امروزه گفته میشه برخی علوم بیفایده هستند. در بازارکار متقاضی ندارند و یا به عبارتی مورد نیاز بازار نیستند در نتیجه سرمایهگذاری در این علوم بیفایده است و سودآوری ندارند.
این سوال برای من از مطالعه این متن شروع شد آیا فلسفه باید حذف شود چون سودمند نیست؟. گویا دانشگاهی در بریتانیا تصمیم گرفته دپارتمان فلسفه خود را منحل و جذب دانشجو در این رشته را متوقف کنه چون سودآوری ندارد.
امروزه جملات متعددی در خصوص علومی دیگه به همین معنا وجود داره. که نک پیکان بیشتر این انتقادات از علوم انسانی است. جملاتی مانند:
فلسفه مُرده است. فیزیک جایگزین شایسته فلسفه است و زمان پایان دادن به فلسفه فرارسیده (که برخی فیزیکدانان نیز چنین نگرشی دارند با این دلیل که فیزیک جواب سوالات ما پیرامون طبیعت را میدهد.)
به همین شکل گفته میشود جامعهشناسی مُرده و علمی بیخاصیت است.
اقتصاد برای ادامه حیات باید فقط به روش علمی پوزیتیویستی متصل شود (مانند روشهای فیزیک ، ریاضی و …)
آمار و روانشناسی ، سیاست و تاریخ و … هم جز علومی هستند که بیفایده و غیرسودآور هستند و در صنعت و تکنولوژی نقش مستقیمی ندارند.
به طور کلی آیا علم بیفایده داریم؟
آیا برخی علوم در دوران ما بیفایده هستند و باید کنار گذاشته شوند؟ کدام علوم به پایان رسیدند؟
اطلاعات مفیدی بود. ولی من بیشتر فکر میکنم که انتقاد به خود علوم نیست، به روشهای علمیه. علوم انسانی اصراری زیاد به حفظ روشهای سنتی داشتن، روشهایی که براساس داده نیستن و بیشتر به سمت اخلاق متمایلن تا علم. به همین خاطر در دنیای امروز که توانایی عظیمی در کسب و تحلیل دادههای متنوع به دست اومده، خود به خود کنار میرن. ولی موافق این نیستم که به طور کامل حذف میشن، در واقع به تناسب همین روشهای علمی، رشتههای مدرنتری وارد کار شدن.
مثال ملموس، جامعهشناسی هست. امروزه روشهای مختلف شناختی و تحلیل دادهها برای بررسی جنبههای مختلف اجتماعی به کار برده میشه، از سیاستهای اقتصادی، فرهنگی تا روشهای موثر بر کاهش نابهنجاریها. خودِ جامعهشناسی سنتی در حوزههای مختلف ادغام شده و دقیقتر شده. به همین خاطر شاید وقت اون رسیده که بخش بزرگی از جامعهشناسی قدیمی (دقیقا مثل روانشناسی در مقابل علوم اعصاب) به کلکسیون سپرده بشه.
معمول بر اینه که «فایده» به شکل «توان جذب حمایت مالی برای علم» در نظر گرفته بشه. این در همه دوران بوده و به ندرت کار علم وسیعی بدون این جذب حمایت مالی از سمت قدرتمندان پیش رفته. این توان جذب، بستگی به قابلیت ایجاد ویژن (vision) توسط علم داره. مثلا علوم مهندسی و علومی که با تحلیل داده کار میکنن، توان ایجاد ویژن کوتاهمدت و پرسود رو دارن، بنابراین امکان بقای بیشتری دارن. بعد از اون، علومی با ویژن میانمدت مثل فیزیک و بیولوژی هستن. در این زمان خاص، به نظرم شانسی برای علوم با ویژن بلندمدت وجود نداره. این رو الزاما یک گذار کامل نمیبینم و احتمال داره که در دهههای بعد، چرخش متفاوتی ایجاد بشه.
نکات مهمی مطرح کردید.
به نظرم دوران حال بیش از هر زمان دیگری نهاد بازار بااهمیت شده به طوری که تصمیمگیر نهایی عرضه و تقاضاست به همین دلیل برای فلسفه اصولا جایگاهی وجود ندارد زیرا نه بیزینسی است نه کمی به عرضه و تقاضا ، فروش و بازاریابی میکند.
در بین علوم و گرایشهای دیگر هم چنین حالتی وجود داره. مثلا گفته میشه در بین گرایشهای فیزیک اقبال بازار به گرایش کیهانشناسی اندکه و فیزیکدانانی که به صنعت نزدیکترند موفقیت بهتری دارند زیرا نیازی به سرمایهگذاری برای شناخت کهکشانها و سیاراتی که میلیونها سال نوری با ما فاصله دارند وجود نداره. حتی معدنکاری در سایر سیارات هم فعلا انگیزه قوی برای جذب مالی نداشته باشه.
یا در زیست شناسی گرایشهای نزدیک به پزشکی و داروسازی مقبولترند تا فردی که بخواهد به بررسی فرگشتی طبیعت ، دیرینه شناسی یا زیست جانوری بپردازه. چرا که سرمایهگذاری در این علوم سودآوری مالی خاصی نداره. یا مثلا رشته تاریخ بلکل کنار خواهد رفت و تنها نیاز به آن معلمی در مدارس خواهد بود. انگیزهای برای سرمایهگذاری در بررسی تاریخ وجود نداره. سودی در یافتن علل و چرایی انقلاب فرانسه نیست یا هر رویدادتاریخی دیگری.
البته باز هم هستند کسانی که در تحقیقات علمی سرمایهگذاری میکنند و یک اقلیتی وجود داره که برخی علوم رو سرپا نگه داشته و تنها انگیزه اساسی اونها به نظرم میل به دانستن است. تکمیل کردن زنجیره داروین ، شناخت بیشتر در فضا ، تحلیل چرایی رویدادهای تاریخی و … باعث میشه این علوم باقی بمانند چون که برخی ویژن پرسود ندارند نه در کوتاه مدت و نه در بلندمدت. و برخی ویژن بسیار طولانی دارند (مثلا امید داشتن به اینکه روزی بتوان صنعت معدنکاری و استخراج منابع رو در سایر کرات داشته باشیم)
درسته. برخی متفکران تاریخ خودشان بنیه مالی قوی داشتند یا توانستند سرمایه تحقیقات خودشون رو از نزدیکان فراهم کنند. مثل نیوتون یا داروین.
برخی هم در فقر و انزوا مُردند مثل اسپینوزا یا روسو اما چون توان جذب برای افراد خاصی داشتند ، تاثیرگذار شدند. چه اون تحول فکری که اسپینوزا در فلسفه غرب گذاشت چه اندیشه روسو که شاگردانش در جریان انقلاب فرانسه محقق کردند.
نکاتی مهمی هستند به نظرم. البته بازم میشه سوال کرد علمی وجود دارد که توان جذب نداشته باشه؟ ویژن نداشته باشه؟! مثلا چه طرحی میتوان برای تحقیقات دیرینهشناسی یا فرگشتی داشت که سودآوری اون رو نشون بده. (حتی نشان دادن اینکه تحقیقی میتونه سود شناختی داشته باشه بازم به نظرم میتونه موفق باشه)
به عنوان مثال جامعهشناسی با ارائه تحلیلهای دقیقتر پیرامون یک رویداد یا جامعه میتونه اهمیت خودش رو برای طیفهای مختلف اجتماعی نشان بده. از یک دولت گرفته تا یک شرکت تجارتی. یا فلسفه نیز ، یا تاریخ ، جغرافیا ، زمینشناسی ، کیهانشناسی ، دیرینهشناسی و …
نظر شخصی من به این سوال که آیا علوم بیفایده داریم منفی است. همونطور که گفتید مثلا میتوانند تغییر در روشهای علمی و روشهای تحقیقی داشته باشند. کارامدترکردن و روزآمدشدن. البته ممکنه این اتفاق هم رخ نده و اصولا همه چیز ذیل عرضه و تقاضایِ حداکثر میان مدت تعریف بشه. اینجوری مثلا باستانشناسی دیگه جالب نیست.
من به بیهوده بودن برخی علوم باور ندارم و نظر شخصی خودم رو میگم.
یک دلیل بیان شدن بیهودگی برخی علوم تمایز قائل نشدن بین علم و تکنولوژی است. این دو مرزی جدا دارند و علم محیط بر تکنولوژی است. هدف علم آگاهی دادن و شناختن و رفع ابهامات و سوالات ما انسانهاست. تکنولوژی حرفه ساخت ابزار برای بهتر زیستن است. که بسیاری از این ابزارآلات ، در ابتدا ، از همان شناخت شکل میگیره. تکنولوژی ساخت خودرو ، تجمیع آگاهیهای متنوع و مختلفی است که ما از عالم طبیعت دریافت کردیم. گام به گام دانستههای مختلف خود را ترکیب کردیم و ترکیب شدن آن رام شدن اسب تا فضاپیما شد. تکامل ابزار حرکت به واسطه شناخت بیشتر و بیشتر.
امروزه توهم «تکنولوژی کافی است» بیشتر شده و اینکه فن ابزارسازی برای ما کافیست و خصوصا بر طبل بیهودگی علوم انسانی میکوبند که به خاطر توهم برتر پنداشتن ابزارِ بدون شناخت است. چرا میگم توهم ، چون همین عقیده اواخر قرن نوزدهم میلادی فراگیر شد و بشریت برای قرن بهشت _ قرن بیستم _ آماده میشد اما نتیجه چه شد و ابزارالات آیا بهشت را ساختند؟ میلیونها نفر در فاصلهای اندک و در دو جنگ کشته شدند. میلیونها نفر تحت ساختارهای اجتماعی خشن مُردند و جهان درگیر تنشهای جدی شد و نهایتا با بحران زیست محیطی به قرن بعد رسید. اهمیت شناختن طبیعت و جامعه انسانی کافی قلمداد شد و بشریت منتظر بهشت درگیر جهنمی سوزان شد.
یک مورد رو گفتم که به علت تمایز قائل نشدن بوده. یک مورد دیگر انتقاد به برخی علوم (حالا علوم انسانی بیشتر) علمی نبودن و نداشتن متدهای علمی (ساینس) است.
یک موردش فلسفه است در حالی که فلسفه نمیتواند بمیرد مگر آنکه تمامی علوم بمیرند. فلسفه زیربنای علوم مدرن است و برای قرنها چارچوب علمی منسجم و دقیقی در فلسفه پرورش یافته که امروزه هم کاربرد داره و در روح و بطن علوم منفک شده از فلسفه _ از ریاضیات و زیست و فیزیک تا جامعهشناسی و روانشناسی و علم سیاست و … _ وجود داره. باقی ماندن فلسفه به علت اهمیت باقی ماندن این چارچوب و روش علمی است. به همین دلیل در آثار بسیاری از دانشمندان روح یک تفکر فلسفی کاملا مشهوده.
جامعهشناسی هم مبتنی بر روشهای فلسفه علم است و هدف آن شناخت الگوهای ثابت تکرارشونده اجتماعی است. البته تفاوتهایی نیز داره به مانند تفاوت انسان و آب. واقعیت مورد مطالعه در جامعهشناسی پویاست و میتواند واکنش غیرمنظره داشته باشد ولی آب نمیتواند در 50 درجه جوش بیاد. به همین علت به تامل و تفکر و گاهی تخیل دقیقی برای یافتن پیوندها و روابط وجود داره. یا انتقاداتی مانند پراکنده بودن نظریات و نداشتن مقدمات ثابت اولیه و … که هرکدام دلیلی مشخص دارد که بحث طولانی میشه ولیکن باعث خروج این دانش از حیطه علم نمیشود.
یا مثلا در تاریخ ما هرکتابی و هرگفتار را قبول نمیکنیم. چارچوبی وجود دارد که با کمک آن منابع تاریخی رو شناسایی میکنند و دقت و صحت و علمی بودن آن را میسنجند. یا علم اقتصاد ، روانشناسی و … که ابزارهای تحقیق علمی را دارند و میتوانند استفاده کنند ، مثل فیزیک یا زیست.