معمولا مادرها با چنین مشکلی مواجه هستن که بچه هاشون اتاقاشون رو تمیز نمیکنن و ایشان هم با کمک گرفتن از تنبیه و یا تشویق سعی میکنن بچه شون رو عادت بدن به تمیزی. و خیلی وقت ها اثر این تنبیه و تشویق ها کاملا موقته.
کسانی رو دیدم که با اینکه اتاق شخصی شون لزوما مرتب نیست، در فضاهای مشترک مرتب برخورد میکنن. و به نظرم نمیشه بی نظمی در زندگی شخصی رو به جاهای دیگه تعمیم داد.
حالا فرض کنین یه همخونه ای منطقی دارین که بهتون میگه «اتاقم حریم خصوصی خودمه و دوست دارم طوری باشه که خودم میپسندم. و من هم شلوغ و نامرتب میپسندم.»
این دیالوگ به نظرم منطقی هست! مخصوصا وقتی اتاق اشتراکی نیست. ولی معمولا در یه خونه اگه یه اتاق نامرتب باشه، نامرتبی به بقیه جاها سرایت میکنه؛ مثل تئوری پنجره شکسته.
حالا آیا میشه از دلیل و منطق کمک گرفت و از ایشان خواست که اتاقشان را تمیز کنند؟
من در طول سال تحصیلی توی خوابگاه زندگی میکنم و با یه سری افراد ثابت هم اتاق هستم(دو ساله که هم اتاقیم).
یکی از این افرادی که من همیشه باهاش هم اتاق هستم، واقعا بی نظمه. فکرش رو بکنید که توی یک اتاق 20 متر مربعی، که چهار نفر داخلش زندگی میکنن، یکی بی نظم باشه.
ازونجایی که مساحت خوابگاهمون اجازه نمیده هرکسی یه اتاق داشته باشه، تنها حریم خصوصی ما تخت های ماست و کمد و تاقچه های ماست.
اما این دوست من همیشه کمد و جای کتابهاش نامرتبه و این نامرتبی باعث میشه که اتاق تمیزی نداشته باشیم و این نامرتبی هم باعث شده که خیلی از وسایلش رو گم کنه (اون هم توی یک اتاق 20 متری )
خیلی وقتا میشه که میره چنتا شیر میخره و یادش میره اون شیر هارو بخوره و ما هی بهش میگیم یا اونا رو بخور یا بریز بیرون اما هیچ کدوم ازین کارها رو نمیکنه.
اما استراتژی ما برای حل این مشکل:
خیلی اوقات وقتی که وسایل مهمی رو وسط اتاق ول میکنه و میره، ما اون وسیله رو برمیداریم و چیزی بهش نمیگیم و وقتی که اون کلی گشت تا پیداش کنه بهش پس میدیم . میدونم که روشمون نوعی مردم آزاریه ولی تاثیر داشته و باعث شده که مرتب تر بشه.
یا گاهی اوقات شده که وسایلی رو که نامنظم پخش اتاق شده بود و همون شیر هایی که توی یخچال داشت رو برمیداشتم و روی تختش میگذاشتم که این باعث میشد اون یه فکری بکنه برای وسایلش و تمام فضای اتاق رو مال خودش ندونه.
آخرین باری که این دوستم از نداشتن اتاق تمیز ضربه خورد همین بهار گذشته بود که دوستم کلی تمرین آیرودینامیک نوشته بود اما روز بعدش هیچ کدومشون رو پیدا نکرد (کار ما نبود ) و رفت از اول تمام اون تمرین ها رو نوشت و تحویل استاد داد و دقیقا عصری که ظهرش تمرین ها رو تحویل داده بود، تمرین هارو پیدا کرد.
در کل انسان تا دلیل منطقی برای تمیز کردن اتاق پیدا نکنه، به خودش زحمت این کارو نمیده و بزرگ ترین دلیلی که مامان من همیشه خونه رو تمیز نگه میداره اینه:
هر لحظه ممکنه مهمون بیاد
و برای خیلی ها همون زیبایی بصری یک دلیل منطقی و قانع کنندس.
اگر بخواهیم منطقی به پرسش شما نگاهی بیندازیم لازم یعنی نیاز دیدن .اما اینکه بگوییم این امر نیاز حیاتی است خیر اینطور نیست چون نیاز حیاتی، نیازی برای بقاست یعنی برای مثال ما به آب نیاز داریم چون اگر نباشد بقای ما به خطر خواهد افتاد و ریسک نابودی ما بالا خواهد بود . پس مورد شما نیازی غیر حیاتی اما مفید می باشد و از طرفی به نوع ارزش های ذهنی و باور های شما و اهمیت موضوع برایتان باز میگردد . پس اگر باور شما این است که اتاقی تمیز برای شما اهمیت دارد پس امری لازم است و در غیر این صورت لزومی به تمیز کردن اتاق نیست
حرفتون درست. ادامه ی پرسشم بیشتر شبیه یه بحث میشه:
چرا با اینکه دنیا با بی نظمی راحت تره (افزایش انتروپی) ما ادما این قدر انرژی خرج میکنیم تا درش نظم ایجاد کنیم؟ یعنی چی باعث میشه/تحریکمون میکنه/چه نیازی درمون غوغا میکنه که این قدر اصرار داریم سیستم های منظم داشته باشیم؟
اون هم وقتی بهترین سیستم ها، سیستم های زنده، پایه و اساسشون یه سری افت و خیز گرمایی و یه سری فرایندهای تصادفی (stochastic) هست؟
جهان متشکل از مجموعه های منظمی هست داخل بی نظمی. شکل گیری نظم فقط برای رسیدن به هدف یا اهداف مشخص هست در واقع یک مجموعه برای رسیدن به این هدف یا اهداف شکل میگیره
حالا اینکه هدف چی هست خیلی خلاصه میشه گفت نتایج مورد انتظار یک یا مجموعه ای از رفتارها هدفه .
سیستم ها ی طبیعی شاید به نظر تصادفی بیان ولی درست مثل این میمونن که ما با یک زبان برنامه نویسی نرم افزاری درست کردیم که شاید از نظر بقیه این رفتار نرم افزار تصادفی بیاد ولی مجموعه ای از الگو ها باعث شده این نرم افزار به وجود بیاد و طبق قوانین کار کنه.
شاید بشه اینجوری جواب داد که طبیعت در حالت عادی تمایل داره به حالت پایه برگرده مثل آهن که اکسید میشه چون حالت پایه براش اکسید هست در واقع سنگ آهن هم متشکل از اکسید آهن هست.
حالت پایه بشر هم بعد از مرگ ایجاد میشه که بدن تجزیه میشه و به خاک و اتمسغر بر میگرده یعنی حالت پایش.
ما هزینه زمانی و انرژیکی که صرف میکنیم برای این هست که انسان باشیم و به حالت پایه نریم. در واقع این نظمی که همیشه به دنبالش هستیم از ذاتمون ناشی شده که به دنبال فنا ناپذیری هستیم علم رو پیشرفت میدیم برای همین خانواده تشکیل میدیم برای همین و…
بعضی بی نظمی ها هم برای این به نظرمون بد جلوه می کنه که در ضمیرمون احساس خطر میکنیم و زمانی هم که بی نظمی برامون عادی هست دو دلیل داره یا به حالت پایه نزدیکیم (تنبلی) یا خطری حس نمی کنیم.
خلاصه اینکه یا باید بی خیال مرتب بودن بشین چون طرف مقابل خطری حس نمیکنه یا به طریقی خطراتی که در ضمیرتون هست رو به ضمیر طرف مقابل بشناسونید.
صد فی صد باید اتاق شخصی مان پاک مرتب و مظم باشد، من در هنگامیکه مسافر بودم و از خانواده و فامیل دور بودم همیشه عادت داشم وقتی از دانشگاه یا بیرون داخل اتاقم میآمدم اولین کاری که میکردم تبدیل لباس و مرتب کردن انباری لباس بود بعد آب میگذاشم تا بجوشد و چای آماده کنم، و سوم اتاقم را جاروب میکردم هنگامیکه همه چیز مرتب و منظم میشد بعد از چای نوشیدم لذت میبردم، شخصیت یک فرد ازمرتب و منظم بودن آن هویدا میشود، من فکر نمیکنم کسی منطقی باشد و به نظم و ترتیب اهمیت ندهد چون منطق خودش نظم است و منطق روش صحیح تفکر را به ما میآموزد آنگاه آیا میتوانیم بگوییم که روش که صحیح باشد بی نظم است؟ به نظر من نه
نظم و ترتیب اساس منطقی بودن است اگر کسی منطقی هم است ولی اتاق بی نظم را میپسندد یا تنبل است یا بی منطق و اگر منطقی باشد حتماً تنبل است. “یادم رفت ذکر کنم هیچ دوستی خسته نشود این یک نظر شخصی است”
این از اون مسائلی که به نظرم باید کمی مدیریتی بهش نگاه بشه. از این لحاظ که اولویت ذهنی یک نفر آیا نظم و ترتیب فردیه یا نه! اینکه این خاصیت بیرونی رو به خاصیت ذاتی و بنیادی نسبت بدیم چندان منطقی نیست. نظم و ترتیب در ذات انسان وجود نداره، بیشتر حاصل نوع تربیت و القای فردیه. یک فرد بدون آموزش اولیه، منظم بودن معنی خاصی براش نداره، ربطی هم با منظقی بودن ذهن نمیبینم در این مسئله.
نظم در محیط چه چیزی رو به شما میده؟ صرفا قابلیت ردیابی وسایل موردنیاز در انبوهی از وسایل رو بهتون میده! ممکنه به نظر کمی عجیب بیاد، ولی در طولانی مدت ممکنه نظم ذهن فرد رو کند و تنبل میکنه، چون ذهن به تدریج نیازی نمیبینه برای ردیابی زحمت بکشه. کسانی که با بی نظمی مشکلی ندارن و به راحتی میتونن در بینظمی زیاد کارهاشون رو پیش ببرن، قدرت ذهنی بالاتری دارن. خیلی از افراد باهوش رو دیدم که علاقه خاصی به نظم معمول شخصی ندارن و خیلی از افراد رو دیدم که مهمترین دستاورد زندگیشون نظم شخصی بوده!
استدلالهای پشت تشویق به نظم از کجا میاد؟ این استدلالها، توجیهی هستند تا اثباتی. در استدلال اثباتی، دلیل اول وجود داره، بعد عمل از اون ناشی میشه. برای مثال، غذا خوردن برای رفع گرسنگی نیاز به استدلال نداره! یک نفر نمیاد به شخصی بگه که «غذا خوردن خوبه، چون باعث رفع گرسنگی میشه!». ولی استدلال توجیهی، به این معنیه که گروه یا فردی به رفتاری عادت کردن و برای توجیهش به دنبال جنبه مثبتی از اون رفتار میگردن. در استدلال توجیهی، ذهن جنبههای منفی عمل و رفتار رو فیلتر میکنه چون با پیشفرض مثبت ذهنی فرد در تناقضه!
چیزی که من به طور شخصی باهاش مشکل دارم، اعتقاد فرد به نظم نیست، بلکه تبدیل اون به یک ابزار ارزیابی آدمها به خوب و بده (به همین خاطره که احتمالا در موضوع با مثالی از جُرم مقایسه شده!). حتی بالاتر از اون تبدیل نظم به خاصیتی برای ارزیابی افراد برای کارهای بسیار بیربط به «نظم با تعریف خاصی» میتونه یک معضل اجتماعی باشه. مثال معمول، در یک کار علمی، نظم کاری بسیار بیمعنیه، ولی امروزه در جاهای علمی ایران نظم به عنوان خاصیت اصلی یک فرد علمی بیان میشه. در حالیکه در جاهای معتبر مهم کار علمی شماست نه نظمی که در کار دارید!
جامعهای که به طور عمومی به یک نوع نظم خاصی اهمیت میده به تدریج دچار یک نوع انسداد عملی میشه، چون که فقط دارای قابلیتهای میشه که در اون نوع خاص قابل دستیابیه و مهمتر اینکه افراد جامعه به نظم بیشتر از خود نتیجه کار اهمیت میدن. جوامع مدرن در ذات خودشون دارای تعریفی مشخص برای نظم نیستن و توان رسیدن به اهداف پیچیدهتری رو دارن.
نکته پایانی و بنیادی، نظم تعریفی جامع نداره، بنابراین اون چیزی که شما در اتاق دوستتون میبینید و به عنوان بینظمی استنباط میکنید، ممکنه نوعی مفیدتر از نظم برای دوستتون باشه. مثال کلی: یک نفر اعتقاد داره که هر چیزی باید در جای مشخصی باشه و این رو به عنوان نظم میبینه در حالیکه یک نفر دیگه اعتقاد داره هر چیزی در جای مناسبی باید باشه که استفاده ازش راحت باشه. این دو تعریف بسیار متفاوتن، فرد اول وقتی به چینش فرد دوم نگاه میکنه ممکنه اون رو نمادی از بینظمی وحشتناک ببینه، در حالیکه فرد دوم ممکنه بپرسه چرا فرد اول خودش رو آزار میده و وسایل رو در جایی قرار میده که برای استفاده از اونها باید کلی زحمت بکشه!
من قبلا خیلی منظم بودم و الان هم همین حس و حال رو دارم که کفش تمیز و در جای خود و لباس اتو شده و خوشبو و خیلی از چیزای دیگه(مثلا کتابخونه مرتب بدون گردو غبار و یا چیزایی رو که نمیخام بدم به کسی که دور وبرم خلوت بشه وهم اینکه ذهنم اروم بشه که از تفکر مینمالیستی میاد.من شلوغی دوسندارم.و همیشه سعی میکنم اتاقم تمیز و هر چیزی در جای خود باشه .اما کافیه برادرم بیاد تو اتاقم بمب بی نظمی منفجر میکنه.ولی من بهش کار ندارم تا اینکه خوب کاراش تموم شد بعد بهش میگم یاد بگیر (واین یادگرفتنه کمی خوابگاه رفتنش کمی موثر بوده و مفید)البته اینم باید بگم که پسرا معمولا(به کسی بر نخوره ها گفتم معمولا) نظم کمتری نسبت به دخترا دارند.
اما بعد از دانشگاه همه به اینطور کارام گیر میدادن تو وسواس داری ولی من شلوغی بهم ریختگی کف هاشون و یا تمیز نبود کفش ویا چروکی مانتو هم برام مهم بود و در نظم میدونستم.
اما اتاق چه بهم ریخته و چه منظم بنظرم یه حریم شخصی محسوب میشه و چ کسی سرزده بیاد و چه دعوت شده نباید از نوع داشتن چنین اتاقی تعجب کنه چون هر کسی اتاقش به خودش و به افکارش ربط داره نه به طرق مقابل وارد شونده