اگر معروف ترین و محبوب ترین انسان این جهان مادی هم باشید، اگر بی شمار دوست خوشتر از جان داشته باشید، اگر در فراقید یا وصال، باز باید تنهایی را یاد بگیرید و از درک و لمسش مالامال هر حس لذت بخشی بشوید.
راستش تنهایی برای مثل من یه فنجون قهوه ی تلخ بی نظیره. تنهایی میتونه سخت باشه مثل بیدار شدن از خواب دم صبح، اما وقتی چشمات رو باز کردی و جور دیگه ای بهش نگاه کردی و طلوع خورشید رو نظاره گر بودی، به تمام اون سختی چند ثانیه می ارزه.
تنهایی جنبه های دیگه ای هم داره، مثل یه شربت خنک آلبالو وسط ظهرهای کشدار تابستونه فقط کافیه یاد بگیریش. گاهی اوقانه مثل خونی هست که آرامش رو به جونت میریزه؛ تو به بودنش نیاز داری تا به آرامش برسی.
پس ما نیاز داریم تنهایی رو یاد بگیریم تا بتونیم طناب های پوسیده وابستگی به ادمهای پوچ زندگیمون رو از تن و روحمون آزاد کنیم؛ تا مثل یه تیکه ابر سبک، معلق و رها بشیم.
وقتی تنهایی رو یاد گرفتید؛ دیگه برای پر کردن اوقاتتون به هیچ رابطه و هیچ کسی چنگ نمیزنید، انتخاباتون گزینشی میشه و اینجا کیفیت میاد و جای کمیت رو پر میکنه.
دیگه نه رفتن ها ناراحتتون میکنه و نه آمدنی خوشحالتون، ذوق ها در شما نمردنند بلکه به کمال
خودتون رسیده اید، شما در یک جریان سیال شناورید و هیچ چیزی هم نمی تونه مانع حرکتتون بشه.
من از سالهای دور با این عزیز دل انگیز آشنا شدم، اول باهاش غریبه بودم اما بهش اعتماد کردم و دستهام رو به گرمای آرامش بخشش سپردم، دیدم منو به جهان دیگه میبره، به من یاد داد صدای جهان رو در سکوت بشنوم، من بدون اون نمیتونستم خیلی از سیاه چاله های فلسفی زندگیم رو پر کنم.
قسمت اعظمی از خواندن و نوشتنم رو به این زمان تنهایی مدیونم، زمانی که فقط و فقط برای خودم هستم میخونم، میچرخم، حرف میزنم؛ با خدا - با خودم، فکر میکنم، گوش میدم و حتی میرقصم.
فرقی نمیکنه کجا باشم در چه موقعیتی، تایم های تنهاییم مثل هوا مثل آب برای من لازم و ضروریه.
گاهی وقتا انقدر تجربهش نکردیم که نمی دونیم لذت تنهایی و تنها بودن یعنی چی؟
و این حرفها برامون عجیب میشه.
اما واقعا حیف است که طعم لذیذ و عزیز تنهایی رو نچشیم و بی نهایت بودنش رو درک نکنیم.
و در تنفس تنهایی
دریچه شعور مرا به هم بزنید -- سهراب سپهری
همهی ما از لحظهای که به دنیا میایم و از مادر جدا میشیم محکوم به تنهایی هستیم. ما در مقابل این جبر دو تا واکنش داریم یا میتونیم اون را بپذیریم و در اون لذتی پیدا کنیم و یا اینکه از تنهایی که بخشی از وجود و خلقتمون هست فرار کنیم و خودمون را درگیر وابستگی به ادمها و یا چیزهای دیگه کنیم. اگر تنهایی را نپذیریم و از اون لذت نبریم حتی از روابط اجتماعی هم نمیتونیم لذت کامل ببریم، چون در نهایت میدونیم که این رابطه،گفتگو و همراهی بالاخره یک پایانی داره و دیر یا زود مجبوریم به تنهایی خودمون برگردیم.
من یادگرفتم که چجوری از تنهایی لذت ببرم و حالا تنهایی یک بخش ضروری و دلچسب از زندگی منه. عمیقترین لذتها و حسهایی که تجربه کردم از خوندن یک کتاب،نوشتن،فکر کردن،خیالبافی،گوش دادن به موسیقی و شعر خوندن، همهی اینا فقط فقط تو تنهایی بوده.بنظرم خیلی خوبه که لذت بردن و حال خوبمون وابسته به دیگران نباشه.
سابقه تنهایی لذت بخش رو داشتم مثل نور فکرم به همه جا میرفت و تو سکوت و صدای طبیعت دلنشین خیلی چیزها رو دیدم مثل یکپارچگی و عظمت هستی و حضور آدمها برام مثل یه گذرگاه برای نیل به سرای زیبا و پرمعنی تنهایی بود.
سلام
تنهایی رو دوست دارم چون پر از الهام هست برام که بتونم تو نوشتن تازه نفس تر بشم یه الهامه برام که بتونم شعرهای احساسی بیشتری بگم و از همه مهمتر تنهایی رو دوست دارم برای اینکه فکرم و متمرکز کنم برای خوندن یه کتاب با ارزش. کلا تنهایی رو دوست دارم، سکوت رو دوست دارم و انزوا رو دوست دارم چون الهام های قلبی من و برای نوشتن رمان و شعر بیشتر می کنه و مهمتر از همه اینکه دوست دارم تنهایی رو که چند بیت شعر و یا یه گوشه ای از کتاب رو صوتی کنم و برای دوستام بفرستم