بین این دو علم درش بخوبی اتفاق می افته. اینکه اون علم بکار برده نشه خطاست و نشانه نبودن سواد کافی یا غایب بودن استانداردهای موجود (همین الان در دنیا) در پروژه است. و آزمون و خطا از صفر اشتباهه.
اما در یه سری مسائل هنوز گفتگوهای بین رشته ای به اندازه کافی پخته نشده اند و در سطوح پایین تری قرار دارند. می تونیم این دو رو هم از هم تفکیک کنیم.
بیشتر منظورم اینه. یعنی اینکه در خیلی از موارد خود فرد متخصص در یک رشته، سواد کافی در اون رشته رو هم نداره و این در گفتگو مشکلات بیشتری ایجاد می کنه چون تیم باید بتونه به اون متخصص اعتماد کنه و قطعا گرد هم آوردن چنین تیمی از رشته های مختلف به هدف ده برابر شدن کار و انرژی (آزمایش درستی اطلاعات اون فرد در هر موضوعی) نیست.
فکر میکنم چنین بحثهایی تاثیر مثبتی داشته باشه و حدسم اینکه در جهان پیش رو بحثهای میان رشتهای اهمیت بیشتری پیدا کنه. به هرحال بحث در مورد روزهای وارونگی هوا از 3 دیدگاه مختلف میتونه خیلی مفیدتر باشه تا به صورت تک علتی و تقلیلی مورد بحث قرار بگیره.
حتی حدس میزنم افراد دو رشتهای احتمالا موفقتر از افراد تک رشتهای باشند. مثلا ترکیب مهندسی با mba ، بازاریابی و جامعهشناسی ، مدیریت و روانشناسی ، زیستشناسی و تاریخ ، فیزیک و فلسفه و …