آیا ما سگ ذهن خودمونیم؟

مدتیه که با این پرسش درگیرم.
مدتیه که درگیرم؛ و گیر‌افتادم بین اونچه که قلبم میگه و اونچه که مغزم(ذهنم).

قطعا شما هم با این موضوع سروکله زدین.

همیشه وقتی میخوام کاری بکنم, اما ذهنم کلی مانع و پرسشِ منفی جلوی چشمام میذاره.
گاهی هم این قلبمه که موانع رو حداقل از جلوی چشمم محو میکنه.

آیا ما ذهنمونیم؟
یا منِ عرفان از ذهنم جدام؟ و دو عنصر متفاوتیم؟
چرا ذهنم منو کنترل میکنه و همش منو مجبور‌ به سکون میکنه؟
چرا من نمیتونم کنترل اونو به دست بگیرم و این من باشم که بهش بگم چیکار کن چیکار نکن؟

اصلا میشه کاریش کرد؟
چطور میشه از ذهن جدا شد؟
آیا اینکه همین الان توی فضای مجازی هستین, به این دلیل نیست که خواستین (برای چند دقیقه هم که شده) از ذهنتون جدا بشین؟ (چون داشته بابت موضوعی تخریبتون میکرده یا سوالاتی میذاشته جلوی چشمتون یا برای کاری مانع‌تراشی میکرده)

چه راه حل‌های بلند مدتی وجود داره برای شروع این تغییر؟

چون در حال پیدل کردن راه حلی هستم حتما این پست رو به‌روز میکنم.

3 پسندیده

برای نگاه حرفه‌ای به این موضوع، توصیه میکنم به کتاب تفكر سريع و كند - دانيل كانمن نگاه کنین.

ذهن انسان برای بهتر شدن تنظیم نشده، برای بقا تنظیم شده. به همین خاطر فقط وقتی بهمون انگیزه میده که نیاز اساسی در کار باشه. اکثر فعالیتهایی که ما امروز انجام میدیم از لحاظ ذهن غریزی، الزامی نیست. در نتیجه واکنش اولیه، منحرف کردن ذهن از اون کار برگشت به حالتی با کمترین مصرف انرژیه.

8 پسندیده