همۀ ما با مجموعه داستانهایی بزرگ شدیم، که قهرمان داستان توی برههای زندگیاش به یکباره متحول میشه و یک مسیر جدید رو در پیش میگیره، گاهاً این شخصیتها اسطورهسازی میشه و سعی میکنن به عنوان الگو ارائهشون بدن، من به حسب تجربۀ شخصی، کسی رو ندیدم که تغییر محسوسی توی زندگیاش داشته باشه، به عنوان نمونه دوستی تنبلیاش رو کنار گذاشت، تلاش در زمینۀ درسی و اجتماعی رو شروع کرد و به موفقیتهای نسبی هم رسید، همه به عنوان یک تحول ازش نام میبرند، در صورتی که من میدونم که این شخص به طور محسوسی توی یک چرخۀ تنبلی-تلاش قرار داشت که برای بقیه آشکار نبود، البته خُب زندگی همۀ ما توی همین چرخههاست، زندگی پستی و بلندی داره، امّا باز تحول به عینه برای من نامفهومه، امّا خیلیها بهش باور دارند، خیلیها همهاش منتظر معجزهاند که بهیکباره مولوی یا ناصرخسرو بشن، چیزی که بین خیلی از دوستام شاهدش هستم!
فکر با تجربههامون بتونیم نتیجه بگیریم که تغییر و تحول همیشه به کندی اتفاق میافته، و همین اولین قدم برای تغییر و درک واقعیته.
ما آدما از کودکی برنامه ریزی شدیم . مثلا شاید به کسی از کودکی تنبل گفته شده ،با این تفکر بزرگ شده و اینطور برنامه ریزی شده "من ضعیفم و کاری ازم برنمیاد "
ما باید نقاط ضعف مون رو شناسایی کنیم و خودمون رو دوباره برنامه ریزی کنیم ؛اونطور که دلمون میخواد
در قالب جملاتی بنویسیم دوس داریم چ آدمی باشیم .اون جملات رو بلند بخوانیم و صدامونو ضبط کنیم و هر روز تکرار کنیم تا هدفمون و خود خودمونو یادمون باشه
اینجا آغاز تحول است
طرح موضوع برام جالب بود، چون این منتظر معجزه بودن رو بارها در جاهای مختلف دیدم و حتی همراهش بودم! چه در تیم والیبال و به عنوان یه بازیکن، که همه چی به عهده ی خود بازیکن ها بود (همه انتظارمون روی واژه های «خدا کنه» بود ، در حدی که یه جایی مربی مون با همه ی اعتقادات مذهبی شون ممنوع کردن پیوسته منتظر خدا بودن رو)؛ چه در اتفاقات مهم تری مثل انتخاب روند یه دانشکده و … .
با این گزاره موافقم؛ فقط تجربه ی خیلی خاصی از تغییر یا تحول در زندگی شخصی به یاد نمیارم. که این خودش به دلیل کندیِ روند تحول های شخصی هست. با این حال تجربه ی کوچکی از یه تغییر شخصی الان در ذهنم هست که امیدوارم مفید باشه:
تجربه
تا دانش آموز بودم و در خونه ی پدری، خیلی به انتخابای خودم احترام نمیذاشتم و مخالفتم رو از چیزهای مختلفی که ازارم میداد بروز نمیدادم. این رو سال سوم دبیرستان متوجه شدم و همون موقع هم تلاش هایی برا تغییرش کردم. ولی چندان ساده نبود، به هر حال هم خودم و هم اطرافیانم عادت کرده بودیم که من منتخب باشم .
مثلا وقتی انتخاب من این بود که بشینم یه سریال نگاه کنم در حالی که انتخاب مادرم این بود که من درس بخونم، نهایت کاری که ازم برمیومد این بود که مخالفتم رو بگم و بشینم سر درسم. یا وقتی انتخاب من این بود که پیام نور شرکت نکنم و انتخاب خانواده م چیز دیگه، هیچ کاری ازم برنیومد.
دو مورد بود اینجا که درش تحول شخصی لازم داشتم: ۱- انتخاب کردن ۲- بروز مناسب این انتخاب؛
بعد از دانشجو شدن و با تغییر محیط، این کار برام راحت تر شد، و به مرور و با گذشت حدود یه دهه تازه تونستم ارزش های در اولویتم رو بشناسم و انتخاب کردن و بروزش رو به شکلی که میخواستم یاد بگیرم. پیشتر تجربه ش رو در پاسخ به این پرسش ثبت کردم: اگر تو راهی که داری میری بفهمی دلت راضی نیست دور میزنی؟ - #2 توسط lolmol
مسیر این تغییر کوچک، از حالت منتخب به حالت انتخاب کننده، حداقل یه دهه طول کشید و باقی محاسبات اینکه ایا معجزه ای رخ داده و یا ایا میشه اسمش رو اصلا گذاشت تحول ناگهانی، به عهده ی خواننده.
بعضی رفتارها در ذات آدمیست.
توقع تغییر نباید داشته باشیم.
مث برخی از تفکرات.
اما تحول شخصیت امکان پذیره. به شرطی که خود فرد هم دخیل باشه.
تحول هم میتوونه مثبت باشه و هم منفی.
ما میدونیم که مولانا همان مولانایی نبود که امروزه می شناسیم،کودکی او هم عصر عطار بود و همچنین پدر و مادرش نیز دخیل بودند.
جی.کی.رولینگ چقدر فقیر بود که با الهام از فامیلی همسایه اش،به نام پارتر بوده که نویسنده ی بزرگی شد.
بازم میگم تحول شخصیت مهمه اما بستگی به شرایط و موقعیت مادی و معنوی داره
@moalem حق با شماست، خیلی مهمه که نسلی که این مسائل رو باور نداره، یا حداقل نتونسته مشکلاتات رو برطرف کنه، قراره نسل بعد رو تربیت کنه. خاطرات روزانه هم واقعاً برای تغییر خیلی خوبه.
@farhadiansara35؛ کسی که به ذاتگرایی اعتقاد نداشته باشه چی؟ من در این باره اطلاعات زیادی ندارم امّا فکر میکنم بیشتر رفتارهای ما اکتسابیه تا ذاتی.
:)) عذرخواهی میکنم. اوّل این سؤال رو مطرح کردم که تحول شخصیتی امکانپذیره؟ تا به حال شخصی رو دیدید که بهطور کلی تغییر کنه؟ من یهتصوری از «تحول» و «تغییر» دارم که البته شاید غلط باشه، در ادامه سعی کردم که تعریفام رو از این کلمات برسونم، که احتمالاً در این باره ناتوان بودم بعدتر از اسطورهسازیها صحبت کردم و تلقی خودم از داستانها رو گفتم، به نظرم ما اکثراً از چیزهایی که نداریم، داستان و اسطوره میسازیم. بعد به این نکته اشاره کردم که اکثر ماجراهایی که دربارۀ تحول میفهمیم از یهشخص ناآگاه از ماجراست، یهنمونه مطرح کردم که شخص دور از ماجرا به عنوان تحول ازش تعبیر میکرد، ولی منی که در بطن ماجرا بودم، تحولی ندیده بودم. از دوستان خواستم داستانهای اطرافیانشون رو بگن. بعد از چرخۀ رفتارها صحبت کردم، دوگانگی ارزشهایی که همۀ ما باهاش دستبهگریبانیم. بعد از انتظار معجزه صحبت کردم، تحول برای من چیزی شبیه به معجزهست، حداقل در تعریفی که خودم ازش دارم، در ادامه گفتم که بهنظر تغییر همیشه بطئی و کند اتفاق میافته و اگر کسی قراره تغییر کنه، باید آهسته و پیوسته بره، هدفم بیشتر کسب تجربه جهت نصیحت اطرافیانم بود، ماها عادت کردیم که همهچیز رو سریع به دست بیاریم، میخواهیم یهشبه پولدار شویم و هزاران مثال دیگه. این مسئله میتونه ادامۀ مبحثی مثل «میخوام ولی نمیشه» باشه.
چیزی که تجربه کردم از تغییر یکباره در شخصیت کسی اغلب منفی بوده کسایی بودن که خیلی به نظر افراد معقولی می آمدن ولی به یکباره در رفتار و منششون تغییر دادن و تبدیل به افرادی شدن که کسی( حداقل افراد معقول اطرافشون) دیگه قبولشون نداشت تا جایی که منزوی شدن.
در مورد تغییرات مثبت هیچ تجربه ای ندارم که کسی به یکباره تغییری رو تجربه کرده باشه برای و یک مثال که از پولدارشدن گفته شد کسی که از قبل پولدار بوده رو می شناسم که جایزه بزرگی برده ولی فقیری رو نمی شناسم که چنین تجربه ای داشته باشه.
شخصیت خیلی دیر تغییر میکنه ولی اگر چیزی تبدیل به ایمان بشه می تونه شخصیت رو تغییر بده و تا روزی که به اون چیز ایمان دارین اون تغییر هم ثابت هست.
یه جورایی می تونم بگم تغییر مثبت مثل ساختن ساختمان هست که بسته به اندازش مدت طولانی طول می کشه تا ساخته بشه ( مثلن چند سال) ولی در مدت کوتاهی میتونی نابود کنید ( چند دقیقه!)
اینکه شخصیت چیه رو دقیق نمی دونم،
اما اگه افکار و گفتار و رفتار یه آدم ( که معمولا به صورت عادتاش درمیاد ) رو در مجموع ملاک شخصیت اون بدونیم، همش قابل تغییره اما نه ناگهانی.
من به بیداری (که گمان میکنم یکی از معانی کلمه تنبیه باشه) اعتقاد دارم، اما اونم زمینه میخواد و دلیل.
اصطلاح سر به سنگ خوردن رو شنیدید، واقعا بعضی اتفاقات مثل از دست دادن ها یا بدست آوردن ها، که شوک وارد کنه به روال عادی ، باعث میشه که شخص به خودش بیاد و به تغییر فکر کنه و به قول سهراب دچار بشه، حالا اما تغییر رفتار و عادات طول میکشه.
بشنوید ای دوستان این داستان…خودحقیقت شرح حال ماست آن . تمام حکایتها و داستانهایی که شنیده اید برای آنست که در شما تحول ایجاد شود .بله تحول امکان پذیر است و نشانه های آن پنهان است و باید در حوادث و اتفاقات موشکافی و دقت کرد تا برملا شود وبر تقویت آن همت گماشت البته باید سعادت درکش را داشته باشیم که تا قدمی برنداریم سعادتش نصیبمان نمی شود بقول حضرت حافظ .طفیل هستی عشقند آدمی و پری…ارادتی بنما تا سعادتی ببری
اره ،چرا امکانپذیر نباشه، با تغییر فکر میشه کل زندگی رو تغییر داد، جملات تلقینی همونطور که دوستمون گفتن کمک خیلی زیادی میکنه، الان خیلی از اساتید تکنولوژی فکر هستن که با کمک همین جملات تلقینی،دنیای خودشون رو تغییر دادند و به همه نیز اطلاعات خودشون رو آموزش میدن